پاکسازی جاده پیرانشهر – هنگآباد – سردشت
این جاده که در گذشته جاده اصلی بین شهرهای پیرانشهر و سردشت بود، درحدود 110 کیلومتر طول دارد و بعد از روستای هنگآباد وارد منطقه جنگلی میشود که نحوه عملیات در آن محور هم شرایط خاص خود را داشت.
عملیات آزادسازی آن جاده غیر آسفالته همزمان با آزادسازی جاده پیرانشهر – میرآباد – سردشت بود که در چند مرحله با نظارت قرارگاه شمال غرب ارتش، حمزه سیدالشهدا(ع) سپاه و مشارکت نیروهای ارتش، سپاه، ژاندارمری و پیشمرگان کُرد مسلمان به شرح زیر به مرحله اجرا در آمد.
الف – مرحلهی اول عملیات، در هفده شهریور سال 1361 از سمت پیرانشهر آغاز شد که علاوه بر ارتفاعات ساکان و بردهزرد (1991متر) روستاهای گردهگوران، لاوین، ریگآباد و کانیسخت به تصرف رزمندگان اسلام در آمد.
ب – مرحلهی دوم عملیات، در 23 شهریور سال 1361 انجام شد و در طول آن ارتفاع گردشینه از دست شورشیان خارج و به دست رزمندگان اسلام افتاد.
ج – مرحله سوم عملیات، در دوم مهر سال 1361 آغاز و اجرا گردید که ارتفاعات سرتیز، بردهزرد (2244متر)، حاجیمتک و همچنین، روستاهای شختان، باستانبیگ و شالیآباد به تصرف رزمندگان اسلام در آمد.
از محور سردشت نیز عملیاتهایی در سه مرحله به شرح زیر اجرا گردید:
الف – مرحلهی اول عملیات، از 22 مهر سال 1361 آغاز گردید که جاده در حدِّفاصل روستاهای عثمانآباد تا ولیوبه کنترل نیروهای خودی در آمد.
ب – مرحلهی دوم عملیات، در آبان سال 1361 اجرا گردید که در آن مرحله از عملیات، روستاهای ولیوتا شیوه جواز تسلط نیروهای ضد انقلاب خارج گردید.
ج – مرحلهی سوم عملیات، نیز در آبانماه 1361 اجرا گردید که رزمندگان اسلام بعد از پاکسازی روستاهای سلمان، شیواشان، اسپیدره، گرور، نیواش، آلاوان و دشتقوره، نقاط پاکسازی نشده این جاده را هم تصرف و ارتباط شهرهای پیرانشهر و سردشت را نیز از طریق هنگآباد برقرار نمودند.
هنگآباد از اهمیت زیادی برخوردار بود؛ زیرا در مقابل نفوذ ضد انقلاب از خارج چون سدی مقابل آنها قرار داشت و از لحاظ موقعیت کنترل داخلی نیز در منطقه پر جمعیت واقع شده بود. به همین جهت بعد از پاکسازی این محور پایگاهی در هنگآباد احداث و یک گروهان تقویت شده از تیپ2 لشکر64 پیاده ارومیه در آن مستقر گردید و تعدادی سلاح سنگین نیز به آن گروهان واگذار گردید تا قادر به حفاظت از آن منطقه مهم باشد.
نحوه اجرای عملیاتها برای تصرف 35 پایگاه در محورها
نحوه عملیات برای اشغال و تصرف 35 پایگاه اینگونه بود که ما باید برای تصرف هر پایگاهی یک عملیات انجام میدادیم چون زمین منطقه عملیاتی اگر بررسی شود، درمییابیم که تمام کوههای زاگرس مرکزی سرچشمهاش از آنجا شروع میشود. در همه تیغههای بزرگ و جنگلی، یعنی بعضی جاها مجبور بودیم هر نُهصد متر یک محلی را اشغال و پایگاه بزنیم تا بتوانیم به عملیاتمان ادامه دهیم. چون دید نداشتیم، نفرات این پایگاهها باید همدیگر را میدیدند، یعنی دید نظری روی مواضع یکدیگر داشته باشند تا بتوانند تأمین جادهها را برقرار نمایند.
بعضی از مناطق هم بهواسطۀ شرایط زمین، فاصله دو پایگاه کمتر از نُهصد متر بود. در بعضی مناطق که میدان دید و تیر خوبی داشتیم، فاصله از دو کیلومتر هم بیشتر میشد و بعضاً به 5/2 کیلومتر هم میرسید. به هر جهت زمین منطقه در هر مسیر و محوری فواصل پایگاهها را برای استقرار یگانها دیکته میکرد. در این پایگاهها واحدهای ارتش بهصورتِ مستقل مستقر بودند که ما بر مبنای یک پدافند دور تا دور خاکریز میزدیم و سنگربندی میکردیم و دو الی سه سنگر استراق سمع نیز در جلوی این پایگاهها در نظر میگرفتیم که شبها تعدادی از نفرات میرفتند داخل این سنگرها برای استراق سمع، تا اگر عناصری از ضد انقلاب یا هرکس دیگری به هر نحوی قصد نزدیک شدن به پایگاه را داشت، به فرمانده پایگاه خبر میدادند، سپس فرمانده پایگاه با تعدادی از نیروهایش وارد عمل میشدند تا تهدید را برطرف نمایند.
خیلی از شبهای اول که واحدها در پایگاهها مستقر میشدند، درگیریهایی را داشتند. ولی ما پیشبینیهای خوبی کرده و موارد ایمنی را نیز رعایت میکردیم، معالوصف گاهی اوقات درگیریهای شدیدی به وجود میآمد؛ ولی نیروهای ضد انقلاب با توجه به هوشیاری نیروهای خودی در پایگاه، تلفات زیادی را متحمل میشدند. یکبار در همان درگیریها هفت جسد از عناصر ضد انقلاب را که در درگیری توسط نفرات یگانهای ارتش کشته شده و در کنار پایگاه افتاده بودند، جمعآوری کردیم. البته آنها هم گاهی اوقات با عملیاتهای غافلگیرانه خودشان، ما را اذیت و آزار میدادند.
مثلاً ما داده بودیم سریع یک لایه آسفالت روی جادههای شنی کشیده بودند که نیروهای ضد انقلاب مین در جادهها نگذارند. آنها آمده بودند و یک تکه از آسفالت را خیلی خوب و ماهرانه، همانند قالی بلند کرده و زیر آن را مینگذاری کرده بودند سپس آسفالت را روی زمین طوری گذاشته بودند که اصلاً مشخص نبود. راننده خودروهایی که متوجه نمیشدند و فکر میکردند روی آسفالت درحال حرکت و تردد هستند، متأسفانه در جاده آسفالته، روی مین میرفتند و تلفات میدادند. از اینگونه اتفاقات زیاد داشتیم که مراقبتهای امنیتی را بیشتر میکردیم. ولی واقعیت این است که در منطقه آلوده، چنین اتفاقاتی هر لحظه امکان دارد رخ بدهد. لذا نیروها میبایست آمادگی کامل داشته باشند و هیچگاه غافل نشوند.
برای همین است که جنگیدن در مناطق آلوده به چریک و خرابکار به مراتب سختتر از جنگیدن در میدانهای جنگ منظم است. زیرا در جنگهای منظم، دشمن کاملاً مشخص است و دیده میشود؛ ولی در جنگهای نامنظم، دشمن مرتب جنگ و گریز میکند و ناپیداست و به دام انداختن آن شرایط خاصی دارد. زمین هر منطقه جغرافیایی هم ویژگیهای خودش را برای جنگیدن دیکته میکند که نیاز به افرادی کاملاً آموزش دیده دارد، در غیر این صورت تلفات نیروی انسانی افزایش مییابد.
همانطور که اشاره نمودم، برای مردم پیرانشهر در مسجد صحبت کرده بودم، مسجد شهر پیرانشهر هم یک روحانی اهل تسنن خوبی داشت. در مسجد پیرانشهر با او آشنا شدم و به او گفتم، ما آمدهایم با عراق بجنگیم، با کسی کاری نداریم، مگر اینکه کسی به ما حمله کند که آن وقت میفهمیم و مشخص میشود که مهاجم یا مهاجمان، مزدوران عراقی هستند، حالا تحت هر عنوانی که باشد. کومله، دمکرات، منافق یا فدایی و یا هر گروهی.
هرکس به ما تیراندازی کند، دشمن ملت و کشور است. ما میخواهیم سد دفاعی خودمان را در برابر دشمن استحکام بخشیم و شما و مردم منطقه باید به ما کمک کنید، نه اینکه خدای ناکرده با گروههای معارض همکاری نمایید. آن زمان قاسملو رهبر حزب دمکرات کردستان بود و توسط قاصدی به من پیغام داده و گفته بود، اگر پایت را از پیرانشهر بیرون بگذاری، خودت و یگانهایت را نابود میکنیم! مراقب باش پایت را آن طرفتر از پیرانشهر نگذاری! گفتم: «خوبه، الان یک حریف خوب و چاق و چله گیر ما افتاده است.» لذا تصمیم گرفتم یک حمله دیگر بکنیم، تا ببیینم چه کسانی به کمک ما میآیند؟ چه کسانی مانع ما میشوند؟
زمانی که جاده پیرانشهر – سردشت را پاکسازی میکردیم، همزمان قاسملو نزدیک به180 نفر از نیروهایش را فرستاد و به یکی از پایگاههای ما به نام تپه شهید افشار حمله کرد و آن را بهصورتِ ضربتی و خیلی سریع گرفتند. تعدادی از نفرات را شهید کردند که خود سروان افشار هم در همانجا شهید شد و آن تپه را به نام شهید افشار نامگذاری کردیم. صبح همان روز من با فرمانده پاسگاه و تعدادی از نیروهای خوب و با یگان توپخانه به فرماندهی سرگرد صفوی آنها را دنبال کردیم. آنها مرتب در حال گریز بودند و ما تا ده کیلومتر آن طرفتر هم رفتیم، تا ابلس و کبلس و اشنوزنگ و… ما آن مناطق را نیز پاکسازی کردیم و به دنبال آنها بودیم و میخواستیم راه فرار را بر آنان ببندیم. ولی آنها موفق به فرار شدند و به سمت کوههای سرشاخان (در جنوب آذربایجان غربی بین شهرستانهای نقده و پیرانشهر واقع شده است) و جانداران گریختند چون فهمیده بودند که ما به دنبال آنان هستیم و راهی جز فرار و قطع تماس با ما را نداشتند.
مقر تشکیلات و فرماندهی آنان در جنگلهای آلواتان و میرآباد بود، ما دو سه روز بعد از این عملیات، آنها را راحت نگذاشتیم و رهایشان نکردیم و دوباره به آنها حمله کردیم. سلاحهایی مثل توپهای 23میلیمتری پدافند هوایی و اسکورپین[1] و تفنگهای 106میلیمتری و دیگر سلاحهایی را که از پادگان مهاباد در سال 1357 به غنیمت گرفته بودند را در خط مقدمشان واقع در دره بادینآباد و لابین و بالای چیانه و الموت مستقر کرده بودند. من یک گروهان تانک در اختیار داشتم به فرمانده آن گروهان گفتم: «شما فقط مسئولیت دارید که هر جا فعالیتی از تفنگهای 106 میلیمتری یا اسکورپینها و یا توپهای 23میلیمتری یا هر سلاح دیگری، مشاهده کردید، باید با تیر مستقیم تانک آنها را مورد اصابت قرار دهید.»
به یگانهای پیاده هم گفتم: «به ساکنین روستاها هم ابلاغ کردهایم که فردا حمله خواهیم کرد. اگر میخواهید کشته نشوید، با دشمنان همکاری نکنید و مراقب خودتان باشید؛ زیرا ما نزد خداوند تکلیف شرعی داشتیم که کسی از مردم بیگناه بیجهت کشته نشود.»
عملیات را صبح زود شروع کردیم، سه پایگاه بسیار خوب را تا ده کیلومتری و تا نقطه کیانه آزاد کردیم. در آن محل بود که سروان حسینپور جانباز و بعد هم شهید شد. او فرمانده یکی از گروهانهای پیاده بود که با تفنگ 106میلیمتری نفرات ضد انقلاب مورد اصابت قرار گرفت و هر دو پایش قطع شد. تا چندین سال هم جانباز هشتاد درصد بود که نهایتاً بهواسطۀ جراحات شدیدی که داشت به درجه شهادت نائل گردید. افسر بسیار شجاعی بود که در کیانه تلاش بسیار چشمگیری داشت.
با تلاش او و گروهانش کیانه را گرفتیم و سپس آن را حفظ کردیم. قاسملو بعد از آن عملیات، قسم خورده بود که کیانه را از شما پس میگیریم. در رادیوهای بیگانه هم شایعات و تبلیغات منفی زیادی میکردند. اسم من را گذاشته بودند، مزدور خمینی و میگفتند: «او دارد نسلکشی میکند و مأموریت ضدخلقی انجام میدهد.» یک مشت از این حرفهای بیهوده و اراجیف و دروغبافیهایی که فقط خودشان خریدار آن حرفها بودند. تبلیغات بیهوده خود را در پائیز سال 1361 شروع کرده بودند و مرتباً از طریق رادیوهای بیگانه ادامه میدادند. ما هر روز مصممتر میشدیم تا به هر نحوی که شده به جنایات آنها در منطقه پایان داده و مردم در امنیت، به زندگی خود ادامه دهند، و ما هم به تکلیف خودمان در برابر دشمنان بعثی بتوانیم با صلابتتر از گذشته عمل نمائیم.
برادر پاسدار ناصر کاظمی و برادر پاسدار حاج محمد بروجردی و برادر پاسدار محمود کاوه از فرماندهان بسیار خوب و با خدایی در سپاه پاسداران بودند که من بهواسطۀ محبت و علاقهای که نسبت به آنها داشتم و از طرفی، مسئولیت و تکلیف شرعی داشتم، برای حفظ جان نیروهایشان و همچنین، پیروزی در صحنه نبرد با عناصر ضد انقلاب، سازماندهیهای لازم را برای عملیاتهای آنها انجام میدادم و پشتیبانیهای لازم و ضروری را نیز برای آنها تأمین میکردم. گردان توپخانه کمک مستقیم و دستههای خمپارهانداز بعضی از گردانها را تعدیل و در اختیار این برادران قرار میدادم تا در عملیات مشکلی نداشته باشند.
همان طور که اشاره نمودم، در آزادسازی جاده پیرانشهر – سردشت تعداد 35 پایگاه را باید در مراحل مختلف میگرفتیم تا به اهدافمان برسیم. ما در یک روز توانستیم با همکاری نزدیک و صمیمانه با برادران سپاه هفت پایگاه دشمن را تصرف و منطقه را پاکسازی نمائیم. در مجموع ما در آن منطقه به این نتیجه رسیده بودیم که عناصر ضد انقلاب بیشتر، شبها درحال عیشونوش هستند و بهترین زمان حمله بین ساعت 24: 00 تا 01: 00، نیمهشب بوده که عیشونوششان تمام شده و خسته هم بودند، به غیر از واحدهایی از آنها که برای کمین از آنها جدا و یا اینکه در معابر و جادهها مشغول مینگذاری میشدند. به همین دلیل مابقی آنها معمولاً در این ساعات خواب بودند. ازاینرو سعی میکردیم زمان حمله و عملیات خودمان را در نیمههای شب تنظیم کنیم.
برای پاکسازی جاده پیرانشهر – سردشت، برای شناسایی منطقه میخواستیم از بالگرد استفاده کنیم که جناب سرهنگ حسن آبشناسان گفت: «من خودم برای شناسایی میآیم.» هنوز بالگرد یک کیلومتر از شیان دور نشده بود که دیدیم با توپهای 23میلیمتری ضدهوایی به سمتش تیراندازی میشود که خلبان آن بالگرد سریع برگشت گفتم: «بالگرد نمیخواهیم؛ زیرا ارتفاعات و نقاط حساس در دست ضد انقلاب بود.»
آنها از یک واحد منظم و مسلح به سلاحهایی همچون تفنگ 106میلیمتری، خمپاره 60میلیمتری و آر. پی. جی7 برخوردار بودند و دیگر سلاحهای پشتیبانی نیز در اختیارشان بود که میتوانست برای ما مشکلآفرین باشد. گفتم: «بهتر است برای هر عملیات ابتدا یک گشتی شناسایی اعزام کنیم و مواضع سلاحهای سنگین آنها را شناسایی و مشخص کنیم.» این کار را انجام دادیم و مختصات و گراهای مواضع سلاحهای سنگین آنان را در اختیار توپخانه قرار میدادیم تا مواضعشان را منهدم کنند.
عملیات که شروع میشد، توپخانههای خودی آتش سنگینی را به روی سلاحهای پشتیبانی ضد انقلاب میریختند. در نتیجه از نظر پشتیبانی آتش دچار مشکل میشدند، فقط بهصورتِ پراکنده و گاهی خمپارههایشان تیراندازی میکرد.
عملیات ما بهصورتِ برقآسا و سریع بود و در آن زمان هم استعداد تیپ سیدالشهدا(ع) در حد یک گردان بود؛ اما سن نفرات آن بین هفده تا 22 سال بود؛ لذا بهواسطۀ سن کم و جوانی، سریع میدویدند و عکسالعملهای سریعی داشتند. به همین جهت با توجه به خصوصیات رزمندگان و آموزشهایی که طی کرده بودند، مواضع ضد انقلاب را میگرفتند، ما هم خیلی سریع نیروهای حرفهای و کلاسیک خودمان را در مواضع مستقر میکردیم و آنها آماده میشدند برای تخلیه و گرفتن اسیر و غیره.
البته ما در عملیات آزادسازی جاده پیرانشهر – سردشت، گردان ویژه سیدالشهدا(ع) را مجهزش کرده بودیم به سلاحهای سنگین و آتش توپخانه و خمپاره و از نظر پشتیبانی آتش هیچگونه مشکلی نداشتند.[2]
——————————————————————————————————————————————————————————-
[1]. یک نوع خودروی زرهی است که از تانک و نفربر کوچکتر است، اما بسیار سریع و قدرت مانور خیلی خوبی دارد که معمولاً در لشکرهای زرهی و پیاده نیروی زمینی ارتش بهعنوانِ یگانهای سوار زرهی سازماندهی میشوند. مأموریت یگانهای سوارزرهی به واسطه تحرکشان شناسایی و تأمین و یا حفاظت جناح لشکرها در عملیاتها است و در مأموریت نیروی پوشش هم از آنها به واسطه تحرکشان استفاده میشود. در هر صورت تعیین نوع مأموریت آنها بستگی به تدبیر فرمانده لشکر دارد. نویسنده
[2]. فرمانده تیپ سیدالشهدا(ع) در این عملیات شهید ناصر کاظمی بود. او به پیشنهاد برادرمحمد بروجردی فرماندهی وقت سپاه کردستان همراه چند نفر دیگر در دهم دیماه سال 1358 به پاوه رفت و فعالیت خود را در پاوه با سمت فرماندار آغاز نمود، علاوه بر آن به فرماندهی سپاه پاوه نیز منصوب گردید. او برای مقابله با گروههای مسلح ضد انقلاب در کردستان، تیپ ویژه سیدالشهدا(ع) را تشکیل و فرماندهی آن را به عهده گرفت. پس از یک سال و نیم خدمت در پاوه به سنندج رفت و بهعنوانِ مسئول سپاه پاسداران کردستان منصوب گردید.
پاکسازی مناطق حساسی چون جاده بانه – سردشت، کامیاران، مریوان، تکاب، صائین دژ و سد بوکان از جمله اقدامات متهورانه او به شمار میرود. در تاریخ 6/6/1361 در حین پاکسازی محور پیرانشهر- سردشت در یکی از روستاهای منطقه از پشت سر مورد اصابت گلوله ضد انقلابیون قرار گرفت و به شهادت رسید.
بعد از شهادت این شهید بزرگوار طی حکمی از سوی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) مسئولیت فرماندهی تیپ ویژه شهدا به محمدعلی گنجیزاده سپرده شد. عملیات پاکسازی محور پیرانشهر – سردشت پس از شهادت شهید ناصر کاظمی با قدرت بیشتری آغاز شد که در مرحلهی نخست روستاهای هنگآباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد.
شهید محمد گنجیزاده نیز در حین پاکسازی این محور در تاریخ 29/6/1361 بعد از 23 روز فرماندهی تیپ ویژه شهدا بعد از شهادت شهید ناصر کاظمی، در سن بیست سالگی به جمع شهدا پیوست. یک عملیات با دو فرمانده شهید. روحشان شاد. «نویسنده»
انتهای مطلب