نجات پادگان بانه به فرماندهی شهید صیاد شیرازی
شهید صیاد شیرازی در تاریخ دوم خرداد 1359، با یک گروه رزمی از لشکر قزوین، از سقز به طرف بانه حرکت کرد. در گردنه خان با رسیدن شب، مجبور به توقف میشوند. اما گروهان سوار زرهی به دام اشرار گرفتار میشوند و تعدادی از آنها به طرز فجیعی به شهادت میرسند. با همه این اتفاقات، آن یگانها برای نجات ما به پادگان نزدیک شدند و ما بسیار خوشحال بودیم. با نزدیک شدن اولین تانک به شهر، من به یاد خاطره تلخی افتادم که در سال قبل اتفاق افتاده بود، اینجا آن را نقل میکنم.
«گردان 2 از لشکر 1 پیاده مرکز، در تاریخ دوم آبان 1358، بر خلاف دستور تهران و علی رغم مخالفت فرمانده گردان، پادگان سردشت را پس از تعویض با یگان جدید ترک میکنند. روز حرکت آنها مصادف بود با پایان قرارداد منعقده بین دولت مرکزی با دکتر قاسملو و عزالدین حسینی. از طرف تهران نیز فروهر، و تعدادی دیگر در آن قرار داد شرکت کرده بودند. روز عید قربان در دهم آبان سال 58 بود. گردان 2 با تعداد 30 دستگاه خودرو و تجهیزات و سایر ادوات از سردشت به سمت بانه حرکت کرد. در بین راه با درگیریهای زیادی با عوامل بیگانه، توانستند به مدخل ورودی شهر بانه برسند. فرمانده ستون، جناب سرهنگ شریف اشراف، روی کاپوت جیپ در جلوی ستون در حرکت بود و فریاد میزد با مردم بانه کاری نداریم و میخواهیم به تهران برگردیم. در همین موقع با اولین صدای گلوله که به صورت جناب سرهنگ شریف اشراف اصابت کرد، وی شهید شد. پس از آن، از روی پشت بامها و از پشت درختان، گردان را زیر آتش گرفتند و تعدادی از پرسنل راشهید و زخمی نمودند. تنها کاری که پرسنل توانستند انجام بدهند، این بود که خودروها را رها کرده و از قسمت بیرونی شهر خود را به پادگان بانه برسانند. افراد داخل پادگان هم با دیدن این وضعیت با عوامل در اطراف پادگان درگیر شدند و تمامی ادوات و تجهیزات گردان در آتش سوختند. ما به کمک آنها رفتیم و من هنگام پریدن ازروی موانع، آسیب دیدم که منجر به شکسته شدن مچ دستم شد. تلاش زیادی شد تا افراد پادگان به طرف شهر تیراندازی نکنند، اما چون دوست از دشمن قابل تمیز نبود، درگیری شدیدی درگرفت. مثلا از خانه ای در نزدیکی پادگان پیرمردی از خانه خود خارج شد که به طرف شهر برود، اما افراد داخل پادگان به گمان آن که از دشمنان است به سویش آتش گشودند. پیرمرد به زمین افتاد. لحظاتی بعد، دو پسربچه برای نجات او بیرون آمدند که به سوی آن دو نیز شلیک شد. دیگر هیچ یک از نیروها قابل کنترل نبودند. شب فرا رسید و نمیدانم چه کسانی آنها را از صحنه نجات داده بودند.»
من در این زمان که نیروهای ما برای آزاد سازی پادگان آمده بودند، برای جلوگیری از تکرار آن حادثه سال گذشته، برای راهنمایی ستون به پادگان، از ضلع غربی خارج شده و علی رغم تیراندازیهای شدید و صحبتهای ضد و نقیض در داخل شبکه بی سیم، توانستم اولین تانک را متوجه کرده و به داخل پادگان هدایت کنم و از درگیری و انهدام گردان جلوگیری نمایم. سرنشین اولین تانک، سرگرد صیاد شیرازی بود که از این بابت بسیار خوشحالم. او به محض پیاده شدن از تانک، درخواست یک فروند هلی کوپتر کرد و تعداد 12 نفر از پرسنل را برای اشغال قله آربابا که تمامی پادگان را زیر دید و تیر داشتند روانه نمود. خواستم مانع شوم، ولی نامبرده با پرخاش مرا از خود راند. به محض رسیدن هلی کوپتر به قله و تیراندازی شدید به طرف آن، یک نفر شهید و یک نفر زخمی شدند. و هلی کوپتر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به پادگان بازگشت. این موضوع باعث ناراحتی شدید سرگرد صیاد شیرازی شد. ما به ایشان یادآور شدیم، اطراف پادگان مین گذاری شده و ارتفاعات مشرف به پادگان توسط نیروهای ضد انقلاب سنگر بندی شده است. و برای مثال، با دوربین روی پشت بام دبیرستانی در نزدیکی پادگان یک قبضه تیربار 12. 7 میلیمتری کاملا مشهود بود و این شاهدی برگفتههای من بود. با آمدن ایشان، پادگان از محاصره نجات پیدا کرد.
خاطرات دیگر از قله آربابا
کی از روزها، پس ازمحاصره و پاکسازی نسبی پادگان، به تعدادی از پرسنل، به سرپرستی گروهبان آسیم ماموریت داده شد که برای تامین و جلوگیری از بازگشت نیروهای مسلح ضد انقلاب، به قله آربابا به آنجا برود. شب هنگام گروهبان آسیم در اطراف مشغول گشت زنی بوده بود که روی مین رفت و از ناحیه پا به شدت آسیب دیده و تقاضای کمک نمود. من با جناب سروان رمضانی و چند نفر دیگر، فاصله قله و پادگان را با برانکارد و با سختی و مشقت زیاد طی نموده و وی را به پادگان منتقل کردیم
شب بعد من به اتفاق 11 نفر از سربازان به قله آربابا رفته بودیم. ناگهان ابر سیاه و مه شدیدی قله را در بر گرفت. رعد و برق و باران شدید باعث شد 3 نفر از سربازان در اثر رعد و برق و داشتن کلاه آهنی بر سر از ناحیه گوشهایشان دچار سوختگی شدید شدند و من مجبور شدم برای جلوگیری از هر گونه برق گرفتگی تمامی وسایل فلزی رااز آنها گرفته و در گودالی جاسازی کنم و روی آنها را با بارانی پوشاندم و سربازان را به صورت پراکنده در محدوه ای به وسعت 50 متر نشاندم. و به آنها گوشزد کردم اگر میخواهید زنده بمانید سکوت کنید. ساعت 9 شب خواستم با بیسیم با پادگان تماس برقرار کنم که به محض روشن شدن بیسیم، نوک آنتن آن همانند شمعی روشن شد و در اثر رعد و برق، آنتن ذوب شد و دستم دچار سوختگی شد و در نتیجه مجبور شدم بیسیم را خاموش کنم.
فرمانده پادگان که از تماس با ما ناامید شده بود، به سروان علی برزگر دستور داده بود با تعدادی از افراد برای نجات ما اقدام لازم را انجام دهد. سروان برزگر با تلاش و کوشش بسیار به طرف قله حرکت نمود و ساعت 5. 30 صبح به آنجا رسید و ما را نجات داد و از طریق بالگرد به پادگان بازگشتیم.
خاطره آن شب و تمام شبهای محاصره پادگان، از تلخترین خاطرات من هستند، اما میخواهم نام تعدادی از همرزمان رشیدی را که در آن روزها در نبرد شرکت داشتند ذکر کنم:
سرگرد نسطورفر، سروان رمضانی، ستوان آخوندی، دکتر علی توکلی، استوار داود صدری کیا، استوار پوراسد،سروان لشکری، سرهنگ فراهانی، سرهنگ پرورش، و شهیدان سربلند آن روزها و زنده یاد شهید سپهبد علی صیاد شیرازی.
وضعیت دشوار روزهای محاصره به اختصار
اگر بخواهم به اختصار وضعیت دشواری را که در مدت محاصره پادگان بانه داشتیم توضیح دهم باید به این موارد اشاره کنم:
_ نبود امکانات دارویی و پزشکی جهت مداوای مجروحین
_ فقدان مهمات کافی برای مقابله با حملات دشمنان مسلح، به گونه ای که برای حفظ روحیه سربازان، مجبور شدم که جعبههای مهمات را از خاک پر کرده و به جای مهمات به نگهبانان شب تحویل میدادم و صبح جهت تحویل گرفتن آن باز میگشتم به صورتی که سربازان متوجه این امر نمیشدند.
_ کمبود مواد غذائی و آب سالم
_ عدم وجود امکانات بهداشتی نظیر حمام
_ عدم اطلاع افراد از وضعیت خانوادههایشان و کشور
– وجود اجساد در پادگان و ترس و وحشت ناشی از آن که تعداد آنها به 20 تن میرسید و همه آنها کرم گذاشته و بوی بدی را در محوطه پخش
میکردند که با عث فشار جسمی و روانی زیادی میگردید.
– تبلیغات ضد انقلاب مسلح از طریق بلندگوهای شهر
– نبود دیواره مناسب حفاظتی در اطراف پادگان
– تهدید و ارعاب فرماندهان به وسیله نامه
– تمایل عده ی معدودی از افراد به تسلیم شدن
تنها یک مورد از این موارد کافی بود تا پادگان سقوط کند و اگر ایمان به خدا و دین مبین اسلام و انقلاب و پایبندی به تعهدی که نسبت به کشور داشتیم، نبود، بیگمان توانایی و پایداری در مقابل این مشکلات میسر نبود. لازم به ذکر است که در صورت سقوط پادگان، تعداد شانزده هزار قبضه اسلحه جمع آوری شده از ژاندار مری به دست دشمن میافتاد.
انتهای مطلب