روزگار سربازی تا فرماندهی تیپ (13)
خاطرات سرتیپ2 پیاده ستاد رحمان اکبر آبادی از سال 1340 تا 1393

دوره مقدماتی پیاده و انتقال به لشکر 81 زرهی

متعاقب کلاس­های تئوری و عملی و طی 6 ترم نحصیلی در دانشکده افسری، دوره­های تکاور و چتربازی را نیز گذرانده و بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری با درجه ستوان‌دومی به مرکز پیاده شیراز منتقل شدم. در یک زمان کوتاه مدت دوره مقدماتی رسته پیاده را نیز سپری کردم و بعد از این دوره بر حسب نیاز عملیاتی به اتفاق ستواندم بهرام رحیمی، ستوان دوم حسنعلی اجاقی، ستواندم رامین پهلوانی و ستواندم مراد کولیوند به لشکر81 کرمانشاه اختصاص داده شدیم. پس از حضور در قرارگاه عملیاتی لشکر در دشت دیره سرپل ذهاب و یک ملاقات یک ساعته با سرهنگ رادفر، فرمانده وقت لشکر81 با توجه به سوالات  ومصاحبه ای که با ما 5 نفر داشت و بررسی که از وضعیت خدمتی ما بعمل آورد و بر حسب نیاز هر کدام به یکی از یگان‌های لشکر اختصاص داده شدیم.

آغاز خدمت در گردان766

من به گردان 766 پیاده تیپ ۲زرهی بیستون (لشکر81 زرهی) که آن زمان در منطقه خسروی و در محلی به نام روستای خِرناصرخان و منطقه خراطها  در جنوب ارتفاعات مرزی آق داغ مستقر بود اختصاص داده شدم.

روز بعد، با یک خودرو جیپ به قرارگاه گردان در منطقه خراطها در ساحل غربی رودخانه الوند، خود را به فرمانده گردان جناب سرگرد مجربی معرفی کردیم ایشان پس از پذیرش ما در سنگر و خوش آمد گویی و بیان برخی تاکیدات و ملاحظات کاری و توصیه و راهنماییهای لازم، اعلام کرد شما را به عنوان فرمانده گروهان یکم منصوب می‌کنم و همان روز ما را به خط مقدم در منطقه روبروی خسروی در جنوب ارتفاعات آق داغ قصرشیرین اعزام و به عنوان فرمانده گروهان با چند نفر درجه‌دار و ستوانسوم علی شیر اوژن که تا آن زمان سرپرست گروهان بود در داخل سنگر جمع شده بودند، توسط ستوانیکم مراد کزازی افسر عملیات گردان معرفی گردیدم، زیرا شرایط مکانی و نزدیکی خط پدافندی به دشمن ایجاب نمی‌کرد که گروه‌هان در یک محل جمع و ما را به عنوان فرمانده گروهان معرفی کنند. به علت فاصله کمتر ا ز2 کیلومتر خط پدافندی خودی و دشمن، آشنایی با کارکنان و سربازان با حضور در سنگرهای استراحت و آتش صورت گرفت ولی ادامه خدمت به عنوان فرمانده گروهان در جبهه جنگ به علت برخورداری من از تجربیات حضور در سه عملیات آفندی فتح‌المبین، بیت‌المقدس و رمضان و حضور در خطوط پدافندی در زمان خدمت سربازی تا حدود زیادی در شیوه فرماندهی، هدایت یگان و تسلط بر امورات یگانی تاثیر داشت.

منطقه پدافندی گروهان در دامنه‌های جنوبی ارتفاعات مرزی آق داغ در محور قصرشیرین – خسروی ذو عارضه و تپه ماهور و از لحاظ تردد جاده‌ای و نزدیکی به خطوط دشمن وضعیت مناسبی نداشت با همین وضعیت حدود ۷ ماه در آن منطقه به عنوان فرمانده گروهان مأموریت پدافندی را اجرا نمودم.

در مدت حضور ۷ ماهه در آنجا بیش از ۴۰ نفر از کارکنان گروهان مجروح و شهید شدند از جمله من هم یکی از مجروحین همان خط پدافندی بودم.

مجروح شدنم

در دی ماه سال ۱۳۶۶ در یک شب زمستانی عراقی‌ها آتش تهیه شدیدی بر روی مواضع ما را اجرا نمودند من احساس کردم که اینها قصد انجام حرکات ویا نزدیک شدن به مواضع ما را دارند، با اعلام آماده باش واعزام همه سربازان به خطوط و سنگرهای آتش در حال بازدید از مواضع پدافندی بودم،احساس کردم که باید منطقه را پایش کرد تا از نیت و اقدام احتمالی دشمن آگاه شوم، یک دستگاه دوربین دید در شب ( تی وی اس 4) که در سال 1365 به یگان‌ها واگذار شده بود و برای پایش منطقه در شب کاربرد بسیار خوبی داشت در داخل دیدگاه فرماندهی نصب کرده بودیم، خودم به تنهایی وارد دیدگاه شدم و دوربین را روشن کردم و شروع به پایش و کنترل منطقه نمودم، پس از چند دقیقه رصد منطقه حایل بین ما و دشمن تحرکی از نفرات پیاده نظام و ادوات متحرک نظامی آنها در عبور از خط به سمت ما مشاهده نشد، ولی آتش انواع سلاح‌های دشمن همچنان با قدرت روی مواضع پدافندی ما اجرا می‌گردید ومن همچنان در حین پایش منطقه بودم، پس از 5 دقیقه پایش و رصد منطقه جلو لجمن، یک قبضه تیربار گرینف عراقی که درست روی یک تپه در کنار جاده‌ اسفالته خسروی وجود داشت به سمت مواضع وسنگر دیده‌بانی که من مستقر بودم شروع به تیراندازی نمود، پس از اصابت چند تیر به اطراف محفظه دیدگاه ناگهان یک تیر به ناحیه راست صورت من اصابت کرد، با توجه به اینکه به تنهایی در داخل سنگر بودم و کسی از مجروحیت من آگاه نبود سریعاً با انگشت روی محل ورود و خروج اصابت تیر که به ناحیه راست صورتم اصابت کرده بود ، برای جلوگیری از خون ریزی بیشتر گرفتم و سریعا به بیرون از سنگر آمده وبلافاصله خودم را به پاسگاه رسانده و به گروهبانیکم نورعلی گردون پناه سرگروهبان گروهان گفتم با چفیه ای که در داخل سنگر هست محل اصابت تیر را ببند، پس از اطلاع دونفر از سربازان سنگرفرماندهی از مجروحیت من به گروه امداد بهداری اطلاع دادند و سریعا برای پانسمان و جلوگیری از خون ریزی بیشتر اقدامات اولیه امدادی را انجام دادند و آماده اعزام به ایستگاه امداد و تخلیه گردان شدیم ولی بر اثر گلوله باران شدید دشمن سه لاستیک جیپ امبولانس گروهان پنچر و خودرو آسیب دیده بود، پس از حدود دوساعت انتظار در یگان با یک دستگاه خودرو تویوتا باری یگان مهندسی که آن شب برای ترمیم میدان مین در منطقه گروهان حضور داشت به ایستگاه امداد و تخلیه گردان در ۵ کیلومتری عقب خط پدافندی رفتیم وپس از اقدامات اولیه درمانی شبانه سریعا به بیمارستان صحرایی لشکر در روستای پل ماهیت،حوالی سرپل ذهاب تخلیه که این روند تا ساعت ۵ صبح طول کشید و پس از بستری موقت در بیمارستان صحرایی لشکر81 زرهی در روستای پل ماهیت سرپل ذهاب بلافاصله ما را به بیمارستان منطقه‌ای 520 نیروی زمینی ارتش در کرمانشاه اعزام که بعد از ۵ روز وقتی هوشیاری کامل حاصل گردید متوجه شدم در بیمارستان منطقه‌ای ۵۲۰ کرمانشاه بستری شده‌ام. به دلیل اینکه تمام سر و صورتم پانسمان شده بود جایی را نمی­دیدم. روز دیگر که یکی از پزشکان معالج در حال معاینه بود از وی سوال کردم آیا چشم راستم را از دست داده ام؟ ایشان گفت نه، فکر کردم آن پزشک ملاحظه حالم را نموده و حقیقت را به من نمی‌گوید. دوباره سوال کردم و ایشان با بازکردن باند پانسمان و پاک کردن خون مقابل چشم­‌هایم گفت: به نور لامپ سقف اطاق نگاه کنید، نور ضعیفی در مقابل چشمانم سوسو می‌زد و به من اطمینان دادند که بینایی خودم را از دست نداده­ام. روحیه یافتم و از تخت بلند شده چند قدمی راه رفتم.

حدود 9 روز از زمان مجروحیتم سپری شده بود و خانواده­ام هنوز از مجروحیت من خبر نداشتند تا اینکه یکی از بچه­های ایستگاه امداد که از آشنایان بوده وما را می‌شناخت پس از اینکه به مرخصی می‌آید مجروحیت من را به خانواده اطلاع می‌دهد.

در سال 1366بمباران هوایی مناطق مسکونی شهرها به شدت ادامه داشت و شهرکرمانشاه روزانه چندین بار بمباران می­شد. در این موقع قرار شدتعدادی از مجروحین به بیمارستان­های تهران اعزام شوند. حدود 60 نفر از مجروحین بد حال از جمله من را سوار سه دستگاه اتوبوس آمبولانس کردند و به سوی فرودگاه حرکت کردیم. در فرودگاه منتظر هواپیما بودیم که آژیر قرمز به صدا درآمد تا دو ساعت همچنان در فرودگاه بودیم تا اینکه اعلام شد به دلیل ناامنی آسمان کرمانشاه هواپیما به تهران برگشته است. به امید اینکه وضعیت سفید شود مدت زیادی در فرودگاه ماندیم اما بمباران­ها شدت یافت و آن روز پرواز کلیه هواپیماهای مسافربری لغو شد و به ناچار با همان اتوبوس آمبولانس‌ها کلیه مجروحین را به تهران اعزام نمودند. از آنجاییکه کمیته تشخیص مجروحین در فرودگاه مهرآباد مستقر بود به فرودگاه منتقل شدیم و هریک از مجروحین را با توجه به نوع مجروحیتشان به بیمارستان تخصصی در سطح شهر تهران اعزام گردیدند.

من را نیز به بیمارستان گوش و حلق بینی، امیراعلم بردند. به علت شکستگی استخوان فک غذا خوردن برایم بسیار دشوار شده بود و تنها مایعات را توسط نی می­مکیدم. بعد از 15 روز ورزش‌های خاصی بر روی فک برایم تجویز شد. با مختصر ترمیم فک و کاهش درد از بیمارستان ترخیص شدم و بعد از اتمام یک ­ماه استراحت در منزل با وجودیکه کاملاً بهبود نیافته بودم و با اینکه نزدیک ایام عید بود برای تمدید مرخصی اقدام نکردم و ترجیح دادم در کنار همرزمانم باشم.

حضور مجدد در گروهان

حادثه ای که پس از چند روز از حضور مجدد من به یگان خدمتی اتفاق افتاد و بسیار ناراحت کننده بود، شهادت سه تن از سربازان بود که در یکی از شب‌های آخر اسفند ماه سال 1366 در جبهه، پس از مجروحیت من بود.

در آغاز هشتمین سال جنگ و آخرین عید نوروز در جبهه در 28 اسفند 1366 در همان خط پدافندی مقابل خسروی تعداد سه نفر از سربازان گروهان  که بیش از 17 ماه در جبهه حضور داشتند و از تجربه و تبحر بالایی برای رزم با متجاوزین عراقی برخوردار بودند در حال رفتن به سر پست نگهبانی در داخل سنگر‌های پدافندی و کانال‌های ارتباطی حرکت می‌کردند، من طبق روال ولی در زمانهای متناوب از سنگرهای آتش و استقرار سربازان مستقر در خط با یکی از درجه داران بازدید می‌کردم، آن شب با فرصتی که پیش آمد تصمیم گرفتم به تنهایی از سنگرهای روی تپه مشرف بر سنگر فرماندهی بازدید کنم، در داخل کانال ارتباطی برای بازدید از سنگرهای آتش در حال حرکت بودم، یکباره متوجه نشستن سه نفر در کف کانال شدم، ابتدا تصور کردم سه نفر سرباز از عناصر پاسبخش و یا گروهبان نگهبان هستند که بطور دایم در داخل کانال و سنگرهای آتش در تردد وکنترل عناصر نگهبانی هستند از فرصت استفاده کرده و در داخل کانل استراحت می‌کنند، وقتی بیشتر نزدیک شدم و وضعیت این سه نفر بررسی کردم متوجه شدم سه نفر سرباز حدود 1۰ دقیقه پیش بر اثر اصابت گلوله خمپاره ۶۰ م.م که محل فرود آن در لبه کانال ودر یک‌متری کتف و صورت آنان اصابت کرده بود به شهادت رسیده بودند بلافاصله سربازان دیگر را فرا خواندم و با کمک سربازان تیم کمکهای اولیه و تخلیه ، جنازه سه سرباز را به سنگر بهداری منتقل کردیم.

آن شب چند ساعت بارندگی شدیدی در منطقه آغاز شده و دو دهنه از پلهای محور مواصلاتی به دسته بهداری گردان تخریب و هر گونه تردد خودرویی کاملاً مختل گردیده بود بنابراین ما آن شب قادر به تخلیه شهدا به رده عقب نشدیم و شهدا ی عزیز تا ظهر روز بعد در سنگر کنار پاسگاه فرماندهی نگهداری و بعد از ظهر با ترمیم بخشی از پل تخریب شده، شهدا را به گردان و از آنجا به ستاد معراج شهدا کرمانشاه تخلیه گردیدند.

انتهای مطلب

منبع: منبع: روزگار سربازی تا فرماندهی تیپ، اکبر آبادی، رحمان، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده