نیروهای نظامی در جنگ یک سری اصول را میدانستند و شرایط را هم میسنجیدند که کنترل کردن آنها راحتتر از نیروهای مردمی بود که آموزش نداشتند و با یک تفنگ برنو یا تفنگ دیگر میگفتند: «برویم جهاد.»
شاید در چنین شرایطی فرماندهان خسته شوند و از نظر روحی به هم بریزند؛ اما من چون ارتش را دوست داشتم، صحنه جنگ را بزرگترین دانشگاه میدانستم؛ زیرا لحظههای میدان جنگ آموزنده است، خصوصاً برای فرماندهان که با وضعیتهایی روبهرو میشوند که در هیچ جایی نخوانده و آموزش ندیده بودند و میبایست تصمیم میگرفتند، تصمیمی منطقی بر اساس وضعیت به وجود آمده.
من همیشه این تلقین را به خودم میکردم که تو باید در اینجا بمانی و جنگ عملی را یاد بگیری، جنگی که تاکنون به این گستردگی ندیدهای. شاید یکی از خاصیتهای این جنگ این باشد که به تو فحاشی کنند، تو باید ببینی که میزان تحملت چقدر است؟ من این شرایط را تجربه کردم. شاید در جنگ یک فرمانده را تشویق کنند، نباید از تشویقها زیاد خرسند شده باشد؛ زیرا باید به اصل هدف در جنگ توجه کرد.
هدف ما حفظ حدود و ثغور کشور و بیرون راندن و انهدام نیروهای دشمن در خاک کشورمان بود. ما باید روز و شب تلاش میکردیم و میسوختیم که الحمدالله به هدفمان هم رسیدیم و دشمن را با خفت از کشورمان بیرون راندیم. بسیاری از این انگیزهها را در جنگ حفظ میکردیم تا بتوانیم با جدیت و تلاش بیشتر به جنگ ادامه دهیم.
نکتهای که لازم به ذکر است و نباید از آن غافل شد و فراموش نکنیم این است که در اوایل جنگ در منطقه مهران و دهلران من که افسری با تجربه بودم و دورههای مقدماتی، عالی رسته پیاده، دورههای رنجر، تکاور را طی کرده و دوره دانشگاه جنگ را نیز گذرانده بودم و تجربه حضور در غائله فارس و همچنین، در جنگ ظفار داشتم که میتوانست من را در منطقه مهران و دهلران یاری نماید.
خیلیها در همان ابتدای جنگ و بعدها هم میشنیدم که میگفتند: «نیروهای ارتش تجربه جنگ نداشتند و محک جدی از نظر جنگی نخورده بودند.» درصورتیکه یگانهای زیادی از ارتش در اینگونه عملیاتهای جنگی و رزمایشهای مختلف شرکت نموده و افسران و درجهداران و کارمندان قدیمی ارتش تجربههای بسیار خوبی داشتند، اما شرایط به گونهای رقم خورده بود که یگانهای ارتش از هم گسیخته شده بودند و به هیچ عنوان نمیتوان ارتش ابتدای جنگ را با ارتش قبل از سال 1357 و حتی ارتش بعد از سال1360 مقایسه نمود. ارتش نیاز به حمایت، سازماندهی، آموزش، تجهیزات و پشتیبانیهای بسیاری دارد تا بتواند دریک عملیات جنگی شرکت نماید.
طبیعی است ارتشی که یگانهایش حتی پنجاه درصد تجهیزات و نیروی انسانی خود را بر اساس سازمان تعریف شده در اختیار ندارند، نمیتواند با ارتشی که کاملاً مسلح و آماده میباشد رویارویی نماید. این یک اصل واضح و از بدیهیات است، حال هر چقدر هم نفراتش با تجربه باشند. یک نفر نمیتواند در برابر ده تا پانزده نفر مقابله نماید، همینطور یک تانک در برابر ده تا پانزده تانک دشمن مسلماً شکست خواهد خورد.
در اوایل جنگ در برآوردهای نظامی دیده میشد که نیروها و تجهیزاتمان در مقایسه با دشمن، نسبت هشت به یک و یا حتی پانزده به یک، را ما در مقابل دشمن داشتیم. یعنی بسیار نابرابر و نامتعادل که در چنین شرایطی مسلماً نتیجه از قبل مشخص خواهد بود؛ اما آن تجربههای قبل از جنگ، از من و امثال من در برابر مشکلات و ناملایمات، یک کوه ساخته بود. ما در عملیاتهای قبل از انقلاب مشکلات را دیده و حس کرده و عمل نموده بودیم که جنگ چه مشقاتی دارد و دارای چه ناملایمات و فراز و نشیبی میباشد.
اگر وضعیت ترفیعاتی ارتشهای مترقی جهان را بررسی کنیم، در مییابیم که اگر افسری بخواهد به درجه ژنرالی برسد باید در یک یا دو جنگ داخلی و خارجی شرکت کرده باشد. ما هم در ارتشی خدمت میکردیم که همان سیستم غربی را دنبال میکرد و نفراتش بر مبنای اصول غربی آموزش و تربیت شده بودند. من همیشه حس میکردم برای رشد کردن در ارتش باید تجربه جنگی داشته باشم و تجربیاتم در جنگ زیاد باشد؛ زیرا همانطور که قبلاً اشاره نمودم، هیچ دانشکده و دانشگاهی برای یک نظامی، خودِ صحنهی عملیات و میدان جنگ نیست. در میدانهای جنگ است که انسان فکر میکند چه کار باید انجام دهد و چگونه باید تصمیم بگیرد تا جان نفراتش را حفظ و یگانش را پیروز نماید؟
درصورتیکه در کلاسهای آموزش راه کارهای مختلفی را فرماندهان آموزش میبینند و همیشه نظر استاد به دیگران ارجحیت دارد؛ اما در صحنهی جنگ یک فرمانده در شرایط بحرانی و حساس باید خوب تصمیم بگیرد و قاطعیت داشته باشد؛ زیرا اگر فرمانده تجربه نداشته باشد، علم نداشته باشد، قاطع هم نباشد، خوب هم تصمیم نگیرد، عملیاتش صد درصد منجر به شکست میشود. البته تصمیمات صحیح و منطقی هم بر اساس دانش و تجربه صورت میگیرد، ازاینرو فرماندهان با دانش، با تجربه و قاطع در جنگها برندهی میدان نبرد خواهند بود. البته فقط داشتن تجربه و یا دانش نظامی برای افسران کافی نیست. یک فرمانده از نظر روانی نیز باید آمادگی لازم را باید داشته باشد و یا کسب نماید.
در ارتش و نیروهای مسلح ما دارای نیروهای انسانی در طیفهای مختلف همچون افسر، درجهدار و کارمند هستیم که بهعنوانِ کارکنان پایور مشغول خدمت هستند، طیف دیگر مربوطه به کارکنان وظیفه است که معمولاً بیشترین نیروی انسانی نیروهای مسلح را تشکیل میدهند. یکسری آموزشها برای هر دو طیف مشترک است. مانند رزم انفرادی که آئیننامه خاص خود را دارد (آئین نامه ز.14. 7) و همه نیروها چه وظیفه و چه پایور باید این آموزشها را طی نمایند و برای همه هم یکسان است.
برای کارکنان پایور که استخوانبندی اصلی نیروهای مسلح هستند باید نیازمندیهای آموزشی فرماندهان آنان را مشخص کرد. باید دید آیا نیاز به فرمانده عملیاتی داریم و یا فرمانده اداری؟ فرمانده آموزشی میخواهیم؟ یا از یک افسر انتظار داریم که به تمامی این مسائل آشنایی داشته و متخصص باشد؟ امروزه در ارتشهای مدرن دنیا، نیازمندیها بر مبنای تستهای روانسنجی اولیه مشخص میشود.
از افرادی که میخواهند وارد ارتش شوند، تستهای روانسنجی میگیرند و کاملاً افراد از نظر روانی تست میشوند که آیا فردی که داوطلب ورود به نیروهای مسلح است به درد یک کار علمی میخورد؟ یا به درد کار عملی و عملیاتی و غیره. بالاخره توسط تستهای مختلف روانسنجی افراد رستهبندی میشوند، در رستههای رزمی، پشتیبانی رزمی و پشتیبانی خدمات رزمی و غیره و در همان ابتدای ورود مشخص میشود که فرد داوطلب با توجه به شرایط روحی، روانی، علمی، جسمی، عقلی و علاقهمندی در چه حدی است و در چه رستهای مؤثر خواهد بود؟ از همان ابتدا به آن رسته اختصاص یافته و آموزشهای لازم و ضروری را طی مینماید.
یکی از اصول اولیه یک فرمانده رزمی خوب این است که خطرپذیر باشد (ریسکپذیر باشد) حال این خطرپذیری انواع مختلف دارد. چون ما مسلمان هستیم، یک عده از فرماندهان روحیه شهادتطلبی دارند و عشق و زندگیشان مکتب عاشورایی است. یک عده هم عشق و علاقهشان این است که بروند و عملیات را با موفقیت و پیروزی به اتمام برسانند که ممکن است، در این راه به شهادت هم برسند؛ ولی سعی میکنند با کسب پیروزیهای مکرر به درجات بالای ارتش و یا نیروهای مسلح برسند که از هر دو طیف باید استفاده بهینه شود؛ زیرا روحیه شهادتطلبی 95 تا 99 درصد فاکتور ایدهآلی است. ولی برای همان روحیه هم باید کاری مؤثر انجام دهیم و از علوم نظامی در دانشگاههای مختلف نظامی بهره برده و نفرات آموزشهای کافی را ببینند، نه اینکه فقط به عشق شهادت جلو بروند و شهید شوند. چنین فرماندهانی، فقط خودشان نیستند که به دشمن حمله میکنند؛ بلکه افراد زیادی تحت امر آنها برای جنگیدن به میدان جنگ میروند. لذا از جنگ در میدان نبرد باید نتیجه گرفت. البته نتیجهای در خور توجه و با کمترین تلفات.[1]
من در جنگ افرادی زیادی را با این روحیه دیدهام. یک عده نزد من میآمدند و میگفتند ما نُه نفر هستیم و نیت کردهایم تا فردا شهید بشویم! من در پاسخ به آنها گفتم: «من نمیخواهم کسی را شهید کنم، من میخواهم توسط شما عزیزان صدها نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت برسانم و ممکن است در میدان نبرد به شهادت هم برسید، اگر اینچنین روحیهای دارید، مخلصتان هستم و در خدمتتان باشم. ولی اینکه شما را بفرستم به میدان نبرد و تا فردا شهید بشوید، من معذرت میخواهم، زیرا من این کاره نیستم و این هنر را ندارم و آموزش برای این کار را هم ندیدهام. ما باید این دو طرز فکر را به هم نزدیک کنیم و به نفع ارتش و امنیت کشور از آنها استفاده نمائیم.»
حال با این توضیحات متوجه شدیم که دو فاکتور روانی در وجود فرماندهان داریم، یکی برای فرماندهانی که خطر پذیرند و عشق به اینکه در میدان نبرد پیروز شوند و فقط به پیروزی میاندیشند و یکی به عشق شهادت، این خصوصیات روانی بزرگترین حُسن است برای نیروهای مسلح که باید به مرحلهای رساند که بهترین بهره و راندمان را بدهند.
برای رسیدن به بهترین راندمان و کارایی باید دورههای مخصوص این کار را داشته باشیم. دورههای مقدماتی، تکاوری، رنجر و… چه برای افسران و چه درجهداران، کسانی هم که به واحدهای رزمی اختصاص مییابند لازم است اینگونه آموزشها را طی کنند. دورههای کوتاهمدت و درازمدت. دورههایی همچون دوره ضد چریک، رزم در کوهستان، رزم در جنگل و رزم تن به تن و… این دورهها میتوانند روحیهی رزمی فرماندهان و افسران و درجهداران پایور را ارتقا دهند، حتی سربازانی که وارد واحدهای عملیاتی میشوند، مثل تیپهای پیاده، تکاور، هوابرد، حتماً باید اینگونه دورهها و دوره چتربازی را طی کنند که در ارتش قبلاً اینچنین بوده است.
آموزش در دورههای تکاوری، چتربازی و گشتیهای رزمی و ویژه، اعتماد به نفس نفرات را بالا میبرد و خطرپذیری آنان را بهواسطۀ آموزشهایی که طی نمودهاند، ارتقا میدهد و روحیه خاصی به دست میآورند که در هنگام خطر، خطرپذیر شده و به نحو خوبی مأموریت خودشان را انجام میدهند، زیرا تمامی آموزشهای آنان با تمرینات عملی در صحرا و جنگل و کویر صورت میپذیرد.
[1]. فرماندهای که مراقب زندگی با ارزش خود نیست چگونه میتواند زندگی زیردستانش را با ارزش بداند و برای حفظ آن تلاش کند؟ در میدان رزم هر عنصر رزمندهای اگر میخواهد زنده بماند و برای عملیات یگانش مؤثر باشد باید بیاموزد که از خودش مراقبت کند چون هیچکس برای او این کار را انجام نمیدهد. او باید از بهترین آموزشها بهرهمند باشد تا بتواند در زیر آن همه آتش، به دشمن خود نزدیک شده و او را از پای در آورد و حرکاتش میبایست بهگونهای باشد که کاملاً مراقب خودش بوده و مأموریتش را بهخوبی انجام دهد تا پیروزی نصیب مجموعه یگانش شود.
این آموزشها را فرماندهان میبایست به نفرات خود بدهند و به آنها تفهیم نمایند که وجودشان در هر عملیاتی چقدر مهم و حیاتی است. لذا میدان جنگ دشوارترین امتحان برای فرماندهان است که فرماندهان بسیاری در آن امتحان مردود میشوند. آنها هیچگاه نمیتوانند از روی دست هم بنویسند؛ زیرا سؤالات هر لحظه و در هر عملیاتی کاملاً فرق میکند چون شرایط میدان نبرد در هر لحظه تغییر مییابد. برای همین است که بعضی از فرماندهان در تاریخ به واسطه عملکرد بینظیر و پیروزیهایشان در میدانهای جنگ در کُنج دل زیردستان و مردم کشورشان تا ابد دوست داشتنی خواهند ماند. نویسنده
انتهای مطلب