روزهای پر فراز و نشیب (10)
زندگینامه رزمنده جانباز محمد ابراهیم مسلمی از 1322 تا 1366

تعویض گردان 169 با گردان 140

پس از آن که پادگان بانه توسط نیروهای به سرپرستی سرگرد صیاد شیرازی از محاصره آزاد شد، هفته اول به جمع آوری و انتقال شهدا و مجروحین از بانه به تهران گذشت. هفته دوم گروه رزمی 140 از تیپ1 لشکر 21 حمزه به فرماندهی سرهنگ رزمی به استعداد یک گردان و هشتاد دستگاه خودرور با تامین صددرصد هوایی در تاریخ 11/4/59 به نزدیک پادگان وارد پادگان شد. فرمانده تیپ1، سرهنگ ورشوساز، هم با یک فروند هلی کوپتر خود را به پادگان بانه رساند و در دفتر فرمانده پادگان به نام سرهنگ پرورش دستور دادند که یگان را برای تعویض آماده کنید و برای هر نفر یک قبضه سلاح و20 تیر فشنگ درنظر بگیرید و همگی سوار کامیون‌های موجود شوند. من از فرمانده تیپ سوال کردم باید از طریق زمین تعویض شویم؟ گفتند بله. دست در جیب خود کردم و تعداد زیادی اعلامیه روی میز گذاشتم. در آن اعلامیه‌ها، گروه رزمی 169 را عامل کشتار در کردستان معرفی نموده بودند. تمام اسامی پرسنل کادر در اعلامیه‌ها ذکر شده بود و حاکی از آن بود که در بین راه بازگشت از بانه به تهران درگیری‌های شدیدی به وجود خواهد آمد. فرمانده تیپ با دیدن اعلامیه‌ها به فکر فرو رفت و مجددا فرمودند: تعویض می‌بایست از طریق زمین انجام شود.

من از دفتر بیرون آمدم و موضوع را باپرسنل کادر گردان در میان گذاشتم. هیچ یک حاضر نشدند از طریق زمین تعویض شوند. روز بعد فرمانده گردان با پرسنل صحبت کرد و دستور اکید صادر کردند که باید ازطریق زمین تعویض شوید. اما به دلیل مخالفت پرسنل، این کار یک هفته به تعویق افتاد. در آغاز هفته سوم بود که از طریق رادیو مطلع شدیم که طرح شوم کودتای نقاب، مشهور به نوژه فاش شده است.

سرانجام ما را از طریق هوا، به وسیله هلیکوپتر‌های شنوک به مراغه و با قطار به سمت تهران حرکت دادند. همانند نیروهای شکست خورده در جنگ، با موهای ژولیده و لباسهای پاره و چهره‌های سوخته و سیاه در اثر نبود حمام، وارد مراغه شدیم. در ایستگاه راه آهن، مردم برای ما گریه می‌کردند.

به نظر من، باید شرایط زمانی و مکانی سال‌های 58 و نیمه اول سال 59 در مناطق غرب کشور و انقلاب نوپا در سطح کشور را توصیف و آن را برای نسل آینده به رشته تحریر درآورد، تا درسی عبرت آموز باشد. نسل‌های آینده، همانند درس تاریخ، در مدارس خود آموزش ببینند.

برای مردم باید روشن شود که پرسنل مومن و انقلابی، چگونه در آن شرایط مقاومت کردند. گرچه شهیدان زیادی را در این راه دادند، ولی افسوس که کسی از مسولان در حکومت سوال نکرد که در طول عملیات در غرب بر شما چه گذشت. این از نظر خدا پوشیده نیست و عوض آن را از خدا خواهیم گرفت. ان شاالله.

آغاز جنگ تحمیلی و اعزام به جنوب

در تیرماه سال 1359 گردان 169 از ماموریت کردستان به تهران بازگشت و به تجدید قوا مشغول بود، که در 31 شهریور 59، جنگ بین عراق و ایران آغاز گشت. بدین ترتیب، با فاصله زمانی کمی، گردان با امکانات بسیار کم در مهر 59، به جبهه جنوب کشور اعزام گردید.

با رسیدن گردان به اندیمشک و حرکت به ابتدای جاده فرودگاه قبل از پل کرخه و با مشاهده برگشت نیروهای خودی از خط مقدم بسیار اندوهگین شدم. اطلاعات به دست آمده، حاکی از این بود که نیروهای ما در نبرد با دشمن در آن روز، در 23 مهرماه، شکست خورده و مجبور به عقب نشینی شده اند. چند خاطره از آن روزها را در اینجا می‌آوریم تا شاید گوشه ای از وضعیت نیروهای نظامی آن روز را بتوانیم تصور کنیم.

ساعت 8 شب بود 23 مهرماه که ما به جاده دهلران ابتدای باند فرودگاه رسیدیم. با فاجعه ای روبرو شدیم. یک سوی جاده رئیس جمهور وقت، بنی صدر و چند نظامی ایستاده بودند. در آن سوی دیگر یگان‌هایی از لشکر 77 خراسان و لشکر92 اهواز و لشکر 21 حمزه و سایر یگان‌هایی بودند که به نیروهای عراقی حمله کرده، شکست خورده و در حال عقب نشینی بودند. بنی صدر با فریاد‌هایی بی امان و حرکات دست، قصد تشویق نیروها را برای بازگشت به سمت نیروهای عراقی داشت. ما به نزد او رفتیم ولی او با پرخاش، ما را نیز به حمله دعوت می‌کرد. بیان کردیم که ما تازه از تهران رسیده ایم. در همین موقع چند سرباز یک شئ را در داخل پتو به طرف ما می‌آوردند. من به طرف سربازها رفتم و از دیدن آن صحنه وحشت کردم گلوله توپ 175عمل نکرده داغ که پتو را می‌سوزاند، داخل پتو بود. من آن را از صحنه دور کردم. سربازان نمی دانستند چه چیزی را حمل می‌کنند و از عواقب آن بی خبر بودند. حال پس از گذشت چند سال از آن تاریخ، صحنه‌ها را مرور میکنم، هم افسوس میخورم و هم خنده‌ام می‌گیرد.

ارتفاعات مشرف به باند فرودگاه در اختیار نیروهای عراقی بود. فاصله 20 کیلومتری تا سه راهی سایت 4 و 5 دشت باز بود و قبلا نیروهای دشمن در آن منطقه سنگربندی‌های مهمی را انجام داده بودند. برای هر گونه حمله نیروهای ایرانی آمادگی داشتند. به دلیل همین عدم آگاهی نیروهای ما و نبود تجربه لازم، تعداد زیادی از تانک و خودرو گردان 291 تانک از لشکر 77 خراسان و گردان‌های لشکر 21 حمزه مورد اصابت موشکهای مالیوتکا قرار گرفت و خانواده‌های زیادی داغدار شدند.

پس از مدت یک هفته شناسایی، اینجانب به رکن3 لشکر گفتم، من منطقه شوش را کاملا می‌شناسم چون‌که منطقه مانور ما در طول خدمت در لشکر92 بود. گردان141 عازم مناطق شوش از پاسگاه فکه با نیرو‌های مهاجم عراقی جنگ و گریز نمود بود و تا رودخانه کرخه 3 کیلومتری شهر شوش دانیال عقب نشینی کرده بودند. در آنجا نیرو‌های عراقی، اقدام به سنگر‌های دفاعی نموده بودند. پس از آن که ما به آنجا رسیدیم، محل را از گردان 141 تحویل گرفتیم و به دفاع در مقابل نیرو‌های عراقی از تپه شنی، انگوش، ذعن، و دماغه مراد آباد شدیم.

من در ماموریتهای قبل از انقلاب در منطقه خوزستان، از آبادان تا مهران و به مدت 6 سال با نیروهای عراقی درگیر بودم، به همین دلیل، همه جای خوزستان را می‌شناختم. و از پرسنل گردان 169 کسی جز من به مناطق جنوبی کشور آشنایی نداشت.

انتهای مطلب

منبع: روزهای پر فراز و نشیب، مسلمی، ابراهیم، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده