جنگ ایران و عراق از منظر فرماندهان بعثی( بخش دوم و پایانی)
ژنرال مکی، سرنوشت نیروهای پیش رونده در خاک ایران را به این صورت تصویر می کند: بسیاری از آنها به علت مشکلات لجستیکی متوقف شدند، تعدادی با مقاومت ایرانی ها مواجه شدند مانند مقاومت مردمی در شهر خرمشهر، بعضی از یگان های زرهی که فاقد نیروی پیاده نظام بودند، وارد محیط شهری شده و شبه نظامیان ایرانی (سپاهی و بسیجی در آن مقطع تاریخی) به جنگ مسلحانه با آنها پرداختند

نهایتاً ایرانی ها به تقویت نیرو پرداخته و نتیجه آن حمام خونی بود که برای نیروهای عراقی(شامل تیپ نیروی مخصوص 33 عراق) به راه افتاد.

حال باید به وضعیت اطلاعاتی جنگ پرداخت. سه قسمت عمده در ارتش عراق از خاک ایران اطلاعات جمع آوری می نمود، جالب اینجاست که از سه نفر مسئول قسمت های یاد شده، تنها یک نفر قادر به صحبت کردن به زبان فارسی بود. بعد از درک این نقصان، عناصر اطلاعاتی مسئول، که زبان فارسی را متوجه      می شدند به 20 نفر افزایش یافت و در مراحل بعدی جنگ، برای جبران این نقص به گروهک منافقین تکیه می شد.

بارزترین تصور غلط فرماندهان عراقی در جنگ مربوط به شکست های آنها در حوزه اطلاعات نظامی است. در ابتدا، اصلی ترین باور آنها این بود که آیت الله خمینی (ره) و ایرانی ها به طور کلی از جنگ دوری خواهند نمود و تن به مذاکره خواهند داد. نتیجه اینکه پس از دو هفته از آغاز حمله و با تصرف مناطق نفت خیز، نیروهای آنها اقدام به استراحت و وقفه نمودند. با محوریت قرار دادن مناطق نفتی و برنامه ریزی بد، نتیجه برای آنها فاجعه آمیز بود.

در نتیجه عراقی ها نتوانستند به موقعیت های قابل دفاع در خاک ایران دست یابند، تا از آن طریق بتوانند به اهداف سرزمینی مورد نظر خود دسترسی پیدا کنند. ناکامی در سد کردن راه های مواصلاتی رشته کوه زاگرس، به ایرانی ها این اجازه را داد که به آسانی به تجدید قوا پرداخته و نیروهای نظامی شمال و مرکز ایران را به کار بگیرند.

این اشتباهات ساده نشان از تاثیر  انتصابات فرماندهان، توسط صدام دارد. ملاک او در انتخاب فرماندهان وفاداری به شخص او و آرمان حزب بعث بود نه تجربه و قابلیت نظامی. هم چنین در دوران پیش از جنگ ، کمک چندانی به طرح ریزی عملیات ها ننمود. علاوه بر این، تصمیم به توقف در جلوی شهر دزفول، به جای عبور از شهر و پیشروی، به این معنا بود که بزرگراه کلیدی که از کوه های زاگراس و تهران به سمت شمال شرق و شرق دزفول گسترش داشت و در نهایت راه به اهواز و خرمشهر داشت، این امکان را به ایرانی ها می داد که به آسانی در طی سال های 1981 و 1982 به تقویت جبهه جنوب بپردازند.

در قلب مشکلات ارتش عراق، ناکارآمدی فرماندهان ارشد آن نهفته است. علی الخصوص ژنرال شنشل، رئیس ستاد ارتش از سال 1970 تا اولین شکست های سال1981، فرماندهی که نه تنها قادر به تصمیم گیری درست نبود، بلکه حاضر نبود مسئولیت دستورات خود را نیز بپذیرد ، می توان گفت؛ او کار خود را با بی تفاوتی انجام می داد. همانگونه که ژنرال مکی بیان داشته، در مجموع، چهارچوب تصمیم گیری فرماندهان ارشد عراق، حول ترس از صدام می گشت نه در نظر گرفتن اقدامات نظامی ایرانی ها.

نقش صدام در جنگ

در پاسخ به سوال دوم این مقاله، به توضیحاتی در خصوص شخصیت و خوی صدام حسین خواهیم پرداخت.از نظر فرماندهان سابق ارتش عراق، صدام شخصی باهوش بود که سواد و دانش او ناشی از تلاش های خودش بود. همانگونه که ژنرال حمدانی و مکی عنوان داشته اند؛ صدام قلباً یک عرب “بدوی” باقی ماند. در حضور دیگران، کانون توجه بود و حضورش سنگینی می کرد. یکی از نکات منفی او تصمیمات لحظه ای بود که می گرفت، تصمیماتی که می توانست موقعیت شغلی و چه بسا جان یک افسر را به باد دهد. او قادر به دریافت ایده های دیگران و خلق ایده های جدید بود. در سطح تاکتیکی تصمیات خوبی اتخاذ می نمود، اما در سطح راهبردی 99 درصد از تصورات او اشتباه بود.

صدام در هنگام عصبانیت قابل پیش بینی نبود. او نظامیان زیر دست خود را با دو ملاک ارزیابی می کرد:

اولین ملاک او، باور او به شجاعت و خشونت قبایل بدوی بود که آن را مهم ترین ملاک فرمانده نظامی موفق          می دانست. این موضوع را می توان در انتصاباتی که قبل از سال 1979 و 1980 انجام داده است، مشاهده نمود. نمونه آن، ارتقاء درجه و انتصاب ژنرال الدوری به فرماندهی نهمین لشکر زرهی عراق بود. فرماندهی که بیشترین خشونت را به زیر دستان اعمال می نمود. در ورود به ایران، غیرنظامیان ایرانی دستگیر شده که از قبایل عرب ایرانی بودند را مانند نظامیان محاکمه و به این کار افتخار می کرد. لازم به ذکر است که بدترین عملکرد را نیز در میدان نبرد، همین فرمانده داشته است، به طوری که بعد از نابودی تقریبا 100 درصدی یگان تحت امرش، حتی ماشین مرسدس بنز او در جلوی ستاد فرماندهی، به تصرف نظامیان ایرانی درآمد.

دومین ملاک صدام، جایگاه اشخاص در سلسله مراتب حزب بعث بود. بنابراین در ابتدا به نظامیان حرفه ای که سرآمد در تاکتیک بودند، روی خوش نشان نمی داد، اما با تداوم جنگ به اهمیت موضوع پی برد و تا حدودی درصدد برآمد از نظامیان حرفه ای استفاده کند.

در تابستان 1981، صدام بعد از مشاوران نظامی خود، متوجه شد که اوضاع جنگ خوب پیش نمی رود. سرشت دیکتاتوری حکومت او باعث شده بود که اطلاعات و تحلیل های درستی از زیردستان خود دریافت نکند چرا که مبنای رژیم خلق شده توسط او ترس و تهدید بود. نتیجه منطقی چنین رژیمی، پنهان کاری و بیان نکردن اتفاقات در زنجیره فرماندهی و کنترل، به صورت واقعی و کامل بود. یکی از ژنرال های نیروی دریایی بیان داشته است که در فاصله سال های 1982 تا 1987 ، بین 50 تا 60 نشست رودررو با صدام داشته که تنها در دو مورد نظرات شخصی خود را در قالب مشاوره به صدام بیان داشته است. بعضی از جلسات 12 ساعت به درازا کشیده شده و مانند مسابقه ماراتن بوده است. جالب اینجاست که در این جلسات طولانی، صدام  خود در پی درک مسائل برمی آمد یا به عبارتی، با تحلیل سخنان غیر شفاف دیگران در صدد بود به خود اطلاع رسانی نماید. به هر حال، تصمیم گیرنده نهایی نیز خود او بوده است. در نهایت شکست های پی در پی منجر به تغییر بسیار آهسته رویکرد او از سال 1982 به این سو گردید.

4-نتیجه گیری

با مطالعه مصاحبه های طولانی و تحلیل بی طرفانه مسائل، اولین موضوعی که به ذهن متبادر می شود، جمله معروف ” تاریخ به تکرار خود می پردازد” است. اگر صدام و مشاوران اطراف او به مطالعه درست تاریخ معاصر می پرداختند هیچ وقت اقدام به بلندپروازی نظامی و کشورگشایی آن هم با تکیه بر ایدئولوژی حزبی نمی نمودند. نمونه بارز و بسیار شبیه به اقدامات آنها را می توان در حمله ارتش ایتالیا در زمان حکومت فاشیستی موسولینی مشاهده نمود. نکته جالب تر شباهت های بسیار در اشتباهات تکرار شده است. موسولینی با تکیه بر ایدئولوژی فاشیسم، سعی در حمله به شمال آفریقا، و احیای اقتدار روم باستان را داشت. بعد از حمله مشخص شد که کار به سادگی انجام پذیر نیست و حتی از سرزمینی که موردحمله قرار گرفته است، شناخت ناچیزی وجود دارد. این بی توجهی باعث شده بود که حتی بعضی از نقشه های نظامی مربوط به آفریقا در ایتالیا جا بماند. صدام نیز با تکیه بر ایدئولوژی حزب بعث، با حمله به ایران سعی در احیای فتوحات اعراب صدر اسلام را داشت. با نگاه ساده به پول های کاغذی آن دوران که در یک طرف آن عکس صدام و در طرف دیگر حمله اعراب در جنگ قادسیه به تصویر کشیده شده، می توان متوجه این موضوع شد. هم چنین اگر صدام و مشاوران او با مطالعه در اصول جنگ که توسط سون تزو در صدها سال قبل بیان شده، می پرداختند، بدون شناخت کافی از دشمن خود اقدام به حمله نمی نمودند. این عدم شناخت، از تصور آنها درخصوص امام خمینی (ره) و نقش بسیار موثر ایشان در انسجام ملی و مذهبی گرفته تا تصورات اشتباه آنها از روحیات مردم ایران را شامل می شد. نکته بعد که در واقع درسی بسیار مهم از جنبه نظامی است، وجود استراتژی یا راهبرد منسجم و قوی در انجام اقدامات نظامی است. از بعد نظامی آنچه از لابلای سخنان فرماندهان ارتش بعث، قابل درک است، عدم توجه به مبانی ساده مانند راهبرد منسجم است. راهبرد راه را برای کارشناس تاکتیک هموار کرده و عملیاتی کردن اهداف را ممکن  می سازد. به عنوان یک مثال بارز تاریخی از موفقیت های نظامی با تکیه بر راهبرد منسجم، می توان به پیروزی های ناپلئون اشاره کرد. ناپلئون زمانی که 26 سال بیش نداشت، توانست فرماندهان شصت و چند ساله و با سابقه ارتش پروس را که در آن زمان از خطرناک ترین ارتش های اروپایی محسوب می شدند راشکست دهد. دلیل اصلی این موضوع استفاده از راهبرد درست و هوشمندانه بود. به هر روی حال اگرچه صدام و حزب بعث او به تاریخ پیوسته است، اما باز امکان دارد که تاریخ به تکرار خود بپردازد.

انتهای مطلب

منبع: 1- The Role of Airpower in the Iran-Iraq War. Ronald E. Berguist.2007 2-Saddam's Generals, Perspectives of the Iran-Iraq War. Institute of Defense Analyses.2011 3- Saddam's War. Institute of National Strategic Studies. 200

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده