فرمانده تکاور-21
در تیپ پیرانشهر با توجه به بررسی‌هایی که انجام داده بودم، چهار، پنج نفر افسر بسیار خوب و شجاع را در یگان‌ها شناسایی کرده بودم. آنان افسران بسیار شجاع، جسور، متعهد و مؤمن بودند. به آنان دستور دادم خیلی سریع تیم‌های ضربت را از بهترین نفرات تشکیل دهند و به آنها گفتم: «نترسید، من پشتیبان شما هستم. می‌خواهم یکسری اقدامات سریع و ضربتی انجام دهم تا از این وضعیت رها شویم.»

بعد از تشکیل گروه‌های ضربت و هماهنگی‌های لازم با افسران و درجه‌داران به آنها گفتم که خودتان را سریع آماده کنید، قصد دارم کارهای مهمی ‌را در آینده انجام دهیم.

برای تشکیل گروه‌های ضربت مشکلات زیادی داشتم، خودروی مناسب در اختیار نداشتم، خودروهای تویوتا هم هنوز خریداری نشده بودند و یا در اختیار ما نگذاشته بودند. چند دستگاه خودروی جیپ قدیمی‌ داشتیم که دستور دادم آنها را تعمیر و حاضر به کار و روی آنها تیربار 7/12 میلی‌متری نصب کردند.

آن زمان تیربار دوشکا هم در اختیار نداشتیم؛ ولی بعداً به ما واگذار شد که سلاح بسیار خوبی برای درگیری‌های آن منطقه بود. جیپ‌ها‌ را برای گروه‌های اسکورت جاده استفاده می‌کردم و چند دستگاه جیپ گاز 69 روسی داشتیم که آنها را نیز عملیاتی نمودم؛ اما اصلاً برای آن منطقه مناسب نبودند و سرعتی هم نداشتند تا در درگیری‌ها بتوانیم عکس‌العمل سریعی را در برابر عناصر ضد انقلاب انجام دهیم. در مجموع وسایل و تجهیزات ما بسیار ابتدایی بود. هیچ وسیله مناسبی جهت آن گونه عملیات‌ها‌ در اختیار نداشتیم تا قدرت تحرک و مانورمان را افزایش دهیم. با امکانات بسیار ناچیز اسکورت نیروها را انجام می‌دادیم.

خودروی من فرمانده تیپ، یک دستگاه جیپ اواز روسی قراضه بود که مرتب خراب می‌شد و یک ‌دستگاه اوآز آمبولانس داشتیم که از آن استفاده می‌کردم. اگر با این ماشین‌ها‌ در هر جا حتی روی یک مین ضد نفر می‌رفتیم، خودرو کاملاً منهدم می‌شد. طبیعی بود در اختیار نداشتن خودروی مناسب در آن زمان یعنی عدم عکس‌العمل سریع در آن منطقه از طرفی، برای بازدید از یگان‌ها‌ و پایگاه‌ها‌ هم مشکل داشتم؛ اما باید تمامی ‌مشکلات را تحمل می‌کردم و با همان امکانات ابتدایی پیروز می‌شدم.

در آن زمان دو عامل محدود ‌کننده برای بازدید از یگان‌های مستقر در مرز و پایگاه‌ها‌ وجود داشت. ابتدا مسئله تأمین مسیر بود، دوم در فصل زمستان و سرما مورد کولاک برف و مسدود شدن جاده‌ها‌ بود. هر دو مورد نیاز به برنامه‌ریزی و اقدام صحیح و همچنین، تجهیزات مناسب داشت. البته گردان مهندسی لشکر در فصل زمستان مسئول برف‌روبی و باز کردن جاده‌های منطقه بود، در این راستا نفرات گردان تلاش بسیار زیادی می‌کردند.

نیروهای رزمی نیز می‌بایست به‌موقع در برقراری تأمین مسیرها اقدام می‌کردند که اقدام در این خصوص محدودیت‌هایی را برای فرماندهان به وجود می‌آورد. فرماندهان و نیرو‌های عمل‌کننده برای کسب پیروزی در میدان رزم نیاز به ابزار داشتند و باید مسئولان در اختیار آنان می‌گذاشتند، چرا‌ که حفظ جان نفرات، بستگی به در اختیار داشتن تجهیزات و سلاح مناسب بود که نمی‌توان این موضوع مهم را از نیروهای رزمنده دریغ داشت.

همان‌طور که اشاره نمودم پادگان پیرانشهر در محاصره عناصر ضد انقلاب بود، عمدتاً در محاصره عناصری از حزب دمکرات که خود قاسملو در جاهای مختلف منطقه، پایگاه و مقر داشت. یک مقرش در سه کیلومتری شهر پیرانشهر قرار داشت، به نام کهنه‌لاهیجان، مقر بعدی در منطقه دیگری به نام بادین‌آباد بود که مواضع تاکتیکی آنها محسوب می‌شد. نظرم این بود که اول باید خودمان به داد این تیپ برسیم.

قبلاً اشاره کردم، کسی که می‌خواست برود حاج‌عمران باید با نماینده آن حزب صحبت می‌کرد تا اجازه بدهند یک نیرو برود در خط مقدم و در مرز کشور در منطقه عمومی حاج‌عمران قرار بگیرد. من دیدم این کار با اصل و‌ظایف سرزمینی تیپ هیچ‌گونه سنخیتی ندارد.

بنابراین، با بررسی‌های دقیق، با افسران ستاد تیپ، اقدام به یک طرح‌ریزی مقدماتی کردیم. سپس این طرح را تکمیل کرده و به مورد اجرا در آوردیم. خوشبختانه تپه‌ها‌ و نقاطی که مد نظرم بود درحدود شعاع ده کیلومتری پادگان پیرانشهر قرار داشتند. بعد از پانزده روز که مقدمات عملیات را فراهم کرده بودیم و شناسایی‌های لازم را نیز انجام داده بودیم، حمله خودمان را آغاز و خیلی سریع به اهدافمان رسیدیم. ابتدا ده کیلومتر از اطراف پادگان پیرانشهر را از شمال تا جنوب و شرق و غرب را پاکسازی کردیم. تپه شهدا که شش کیلومتری شرق پادگان قرار داشت را نیز طی عملیاتی از دست عناصر دمکرات خارج کردیم و آن را گرفتیم، اشغال و تحکیم نمودیم. در قسمت شمال پادگان، وارابی که ما بین پادگان و ارتفاعات جلدیان و پیرانشهر قرار دارد را نیز در عملیات بعدی از عناصر ضد انقلاب پس گرفتیم.[1]

در قسمت جنوب پادگان، شیانه را هم گرفتیم که ده کیلومتر با پادگان و شش کیلومتر با شهر پیرانشهر فاصله داشت. دو ارتفاع هم بالای سر کوه کهنه‌لاهیجان و سه ارتفاع به نام قزقاپان و دالاوان را هم پاکسازی کردیم. کلاً ده کیلومتر دور تا دور پادگان را از وجود عناصر ضد انقلاب پاکسازی نمودیم.

در حین پاکسازی فرماندهی نیروی زمینی جناب سرهنگ علی صیادشیرازی دستور دادند عملیات را متوقف کنیم تا برای پاکسازی سریع‌تر منطقه و کاهش تلفات، نیروی جدیدی اعزام نماید. چون ما در تیپ پیرانشهر سه گردان پیاده بیشتر در اختیار نداشتیم، یک گردان در مرز و در محدوده ارتفاعات حاج‌عمران مستقر بود، یک گردان برای حفاظت پادگان بود که شب‌ها باید دور تا دورش را محافظت می‌کرد که الحمدالله این گردان را در قسمت‌هایی که پاکسازی کرده بودیم مستقر نمودم. یک گردان هم در اختیار داشتیم که عملیات رزمی با آن انجام می‌دادیم و باید مرتب با توجه به نقاطی که از دست عناصر ضد انقلاب خارج می‌کردیم، پایگاه جدید می‌‌زدیم و مستقر می‌شدیم. برای همین به‌واسطۀ کمبود نیرو، جناب سرهنگ علی صیادشیرازی نگران بودند و دستور دادند عملیات‌ها‌ را متوقف ‌کنم.

بعد از اجرای عملیات‌ها، صدای مقامات درآمد، ابتدا فرمانده لشکر64 پیاده ارومیه به من گفت: «چرا به ما خبر نداده‌اید؟ بازخواست‌های مکرر که چرا و چرا؟» به ایشان گفتم: «عزیز من اینها به من گفتند باید برای بیرون رفتن از پادگان و سرکشی به یگان‌ها از حزب دمکرات اجازه بگیری و باید به آنها خبر بدهیم که چه کار می‌خواهیم بکنیم! آیا اجازه گرفتن از آنها ننگ نیست؟ تکلیف ما این است که از آنها اجازه بگیریم؟» بالاخره صحبت‌ها‌ و بحث‌ها‌ بالا گرفت و رسید به فرماندهی نیروی زمینی، جناب سرهنگ صیادشیرازی هم گفته بود که کار بسیار خوبی کرده و دورتادور خودش را پاکسازی کرده است.

بعد از آن عملیات، یک حمله دیگر انجام دادیم و در طول جاده از پادگان پیرانشهر تا مرز کشور، سه تا چهار پاسگاه احداث کردیم تا رسیدیم به مرز ایران و عراق و منطقه عمومی حاج‌عمران، کمی خیالم آسوده شد؛ زیرا شبانه‌روز می‌توانستیم از پادگان پیرانشهر تا مواضع خودمان در خطوط مقدم، تردد و به یگان‌ها و نفراتم سرکشی و از عملیات آنها در برابر دشمن متجاوز پشتیبانی کنم.

مشکل اساسی ما در منطقه این بود که جاده‌ها‌ و راه‌های منطقه که ما می‌خواستیم جهت اجرای مأموریت‌هایمان از آن جاده‌ها‌ استفاده و عبور نمائیم، توسط عناصر ضد انقلاب و گروه‌های مختلف مسدود و کنترل می‌شد. آنها در طول تمامی ‌مسیر‌ها‌ پایگاه داشتند و عبور و مرور کلیه خودروها را کنترل می‌نمودند و هر زمان اراده می‌کردند مسیری را برای عبور ستون‌های نظامی ‌مین‌گذاری و یا نفراتی را به‌عنوانِ کمین می‌گذاشتند و تعدادی از نیروهای نظامی و یا مردم عادی را به شهادت می‌رساندند. لذا بخشی از توان ما برای تأمین جاده‌ها‌ و تأمین عبور و مرور مردم و نیروهای نظامی صرف می‌شد.

جاده پیرانشهر‌ – سردشت‌، جاده پیرانشهر‌ – ‌هنگ‌آباد‌ – سردشت، جاده پیرانشهر‌ – مهاباد – سردشت، جاده مهاباد‌ – سردشت، جاده سردشت‌ – بانه، جاده مهاباد‌ – بوکان و بسیاری دیگر از جاده‌های استان آذربایجان غربی و کردستان آلوده به عناصر گروه‌های مختلف ضد انقلاب بود که می‌بایست تکلیف آنها مشخص می‌شد تا مردم منطقه و نیروهای نظامی جهت تردد در جاده‌ها‌ امنیت داشته باشند. بنابراین، تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن این مشکل اساسی را با کمک هم‌رزمانم در دیگر نیروهای مسلح برای همیشه حل نمایم تا بتوانیم و‌ظایف اصلی خودمان را که دفاع از مرزهای کشور بود، انجام دهیم.

 

 

[1]. پادگان جلدیان در محور ارومیه به پیرانشهر قرار گرفته است. فاصله آن تا پادگان پیرانشهر هشت کیلومتر است. در این پادگان نیروهای ژاندارمری استقرار داشتند که به‌منظور تقویت نیروهای پادگان جلدیان و جلوگیری از نفوذ عناصر ضد انقلاب، لشکر64 پیاده ارومیه در سال 1358 یک یگان زرهی از گردان 275 تانک را به این پادگان اعزام نموده بود. این یگان در چندین نوبت با عناصر ضد انقلاب درگیر شده بود که توانسته بود به کمک سایر نیروها پادگان را حفظ نماید. نویسنده

انتهای مطلب

منبع: فرمانده تکاور ؛ اصلاني، علی اکبر،۱۳۹۹ ، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده