روزگار سربازی تا فرماندهی تیپ (1)
خاطرات سرتیپ2 پیاده ستاد رحمان اکبر آبادی از سال 1340 تا 1393

تولد

در بیستم آذر سال 1340 در روستای اکبرآباد شهرستان کنگاور از استان کرمانشاه متولد شدم و نام من را  رحمان (عبدالرحمان) گذاشتند، پدرم نورعلی اکبرآبادی از معتمدین روستا بود که در بهمن سال 1396 در سن 93 سالگی به رحمت ایزدی پیوست و مادرم سکینه سلطان بابا قوری نیز که در تمام عمر خود همسری صادق و همنشینی مهرورز برای پدرم و مادری فداکار و مهربان برای فرزندانش بود 11 ماه قبل از پدرم در سن 87 سالگی در فروردین ماه سال 96دار فانی را وداع گفت. دارای 3 برادر و 6 خواهر هستم، که بنده نفر هفتم خانواده می‌باشم.

روستای اکبرآباد در 5 کیلومتری غرب شهرستان کنگاور در استان کرمانشاه قرار دارد. بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال 1385 تعداد خانوارهای این روستا 31 خانوار و جمعیت آن200 نفر بوده است.

روستای ما دارای یک دبستان بود که از کلاس اول تا پنجم ابتدایی در دو کلاس جداگانه با دو معلم که معمولاً معلمین این مدرسه سپاهی دانش بودند کار تدریس انجام می‌گرفت.

من نیز تا کلاس پنجم در همان مدرسه روستای اکبرآباد درس خواندم و بعد از کلاس پنجم برای ادامه تحصیل در مدرسه راهنمایی چهارم آبان کنگاور ثبت نام نمودم. تحصیلاتم در سال سوم دبیرستان مقارن شد با شعله ور شدن قیام انقلاب اسلامی در شهر قم و سپس در 29 بهمن سال 56 در شهر تبریز که متعاقب آن مردم تمام کشور ازجمله استان ما با راهپیمایی و اعتصابات حکومت پهلوی را به چالش کشیده و به مقابله با آن برخاستند. من نیز که در آن موقع یک جوان شانزده ساله پرشور بودم و مقتضیات زمان را به خوبی درک می‌کردم در مبارزات مردم در دوران انقلاب شرکت داشتم

انقلاب در کنگاور

سال سوم دبیرستان، رشته علوم تجربی را در دبیرستان ابن سینا گذراندم،در یکی از روزهای آبان ماه سال 1357 همزمان با تظاهرات و التهابات مردمی در سراسر کشور، اکثر دانش‌آموزان دبیرستان یک روز در محوطه دبیرستان تجمع وشروع به شعار دادن علیه حکومت نمودند آقای حسن حقیقت، رئیس دبیرستان و دبیران نیز دلشان با انقلاب بود، ولی حفظ ظاهر را داشتند و به همین مناسبت نه به ما پیوستند و نه اینکه ممانعتی به عمل آوردند. بعد از دقایقی آقای حقیقت خبر داد که مأمورین شهربانی به سوی دبیرستان می‌آیند ولی بچه‌ها اعتنایی نکرده و به شعارهای خود ادامه دادند. لحظه‌ای نگذشته بود که مأمورین وارد محوطه دبیرستان شده و دانش‌آموزان را در داخل حیاط مدرسه به محاصره خود درآوردند و شروع به تیراندازی غیر مستقیم کردند که یکی از گلوله‌ها در جلو پای بچه‌ها به آسفالت محوطه دبیرستان اصابت کرد و از آنجایی‌که برای اولین بار بود که چنین صحنه‌هایی را شاهد بودم بسیار مشتاق بودم ببینم که گلوله، چگونه آسفالت را سوراخ کرده است و در این حین تعدادی از طرفداران حکومت نیز در اطراف دبیرستان جمع شده و شعارهایی در طرفداری از شاه سر دادند.

چون  دبیرستان تازه ساز بود و مقادیر زیادی آجر برای دیوار کشی دبیرستان در محوطه ریخته شده بود، شروع به پرتاب آجر به سوی دانش‌آموزان کردند و این موضوع التهاب را بیشتر کرد و شعارهای ضد رژیم بالا گرفت و در این موقع آقای مرتضوی رییس آموزش و پرورش کنگاور جهت پایان دادن غائله در محل حاضر شد و می‌خواست طرفداران رژیم را متقاعد کند که از اطراف دبیرستان متفرق شوند، چند نفر از آنان به سوی آقای مرتضوی حمله‌ور شده و وی را زیر مشت و لگدهای خود گرفته و به شدت مجروح کردند و سپس به سوی آقای حقیقت رئیس دبیرستان حمله‌ور شدند، چون منزل ایشان در کنار دبیرستان قرار داشت وارد منزلش شد و از تعقیب او منصرف شدند و در این هنگام مأمورین شهربانی اقدام به زدن گاز اشک‌آور کردند. گلو و چشمانمان به سوزش افتاد. یک معلم شیمی به نام آقای ندیمی داشتیم که به واسطه تحصیلاتش ترکیبات گازها را می‌دانست لذا به دانش‌آموزها گفت هر چه کاغذ دارید آتش بزنید و مقابل بینی و چشمانتان بگیرید. بچه‌ها نیز هر چه دفتر و کتاب و دفتر نمرات به صورت برگ شده آتش زدند تا مقداری از اثرات گاز اشک‌آور که در محوطه و داخل سالن‌ها منتشر شده بود کاهش دهد. با ورود مأمورین به داخل دبیرستان مجبور شدیم از پنجره کلاس که ارتفاع آن به دو متر می‌رسید به خیابانی که در مجاورت کلاس بود پرش کنم و از ترس تا منزلمان دویدم. تا اینکه بعد از چند روز دوباره راهی مدرسه شدیم. تمام دانش‌آموزان سر کلاس‌های خود حاضر شدند و برای اینکه دانش‌آموزان تحریک نشوند کسی را بازجویی یا بازداشت نکردند.

مدتی از این موضوع گذشته بود که در سطح شهر یک تظاهرات مردمی بر پا شد و در این تظاهرات، دانشجویی به نام طیبه زمانی و یک دختر دانش‌آموز به نام ترابی و همچنین سید داود موسوی یکی از دانش‌آموزان کلاس چهارم دبیرستان ما با تیراندازی نیروهای نظامی که از نیروهای حکومت نظامی کرمانشاه اعزام شده بودند به شهادت رسیدند. بعد از این واقعه راهپیمایی‌ها و تجمعات مردم کنگاور بیشتر شد. حاج آقا محمد عراقی معروف به حاج آقا بزرگ عراقی روحانی بسیار موجهی بود که در میان اقشار مختلف مردم کنگاور بسیار مورد احترام بود و نقش مهمی‌در هدایت مبارزات علیه حکومت در این منطقه داشت و واسطه ای میان انقلابیون و امام خمینی (ره) بود و اعلامیه‌های حضرت امام در کنگاور غالبا با امضاء ایشان توزیع می‌شد.

دو هفته قبل از پیروزی انقلاب جمعیت مردم با ندای الله اکبر و استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی مجسمه شاه را از  میدان اصلی کنگاور پایین آوردند. همچنین در روز 22 بهمن شهربانی نیز به تصرف مردم درآمد و حاج آقا یونسی داماد حاج آقا بزرگ عراقی در پشت بام شهربانی حاضر شد و مردم را به عدم خشونت و آرامش دعوت می‌کرد که سروان امیری رییس شهربانی برای مصون ماندن از تعرض عده‌ای که قصد نزدیک شدن به وی را داشتند در کنار وی قرار گرفت. در این میان عده‌ای در صدد دستگیری وی برآمدند که حاج آقا یونسی مانع شد و گفت: ایشان بر ما پناه آورده و هیچکس حق تعرض به وی را ندارد و با توجه به اینکه در کنگاور غیر از شهربانی و ژاندارمری پادگان نظامی دیگری وجود نداشت لذا درگیری‌های زیادی در این شهر رخ نداد و بعد از پیروزی انقلاب چند نفر از نیروهای شهربانی که به روی مردم اسلحه کشیده بودند و چند نفر از اعضاء موثر حزب رستاخیز محاکمه و از کار برکنار شدند.

هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که احزاب چپ و به اصطلاح دمکرات با کمک سلطنت‌طلب‌ها به بهانۀ حقوق اقلیت‌های قومی‌و آزادی‌های اجتماعی، در شهرهای آذربایجان غربی و کردستان و شهر‌های شمالغرب استان کرمانشاه از جمله در پاوه، نوسود، جوانرود، باینگان، سرپل ذهاب، با تحریک افکار عمومی مردم، منطقه را به آشوب کشیدند. از اسفند سال 1357 نیز شاهد تحرکات گروه‌های مسلح معارض به پادگان‌های ارتش، در سنندج، مهاباد، مریوان و سقز بودیم و از آنجایی که استان کرمانشاه همجوار استان کردستان است به طور طبیعی تعدادی از شهرهای این استان نیز گرفتار ناامنی‌های منطقه شد.

 

انتهای مطلب

منبع: روزگار سربازی تا فرماندهی تیپ، اکبر آبادی، رحمان، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده