ضمن اینکه عقبه یگانهای خودشان را که تا پل نادری (پل کرخه) استقرار داشتند محافظت نمایند. بهاینترتیب، دشمن مقداری از نیروهایش را عقب کشید و در این منطقه مستقر نمود. این شرایط به نفع یگانهای ما در شرق رودخانه کرخه بود، زیرا فشار دشمن از آن قسمت کمی کاسته میشد. ضمن اینکه همیشه نگران عقبه خود بود و بهراحتی نمیتوانست در منطقه جولان دهد.
یک شب من خودم افتخار داشتم به همراه نیروهایمان جهت گشتی رزمی و ضربهزدن به دشمن بروم. از یک معبری که زیر تپه سنگبهرام قرار داشت و اختفا و پوشش خوبی داشت رفتیم. این مسیر از داخل آبراهی میگذشت و ادامه آن به جاده دشتعباس میرسید و به سه کیلومتری پشت امامزاده عباس (شمال جاده عینخوش – اندیمشک) منتهی میشد. یعنی از مقر خودمان تا برسیم به آن جاده، درحدود 5/5 تا شش کیلومتر فاصله بود. ما آن دهلیز را شناسایی و رفتیم داخل آن جاده. چندین محل را نیز در آنجا شناسایی کردیم که متوجه شدیم، اصل تدارکات دشمن از پادگان عینخوش صورت میگیرد. آنها از پادگان عینخوش وارد جاده دشتعباس میشدند و از امامزاده عباس هم میگذشتند. نزدیک درب امامزاده عباس هم یک ایستگاه درست کرده بودند که به نظر میرسید ایستگاه کنترل عبور و مرور باشد، شاید هم چیز دیگری بود که ما از آن مطلع نشدیم.
ما شبها سعی میکردیم این جاده را برای دشمن بهوسیلۀ مینگذاری ناامن کنیم و از نفرات گردان هم آر. پی. جی زن در مسیر میگذاشتیم تا ماشینهای دشمن را که در حال تردد بودند مورد اصابت قرار دهند و منهدم نمایند. سپس بعد از انجام مأموریت میآمدند در شرق ارتفاع سپتون بین تپههای بلتا و شاوریه مخفی میشدند.
درحدود ده کیلومتر دورتر از آنجا (امامزاده عباس) درحدود دو گردان تانک دشمن در احتیاط بود که در آن محل استقرار داشتند. تصمیم گرفتیم به آنها نیز ضربه بزنیم. چند روزی آنها را کاملاً زیر نظر گرفتیم، متوجه شدیم روزها متفرق میشوند و در مواضع قرار میگیرند و شبها در یک منطقه تجمع میکنند.
ما با دقت و زیر نظر داشتن حرکات آنها، این ساعت را پیدا کردیم. معمولاً ساعتی که آنها باز میگشتند تا در منطقه تجمع مستقر شوند، بین ساعت هفت تا ده شب بود. ما گشتیهای کمین خودمان را طوری اعزام میکردیم که برای ساعت هشت الی نُه شب از معبری که آنها میخواستند عبور کنند و تجمع نمایند قرار گرفته و مستقر شده باشند و با یک حمله برقآسا ضربات خوبی به آنها وارد و خیلی سریع منطقه را ترک کرده و بازگردند، بهنحویکه محل آنها شناخته نشود. ما با این عملیاتها موفق شدیم به مواضع توپخانههای دشمن هم برسیم و مواضع توپخانههای دوربرد دشمن را شناسایی کردیم. توپخانههای 130 میلیمتری دشمن از سه کیلومتری بعد از سهراهی امامزاده عباس تا برسد به پنج کیلومتری ارتفاع شاوریه و بلتا مستقر بودند. تصمیم گرفتیم دیدهبانهای توپخانه خودمان را ببریم در آن محل و مستقر کنیم تا با دیدهبانی توپخانه، آتشهای مؤثری را روی یگانهای توپخانه دشمن اجرا و تلفات سنگینی را به آنها وارد نمائیم. چندین شب توپخانههای دشمن را زیر نظر داشتیم و مختصات توپخانههایی را که به دزفول و یا روی یگانهای خودی در شرق رودخانه کرخه اجرای آتش میکردند، شناسایی کردیم.
گردان372 توپخانه کاتیوشای گروه33 توپخانه به فرماندهی سروان داود مشیری و آتشبار توپخانه 130میلیمتری گروه44 توپخانه به فرماندهی سروان تشکری که پشت تپه هشتصد کلهقندی جاده ایلام مستقر بودند و توپخانه 105میلیمتری کمک مستقیم تیپ84 پیاده خرمآباد را تغییر موضع داده و به جلو کشاندیم. بهقدری مواضع آنها را به جلو کشاندیم تا بردشان به توپخانه دشمن برسد. تمامی هماهنگیها را برای زیر آتش گرفتن توپخانههای دشمن انجام دادیم تا تلفات سنگینی به آنها وارد کنیم. منتظر ماندیم تا توپخانههای دشمن شروع به تیراندازی بهطرفِ دزفول و یا یگانهای لشکر21 پیاده نمودند، در همان زمان توپخانههای ما هم شروع به تیراندازی نمودند و به شدت و با آتشی پرحجم یگانهای توپخانه دشمن را زیر آتش گرفتند. آتشهای دیدهبانی شده و مداوم و سنگینی را روی آنها اجرا میکردیم و مرگ و نابودی را به آنها تحمیل مینمودیم.
بیشترین مسئولیت انهدام و تیراندازیها را به آتشبار کاتیوشای گردان372 گروه33 توپخانه واگذار کرده بودیم؛ زیرا بهواسطۀ تحرک و سرعت عمل و قدرت آتشی که داشتند، مؤثرتر میتوانستیم عمل نمائیم. آن عملیات خوب و متهورانه باعث شد، اهالی شهر دزفول و یگانهای لشکر21 پیاده حمزه خیلی خوشحال شوند و میگفتند، خدا واحدی را برای ما رسانده تا عراقیها را از پشت جبهه زیر آتش بگیرد.
نکتهای که در مورد یگانهای توپخانه من مشاهده نمودهام و برایم تعجبآور، بود این است که ما در تاکتیک میگوییم، برای حمله به هر یگان، یگان همتای خودش را میخواهد، مثلاً یگان پیادهای که در کوهستان مستقر میباشد، باید یک یگان پیاده کوهستانی با او درگیر شود. اگر یگان دشمن زرهی است، باید یک واحد زرهی را برای مقابله با آن در نظر بگیریم. در آن زمان جهت پشتیبانی از یگانهای خط مقدم، ما در تپه کلهقندی و ارتفاعات پانصد در جاده مهران به ایلام، فقط یک آتشبار 130میلیمتری از گروه44 توپخانه را به فرماندهی جناب سروان حسین تشکری که بسیار افسر شجاعی بود در اختیار داشتیم که در آن منطقه مستقر بود.
جناب تشکری لوله توپهای 130میلیمتری را مانند لولهی تانک، به سمت دشمن قرار داده بود و عجیب بود که با تیر مستقیم با تانکهای دشمن درگیر میشد و آنها را مورد اصابت قرار میداد. آنها چندین تانک دشمن را با توپ 130میلیمتری مورد اصابت قرار دادند. شاید کسی باورش نشود؛ اما آنها این کار و عملیات خارقالعاده را انجام دادند. ما اسم آن آتشبار را شیر کنجانچم گذاشته بودیم. واقعاً عراقیها از آن آتشبار و عملکرد عالی و کمنظیر آن وحشت داشتند و میترسیدند و فکر میکردند چه نیروی عظیمی در برابرشان وجود دارد. این عملکرد آنان باعث شد، آن ارتفاع و ارتفاعات کلهقندی سقوط نکنند.
یکبار هم فرمانده لشکر81 زرهی جناب سرهنگ اسماعیل سهرابی به همراه استاندار ایلام با بالگرد آمدند آنجا و نحوه عملکرد آنان را ستودند. سپس آن آتشبار130میلیمتری برای یک عملیات دیگر در اختیار تیپ1 لشکر81 زرهی قرار گرفت و در آن عملیات نیز همانند عملیاتهای قبلی بسیار موفق بودند.
آتشبار دیگر مربوط به آتشبار کاتیوشای گروه33 توپخانه به فرماندهی سروان داود مشیری بود که بیوقفه در بدترین شرایط روی دشمن اجرای آتش میکردند. اگر آن یگانهای توپخانه آماده نبودند واقعاً وضیعت در منطقه مهران به گونه دیگری رقم میخورد.
شایسته است عملکرد نفرات آنها و دیگر یگانهای توپخانه که در دوران هشت سال دفاع مقدس بسیار خوب جنگیدهاند و همانند نگینی در میدانهای نبرد درخشیدهاند، در تاریخ جنگ کشورمان ثبت شود.[1]
کسی نمیدانست که ما چنین عملیاتهایی را انجام میدهیم در واقع کسی از ما خبر نداشت برای همین بود که آن زمان فرمانده جنگهای نامنظم در آن منطقه مقابل ما، جناب سرهنگ حسن آبشناسان (شهید سرلشکر حسن آبشناسان) دستور داده بود که بروید ببینید این واحدهای چریکی چه کسانی هستند که مرتب به دشمن ضربه میزنند. معاون فرماندهی نیروی زمینی هم آن زمان سرتیپ علیمردان خزایی بود که ایشان به همراه جناب سرهنگ حسن آبشناسان و جناب سرهنگ غضنفر آذرفر که مجروح هم بودند به یگان ما آمدند.
من و جناب سرهنگ آذرفر و جناب سرهنگ حسن آبشناسان در دورههای پیاده و تکاور با هم همدوره بودیم و همدیگر را کاملاً میشناختیم. هر سه نفر همدیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم و اشک از چشمان هر سه نفرمان جاری شد، گفتیم: «ببین به چه وضعی افتادهایم که عراقیها باید بیایند داخل سرزمینمان، به هیچ عنوان برایمان قابل قبول و توجیه نبود، نه برای ما؛ بلکه برای تمامی نظامیان قدیمی، زیرا ما اصلاً ارتش عراق را به حساب نمیآوردیم، چون واقعاً ما و کشورمان از هر حیث نسبت به آنها در سطح بسیار بالاتری قرار داشتیم و داریم.
من در خصوص وضعیت منطقه گزارشی به آنها دادم و آنان را توجیه نمودم و به معاون فرماندهی نیروی زمینی گفتم که کلیه معابر را شناسایی کردهایم و اقدامات خودمان را نیز به عرض رساندم. تیمسار علیمردان خزایی گفتند: «حالا میخواهید چه کار کنید؟» گفتم: «شبها عملیات داریم و در حال حاضر هم توپخانههای دشمن را که دزفول و شرق رودخانه کرخه را زیر آتش دارند، ما آنها را به شدت زیر آتش توپخانههای خودمان قرار دادهایم. ما با نیروی کمکی که در اختیار داریم تا کنون یگانهای دشمن را در عمق به ستوه آوردهایم و مرتباً عملیات ایذائی خودمان را علیه آنان انجام میدهیم تا آرامش را از آنها بگیریم.»
[1]. در کتاب مهران در تحولات جنگ ایران و عراق نوشته مهدی حاجی خداوردی ص 70 برادر پاسدار ابراهیمی در گفت و گویی در خصوص عملکرد توپخانه گفته است:
در پاسگاه بهرامآباد تعداد چهارده نفر پاسدار مشغول حراست از مرز بودند و با دقت قوای عراقی را زیر نظر داشتند. صبح یکی از روزها درحالیکه منطقه آرام به نظر میرسید، غلامی یکی از پاسداران پاسگاه آماده میشد تا برای بررسی آخرین وضعیت نیروهای عراقی به شناسایی برود. او پیش از حرکت گوشش را روی زمین گذاشت، وقتی بلند شد گفت، بچهها، عراقیها روبهروی ما در حال نقل و انتقالند، صدایشان میآید. او خبره بود. سلاحهایی که داشتیم مثل آر. پی. جی7، تفنگ ژ3 و تفنگ برنو و یک خمپارهانداز را آماده کردیم، بلند شدیم و نگاه کردیم. روبهروی ما دشمن با تانکها و نفربرهایش آرایش عجیبی گرفته بود و یک فروند بالگرد هم بالای سرشان در حال پرواز بود. آرام آرام به سمت مرز مهران میآمدند، ستوان دومی که دیدهبان توپخانه بود، خیلی نگران شد. با واحد توپخانه خودشان که در کنجانچم بود (توپخانه 130میلیمتری) تماس گرفت و گفت: «نیروهای دشمن از روبهروی ما به سمت مهران میآیند روی آنها آتش بریزید. از آن سوی بیسیم پاسخ داده شد، گرا بده، ستوان گرای مسیر عراقیها را تخمین زد و به آنها گفت، دقایقی بعد چنان آتشی روی عراقیها ریخته شد و بلایی سرشان آمد که تا به حال چنین اتفاقی را ندیده بودم.» «نویسنده»
انتهای مطلب