اسکورت-56
دستش را به علامت احترام تا نزدیک ابرو بالا می آورد و از پله ها پایین می رود. کاپیتان، با خوشحالی مسیر او را تعقیب می کند، تا یدک¬کش به حرکت در می آید. «آگه دل» دستی تکان میدهد و نگاهش را به سمت کشتیهای دیگر می¬گرداند. کشتی های دیگری در لنگرگاه هستند که باید همه¬ی آنها را بازرسی کند.

شب، ساختمان ۱۴ طبقه از نمای بیرونی در تاریکی مطلق فرو رفته است. مقررات استتار به خوبی رعایت می­شود و از هیچ روزنه­ای نوری بیرون نمی­زند. در داخل، وضع به کلی متفاوت است. در طبقات زیر­زمین، پست فرماندهی فعال است و اعضای ستاد در شیفت­های ۸ ساعته در محل کار حضور دارند.

در طبقه ی همکف، داخل مهمانسرا، «ناوبان یکم آگه دل» چشم­هایش را می­مالد و کاغذهای روی میز را جابجا می کند. روی زمین نشسته تا با جمع­کردن پا در زیر بدن، خستگی­اش را بگیرد. مشخصات کشتی­ها رو مرور می کند، تا بر مبنای سرعت، جای آنها در داخل کاروان مشخص شود. کشتیهای نو، با سرعت بالا در جلو و عقب کاروان سازمان داده میشوند. آنها قدرت مانور بالاتری دارند و در صورت بروز حادثه میتوانند، به سرعت از مهلکه بگریزند.

– چند ضربهی آرام به در نواخته میشود. «آگه دل» برمیخیزد و لبخند زنان به سوی در می رود. در را می گشاید و دوستانش را به درون دعوت می کند. «ولی میرزا» و «پیروز کار» سرزنده و با نشاط وارد میشوند. «آگه دل» در را می بندد.

– انگار شیفت تو، ساعتش بیشتر از ماست. اینا چی یه، آگه دل!؟

-گزارش. دارم بررسی می کنم، ببینم چکاره­ایم.

– می بینم که یه چیزایی­ام راجع به «کد» نوشتی. خوبه،خوبه.

-اختیار دارین جناب ولی میرزا! شما همیشه استاد ما بودین و هستین. این تخصص شماست.

– چند تا کشتی داری؟

– فعلا ۱۵ تا

«پیروز کار» پاسخ میدهد.

– سه تا دیگه ام تو راهه. کارت در اومده آگه دل!

– راستش، دل تو دلم نیست. فرمانده های غیر نظامی کشتی، خیلی حرف گوش نمی کنن.

-حواست به «پایلوت»هام باشه. اونام یه پا فرمانده­ان.

– خوبیش اینه که پایلوتها وجب به وجب مسیرو میشناسن.

– به همین دلیل میگم حواست باشه. چون بلدن، با خیال راحت کار می کنن.

– خیالشون همچین راحت­ام نیست. شهید دادن، زخمی دادن. میدونن که باید هماهنگ باشن.

پاسخ «ولی میرزا» در مورد مخابرات، برای «آگه دل» جالب است.

– هر چی باشه، اونا غیر نظامی­ان، «کد» و «دی کد» براشون معنا نداره. پشت بی­سیم قصه­ام تعریف می کنن. جناب ولی میرزا درست زدی تو خال. باید یه فکری به حال این قضیه بکنیم. خدمه­ی کشتی­ام همین­جورن. انگار دارن میرن مهمونی من موقع توجیه، خیلی تأکید می کنم ولی انگار خیلی جدی نمی گیرن.

– یه جوری باید ساکت­شون کنیم. درجه­دارای مخابرات، کار ارتباط رو انجام میدن دیگه.

– اینجوری که نمیشه. یا باید طرح بنویسیم. یا…

– یا، چی؟

– یا اینکه خودت به عنوان فرمانده­ی کاروان جذبه­تو نشون بدی.

– بررسی می کنم، اگه این دفعه نشه از دفعه­ی بعد یه فکر جدی می کنم.

 

انتهای مطلب

منبع: اسکورت-علیرضا اخلاقی- تهران انتشارات سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران-1393-331 صفحه

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده