روزهای پر فراز و نشیب (12)
زندگینامه رزمنده جانباز محمد ابراهیم مسلمی از 1322 تا 1366

عملیات فتح المبین

پس از چندین ماه نبرد بی امان در جبهه شوش و رود کرخه علیه دشمن بعثی، به ما دستور داده شد، محل خود را ترک نموده و برای سازماندهی و آموزش به ارتفاعات سِپتون (در شمال مسیر جاده عین خوش، دشت عباس) برویم. پس از طی کردن دوره‌های خاص آموزشی، برای عملیات فتح المبین آماده شویم.

پس از چند ماه گشت در منطقه و شناسایی دقیق راه‌های نفوذ به قلب نیروهای عراقی در هنگام عملیات، واحدهای تیپ2 لشکر 21 ادغام شده با تیپ 27 محمد رسول الله (ص) بدون درگیری آن‌چنانی، در سپیده دم روز عملیات در 2/1/61، کلیه نیروهای عراقی مستقر در ارتفاعات علی گره زد را به همراه 30 قبضه توپخانه سنگین و بسیار مجهز آنها به غنیمت گرفتیم و توپخانه دشمن سقوط کرد و ما روی هدف مستقر شدیم.

چون هدف، برای دشمن بسیار حیاتی بود، برای به دست آوردن مواضع از دست داده و توپخانه مستقر در آن که از دزفول تا شوش دانیال و حتی پل شاور را پوشش می‌داد، حاضر به انجام هرگونه عملیاتی بود. به دلیل اینکه نیروهای پیشرو و مستقر در محل، دارای استعداد کمتر از 200 نفر و فاقد تجهیزات سنگین بودند، نیاز مبرم به وجود تانکهای خودی داشتیم که من بیش از 5 کیلومتر فاصله علی گره زد تا محل استقرار تانکهای خودی در منطقه کاتیوشا را دویده و با عبور از میادین مین و تعیین مسیر برای تانکهای خودی، آنها را روی هدف بردم و ساعتی بعد در مقابل پاتک سنگین دشمن مانع سقوط هدف شدیم.

این عملیات یکی از بهترین و موفق‌ترین عملیات‌ها در طول دفاع مقدس بود. دو روز بعد از سقوط توپخانه دشمن روی ارتفاعات علی گره زد من و یکی از همکارانم به نام گروهبان حسین خموشی در حین انجام عملیات شناسایی روی منطقه تازه آزاد شده در نزدیکی رودخانه رفاییه در مسیر سه راهی چنانه و در بین سایت‌های 4 و 5 متوجه شدیم که یک خودروی عراقی در نزدیکی ارتفاع و داخل شیار است. پس از بررسی فراوان و نزدیک شدن به خودروی مورد نظر تصمیم به اجرای آتش به سمت آن نمودیم. یک عدد گلوله آرپی‌جی به سمت خودرو شلیک کردیم. گلوله به هدف اصابت کرد و خودروی عراقی شعله ور شد. با آتش گرفتن خودرو بوی سوختگی بسیار مشمئز کننده ای، منطقه را فرا گرفت. ما به خودرو نزدیک شده و متوجه شدیم که درون آن 20 یا 25 عدد جنازه عراقی است. کاری از دست ما بر‌ نمی آمد و خودرو همچنان در آتش می‌سوخت و دود میکرد. آنها سوختند و یگان آنها نفهمیدکه چه بر سرآنها آمده است و تا آخر عمر چشم به راه خواهند ماند.

 

یاد آور می‌شوم که من به عنوان درجه دار شناسایی رکن سوم گردان، راه‌های نفودی برای رفتن روی هدف علی گره زد را شناسایی کامل کرده بودم که سرتیپ شاهین‌راد درکتاب «شجاعان نبرد» عملیات فتح‌المبین، توضیح داده است.

پس از عملیات، در جلسه‌ای که با حضور سرهنگ حسنی سعدی فرمانده لشکر و سایر فرماندهان دایر بود، از اینجانب با یک درجه تشویقی تشکر و قدردانی شد و به فرمانده گردان نیز ابلاغ شد. باز هم جان سالم از این عملیات بدر بردم.

 

چند روز بعد از عملیات، فرمانده گردان، سرهنگ مظفری به فرمانده گروهان یکم که از ذکر نام ایشان معذورم، دستور داد که با یگان خود به طرف رود رفاییه حرکت نموده و به تعقیب عراقی‌ها بپردازیم. متاسفانه ایشان با گریه از اجرای دستور سرپیچی نمود. من بنا به دستور فرمانده گردان، به عنوان مسئول واحد عملیات به تعقیب نیروهای دشمن پرداخته و ضمن پاکسازی منطقه از لوث نیروهای جا مانده عراق به منطقه‌ای رسیدیم که قبلا آن منطقه در اشغال نیروهای مزدور عراقی و محل استقرار نیروهای دشمن بود. در حین بازرسی از سنگرهای به جا مانده 2 نفر از نیروهای عراقی که درون سنگرها جا مانده بودند به اسارت در آمدند که به محض اسارت عکس امام را از جیب خود بیرون آوردند و فریاد زدند: دخیل یا خمینی. در حین صحبت کردن با آنها متوجه سربازی آبادانی شدم که با اسلحه به سوی آنها هجوم می‌برد و قصد کشتن آنها را داشت. اما من مانع انجام این کار شدم و آنها را به یک کامیون که مشغول بارگیری اسلحه‌های غنیمتی بود سپردم تا تحویل قرارگاه بدهد. اندکی بعد سرهنگ مظفری از راه رسیدند و از ایشان درخواست 3 قبضه موشک تاو و 3 قبضه مینی کاتیوشا کردم تا مانع از فرار نیروهای عراقی شویم. پس از موافقت آنها و به محض رسیدن سلاح‌های درخواستی، به سمت سه راهی چنانه و تل واوی حرکت کردیم. در بین راه متوجه صدای شلیک شدم، بلافاصله به روی زمین خوابیدم، در آنجا بسته‌ای نظرم را جلب نمود، آن را برداشتم و متوجه شدم که باند بالشتکی عراقی است. بعد از طی کردن مسافت 5 کیلومتر به تپه مورد نظر رسیدیم و مشاهده کردم خودرو و ادوات زرهی دشمن در اثر حمله نیروهای ایرانی از جاده سایت 4 و 5 به طرف فکه در حال فرار بودند. از فرماندهی کسب تکلیف نموده و در خواست نیروی کمکی کردم. جواب داده شد که شما 6 کیلومتر از عمده قوا جلوتر هستید اگر محاصره شوید نجات شما غیر ممکن خواهد بود. به عقب برگردید. ما با اجرای آتش دقیق چند دستگاه خودرو و یک دستگاه نفربر عراقی را هدف قرار داده و منهدم نمودیم.

مجروح شدنم

در همین موقع که من روی قله بودم، از خدمه موشک تاو خواستم که تانک دشمن را هدفگیری کند که این عمل با تاخیر انجام شد و تانک به نزدیکی ما رسید، به محض دیدن من روی قله با توپ اجرای آتش نمود و گلوله آن به فاصله 3 متری اصابت نمود. در اثر ترکش که با عث زخمی شدن پای راست، باسن و کمرم شده بود به زمین افتادم و چون ترکش صدمه زیادی به پای راستم زده بود و به دلیل آسیب دیدن عصب سیاتیک، قادر به نگهداری پای خود نبودم و تنها کاری که انجام دادم، با آن باند بالشتکی عراقی که پیدا کرده بودم، روی زخم را بسته و با بند پوتین‌هایم بالا و پایین آن را بستم و توسط نیروهای خودی به پشت جبهه انتقال یافتم.

بعد از آن که به هوش آمدم، متوجه شدم که در بیمارستان سینای تبریز هستم. پس از گذشت چند روز انجام معاینات مکرر، پزشکان تصمیم گرفتند پای مرا قطع کنند که با مخالفت شدید بنده رو به رو شدند. فردای آن روز که خاطرم هست مصادف با 5 شنبه بود، برای آخرین بار مرا برای معاینه بردند و دستگاه را که مانند دستگاه کنترل اعصاب بود، به کار انداختند. میله‌هایی از دستگاه را مانند سوزن در پای من فرو کرده و آزمایشاتی انجام دادند. سپس به من گفتند، عصب پایت قطع شده و انگشتان پای تو سیاه شده است و اگر ادامه یابد، بایستی پا را قطع کنیم. من ناراحت شده و همان شب روی برانکارد در دعای کمیل که در نماز خانه بیمارستان برگزار می‌شد شرکت کردم و از خداوند متعال با گریه و دعا، سلامتی خود را خواستار شدم.

چند روز بعد، پزشکان پایم را معاینه کردند و با تعجب عنوان کردند که پایم رو به بهبود است و این اتفاق بسیار نادر است. به مدت یک ماه پایم را در ظرف یخ گذاشته و بعد به تهران منتقل شدم و در بیمارستان 501 ارتش قسمت اعصاب بستری شدم. اما به دلیل کمبود تخت، مرا در راهرو بیمارستان بستری کردند. و در نتیجه پس از 48ساعت بنا به درخواست خودم به منزل رفتم و مدت 2 ماه در منزل بستری بودم. در طول این مدت از دکتر شخصی در منزل کمک گرفتم تا بهبودی نسبی حاصل شد. هرچند در حال حاضر پایم از نظر عصبی بسیار حساس است و بنا به نظر پزشکان نباید عصبی شوم یا پیاده روی کنم و از رانندگی منع شدم، ولی صد هزار مرتبه خدا را شکر که قادر به ادامه زندگی در کنار خانواده هستم.

انتهای مطلب

منبع: روزهای پر فراز و نشیب، مسلمی، ابراهیم، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده