پس از بمباران فرودگاه ها و پايگاه هاي نظامي ايران توسط هواپيماهاي عراقي و عمليات تعرّضي نيروي زميني ارتش دشمن در نوارهاي مرزي جنوب و شرق ، فرماندهان تصميم گرفتند به منظور تقويت يگان هاي نظامي مستقر در جنوب شرقي نيروهايي را از مركز و ساير نقاط كشور به مناطق مورد نظر اعزام كنند . به عنوان نمونه اعزام دانشجويان دانشكده افسري به خرمشهر توسط شهيد سرلشكر نامجو در اوايل مهرماه سال59 از جملة اين تدابير فرماندهان بود. لشكر21 حمزه نيز كه از ادغام لشكر1و2 مركز تشكيل شده بود و چند روزي بيشتر از تشكيل آن نگذشته بود به فرماندهي سرهنگ ستاد زين العابدين ورشوساز كه افسري بسيار شجاع ، متعهّد ، با قدرت ، باسواد و مدير بود ( قبلاً فرماندهي تيپ1 لشكر2 مركز را به عهده داشتند) ضمن انجام اقدامات گسترده در امر ادغام ، سازماندهي و تشكيل لشكر21حمزه و آماده شدن جهت حركت به منطقه عملياتي تلاش گسترده اي در مورد اعزام يگان ها به منطقه عملياتي از جمله اعزام گروه رزمي 138 شامل گردان138 به فرماندهي سرگرد حسين شرفه و يك گروهان تانك چيفتن به فرماندهي سروان محموديان به منطقه جنوب بود . من مسئوليت داشتم اين گروه رزمي را تا دزفول همراهي كنم . اين گروه قرار بود كه در اختيار تيپ دوّم لشكر92 قرار گيرد و بر اساس تصميم فرماندة آن تيپ ، تاكتيك مورد نظر را در برابر هجوم نيروهاي عراقي اتّخاذ نمايد .
گروه رزمي 138 به فرماندهي سرگرد حسين شرفه به وسيلة قطار به انديمشك و از آنجا با ستون نظامي به دزفول اعزام شد . ابتدا اين گروه در منطقة عمومي عين خوش و دشت عبّاس (در ارتفاعات بلتا) استقرار يافت . براي مشخّص شدن مأموريت اين گروه رزمي لازم بود كه فرماندة تيپ دزفول را ملاقات كنم و لذا به اتّفاق سرگرد شرفه به عين خوش رفتيم و با سرهنگ دوّم مظاهري مشغول گفتگو شديم .
نتيجة مذاكرات اين بود كه گروه رزمي138 به گروه رزمي شيراز كه در منطقة فكّه و چنانه مستقر بود ، ملحق شود . منطقة استقرار تيپ دوّم زرهي لشكر92 از موسيان تا دشت عبّاس گسترش داشت ، در محور فكّه نيز يك گروه رزمي از تيپ 37 زرهي شيراز مستقر بود كه تصميم گرفته شد گروه رزمي138 نيز به آن منطقه اعزام شود . استقرار اين نيروها در حالي تحقّق پذيرفت كه لشكر10 زرهي عراق دو تيپ مكانيزه و دو تيپ زرهي در مقابل تيپ2 دزفول و لشكر1 مكانيزه عراق با دو تيپ تقويتي ، در برابر گروه رزمي تيپ37 و گروه رزمي138 مستقر بود ، بنابراين چون توازن قوا در آن محور وجود نداشت نيروهاي ما تنها با عمليات تأخيري قادر بودند كه مانع پيشروي ارتش عراق شوند .
پس از استقرار گروه رزمي138 ، با سرهنگ ورشوساز فرمانده لشكر21 در تهران تماس گرفتم ، نابرابري نيروهاي ايراني با نيروهاي عراقي را به اطلاعش رساندم و سپس با كسب اجازه از او به تهران مراجعت كردم . فرمانده لشكر دستور داده بود كه از تيپ دوّم هم يك گردان به جنوب اعزام شود و بدين ترتيب گردان141 به فرماندهي سرهنگ2 احد مهدي پور به جنوب حركت كرد . حركت اين گردان به سمت اهواز همزمان با حملة سراسري ارتش عراق بود .
روز سوّم مهرماه در حالي كه اخبار ناخوشايندي از مناطق جنوب مخابره مي شد ، سرهنگ ورشوساز مرا احضار كرد و گفت : « گردان141 قرار بود به اهواز برود ، در حالي كه در انديمشك از قطار پياده شده و به دزفول حركت كرده اند ، شما بايد به منطقه بروي ، از نزديك علّت را بررسي و به من گزارش بدهي .» همان روز خودم را به ايستگاه راه آهن رساندم و به سمت انديمشك حركت كردم . صبح روز بعد قطار در نزديكي پادگان دو كوهه توقّف كرد . صداي انفجارهاي متوالي شنيده مي شد . آمادگاه مهمّات دوكوهه در حال انفجار و سوختن بود . صدها تن مهمّات كه براي پشتيباني از يگان ها به آن نقطه حمل شده بود ، در اثر بمباران هواپيماهاي عراقي در حال نابودي و آتش گرفتن بود . ابري سياه در حدود يك كيلومتر ، فضاي منطقه را پوشانده بود . ريل هاي راه آهن در مجاورت محل انفجار حدود50 متر به اطراف پرتاب، منازل ويران و همه در بهت و ناباوري بودند . ارتباط راه آهن از دوكوه به سمت جنوب قطع شده بود و جابه جايي نيروها به اهواز با قطار امكان نداشت . در چنان وضعيّتي از قطار پياده شدم و با يك وانت خودم را به پادگان دزفول رساندم .
از مسئول باقي مانده پادگان دزفول در مورد مناطق عملياتي و موقعيّت نيروها سئوالاتي نمودم . با تأثّر و ناراحتي گفت : « عراقي ها دارند مي آيند ، نيروي كارآمدي در برابر آنها موجود نيست ، همه چيز به هم ريخته ، مردم منطقه چون نيروهاي نظامي از امكانات مادّي و پرسنلي محروم هستند به كمك ارتش آمده اند ، از جمله وانت هايي كه در حال مأموريت و حركت مي بينيد همه غير نظامي هستند . »
درباره علّت حضور گردان141 در دزفول نيز گفت : « اين گردان به علّت نياز منطقه چنانه دوسلك به آن محور اعزام شده است». از وي خواستم كه مرا به محل استقرار آن گردان ببرند . ساعتي بعد با يك خودروي نظامي پادگان را ترك كرديم . يك كيلومتر پس از پل نادري « بر روي رودخانه كرخه» به شكلي غير عادي با تعدادي خودرو ، نفربر و تانك مواجه شديم كه گروهي سرباز و درجه دار را حمل مي كرد . آنان از ما خواستند كه بر گرديم « چون عراقي ها دارند مي آيند» دقايقي توقّف كرديم ، انفجار گلوله هاي توپخانة دشمن هر لحظه در اطراف ما در حال بيشتر شدن بود . چاره اي جز برگشت نداشتيم . بعد از پل نادري در مجاورت فرودگاه اضطراري به يك آشپزخانه صحرايي رفتيم . مسئول آشپزخانه با ديدن تانك و خودرو و افرادي كه بدون برنامه در حال عقب نشيني بودند ، شروع به گريه كرد و گفت : گردان ما محاصره شده و راه برگشت ندارد .
از راننده خواستم مرا به چنانه ببرد . يك بار ديگر از پل نادري عبور كرديم و از راه روستايي كه در نزديكي پل بود و با استفاده از جادّه هاي خاكي بعد از نيم ساعت پيمودن مسير به چنانه رسيديم . سرگرد حسين شرفه فرمانده گردان138 خوشحال بود . او از مقاومت دليرانه گروه رزمي138 صحبت كرد . بر اساس گفتة وي دو روز قبل يك لشكر عراقي به مواضع گردان138 و گروه رزمي37 شيراز حمله آورده ، امّا پس از آن كه 26 تانك آنان توسط رزمندگان گروه138و گروه رزمي شيراز منهدم شد ، مبادرت به عقب نشيني كردند . علي رغم شنيدن اين خبر مسرّت بخش چون نيروهاي عراقي از محور ديگري در حال پيشروي بودند ، نگرانيم رفع نشد .
عصر همان روز «پنجم مهرماه» به اتفاق سرگرد شرفه به مواضع پدافندي گروه رزمي37 رفتيم ، پاسگاه فرماندهي اين گروه در داخل نفربر بود . در همان جا فرماندهان دو گروه رزمي را از پيشروي نيروهاي عراقي آگاه كردم . در آن هنگام چون سربازان عراقي به نزديك پل نادري رسيده بودند ، راه ارتباطي ما به آن سمت قطع شده و ما در محاصرة دشمن بوديم .
شب ششم مهرماه فرا رسيد . به اتّفاق سرگرد شرفه و فرمانده گروه رزمي شيراز به سايت دزفول در ارتفاعات ابوصليبي خات كه در فاصله چند كيلومتري ما واقع بود عزيمت كرديم ، تلاش ما براي ارتباط با تهران و يا با فرماندهي لشكر92 بي نتيجه ماند . در آن روزها توپخانه مناسبي هم نداشتيم كه لااقل به وسيله آتش پشتيباني نيروهاي دشمن را مورد هدف قرار دهيم . در سكوت و نگراني به مواضع گروه هاي رزمي مراجعت كرده و مصمّم شديم تا آخرين قطرة خون در برابر هجوم لشكر متجاوز عراقي ايستادگي كنيم .
نيمه هاي شب از جناح راست نور چراغ خودروهايي را ديديم كه خاموش و روشن مي شد . يكي از خدمه تانك ها با ديدن اين صحنه گفت : « اين نورها از چراغ خودروها نيست بلكه از تانك هاي عراقي است». هيچ نيرويي در جناح راست ما استقرار نداشت . نيروهاي عراقي در حال گسترش مواضع اشغالي خود بودند . حدود ساعت دو نيمه شب صدها گلوله رسّام از جناح چپ ما نيز تيراندازي شد . مطمئن بوديم كه نيروهاي عراقي از هر دو جناح ما قصد نفوذ و پيشروي دارند .
ده نفر تيرانداز آر پي چي را انتخاب و حدود يك كيلومتر و نيم به جلوتر اعزام كرديم . اين گروه در داخل موانع طبيعي در كمين بودند تا در صورت حركت تانك هاي دشمن به سمت آنان تيراندازي كنند . از آن جايي كه پيشروي نيروهاي عراقي اجتناب ناپذير بود ، منتظر مانديم كه با حركت قواي پياده و زرهي دشمن ، با افراد و امكانات موجود مانع پيشروي آنان بشويم . ساعت پنج صبح توپخانة ارتش دشمن شروع به گلوله باران منطقه كرد .
صداي غرّش تانك ها سراسر مواضع مقابل ما را فرا گرفت . همزمان با گلوله باران توپخانه ، تانك ها از جناح راست شروع به تيراندازي كردند . لحظاتي بعد رگبار كاتيوشا هم شروع شد . شدّت و تراكم آتش گلوله هاي توپخانه و تانك در همان دقايق اوّليه سه سنگر مهمّات و سه دستگاه از تانك هاي ما را منهدم كرد . انفجار موشك هاي تاو هم به حجم گلوله باران دشمن اضافه شد و دو دستگاه ديگر از تانك ها را آتش سوزاند .
گلوله هاي تانك ، كاتيوشا ، توپخانه همچون رگبار تگرگ در حالي مواضع ما را زير آتش خود گرفته بودند كه رزمندگان ما داراي استحكامات دفاعي مناسبي نبودند و لذا تعدادي از آنان شهيد و يا مجروح شدند . در چنين وضعيّتي تانك هاي عراقي به كندي به سمت ما پيشروي خود را آغاز كردند . گروه اعزامي تيراندازان آر پي جي هفت فقط سه تانك دشمن را از كار انداخت. نيروهاي زرهي و پياده عراقي با گذشت زمان و با ضعيف تر شدن قدرت دفاعي ما با اعتماد به نفس بيشتري به مواضع ما نزديك تر مي شدند .
گروه رزمي37 شيراز پس از آتش گرفتن دو دستگاه تانك ديگر خود و با مجروح و شهيد شدن تعداد ديگري از سربازانش دستور عقب نشيني را اعلام كرد . گردان138 و يك گروهان از گردان141 با شرايطي مشابه گروه رزمي شيراز ، در زير آتش شديد دشمن مبادرت به عقب نشيني اجباري كردند .
انتهای مطلب