عملیات والفجر9 (10)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت سوم – بخشی از تاریخ شفاهی عملیات والفجر 9

 

عملیات والفجر 9 از شروع تا خاتمه

سرتیپ ستاد سید حسام هاشمی فرمانده قرارگاه عملیاتی شمال غرب نیروی زمینی ارتش

طرح ریزی عملیات سپاه بدون اطلاع نیروی زمینی ارتش

اوایل دی‌ماه سال  1364 بنا به روشی که در قرارگاه مشترک شمال غرب داشتیم، گاه به‌اتفاق فرمانده قرارگاه سپاه (قرارگاه حمزه) و فرمانده ژاندارمری منطقه کردستان از پایگاه‌های ارتش – سپاه و ژاندارمری به‌اتفاق دیداری انجام می‌دادیم. این کار در منطقه آذربایجان غربی با جناب سرهنگ قرقی و در کردستان با جناب سرهنگ بهرام‌پور انجام می‌گرفت. در بازدید دی‌ماه، اینجانب به‌اتفاق برادر مصطفی ایزدی فرمانده قرارگاه حمزه سپاه و جناب سرهنگ بهرام‌پور فرمانده ناحیه ژاندارمری کردستان که از پایگاه‌های شهرستان سقز، دیواندره، سنندج و سرانجام مریوان انجام گرفت، در مریوان از هم جدا شدیم.

من خواستم یک بازدید از نیروهای در خط منطقه پنجوین یا همان منطقه شیلر و یا به قولی منطقه عملیاتی والفجر 4 داشته باشیم . فردای آن روز که از هم جدا شدیم، به اتفاق لشکر 28 جناب سرهنگ محمد جوادی به خط مقدم رفتیم. منطقه جلوی ارتفاعات لری درست روی ارتفاعات میشولان، گروهان سوم گردان 112 تیپ3 لشکر 28، به فرماندهی ستوان 2 مسعود ملکیان مستقر بود. ( ستوان ملکیان را از دانشجویی می‌شناختم و دوستی خاصی هم بین ما بود ) وقتی از خط بازدید می‌کردم، یک‌مرتبه متوجه برادر منصوری ( جانشین تیپ ویژه شهدا به فرماندهی برادر محمودکاوه ) با چند نفر دیگر از برادران با لباس کردی شدم، پس از روبوسی و احوال‌پرسی، گفتم: منصوری با این شکل و قیافه اینجا چه‌کار می‌کنی؟ گفت آمدیم و یک تیمی از بچه‌ها را برای تماس با کُردهای بارزانی اعزام کرده‌ایم تا ببینیم چه‌کار کردند، معلوم بود که می‌خواهد چیزی را نگوید و خیلی سریع خداحافظی کرد و رفت. از ستوان ملکیان سؤال کردم، اینها اینجا چه می‌کنند؟ اظهار داشت که مدتی است با هماهنگی، یک چادر در گوشه‌ای از خط ما زده و روزانه افرادشان برای ارتباط با کردها به داخل (خاک عراق ) اعزام می‌شوند. فهمیدم که باید مسئله‌ای باشد و متعجب از اینکه چرا قرارگاه حمزه مخصوصاً برادر ایزدی در این مدت مطلبی را اشاره نکرده است. به سنندج برگشتم و موضوع این تیم را با برادر ایزدی مطرح کردم، حتی گفتم اگر به دنبال عملیات و راه‌کار هستید چرا به ما اطلاع نمی‌دهید، ایشان هم موضوع را سمبل نموده و گفت چیز مهمی نیست، حتماً تیپ ویژه شهدا، شناسایی را درمنطقه انجام می‌دهد و برای اینکه مسئله افشا نگردد، مطرح نکرده‌اند، ان‌شاءالله  هر موقع به نتیجه‌ای برسیم، با شما هماهنگی می‌کنیم.

بیش‌ازیک ماه از قضیه گذشت، آقایان مشغول شناسایی و بررسی و طرح‌ریزی و بهره‌برداری از خط پدافندی ما بودند. بدون اینکه کوچک‌ترین اطلاعی را به قرارگاه شمال‌غرب بدهند. تا آن که، روز 22 بهمن، بعد از شروع عملیات والفجر 8، برادر ایزدی و دوستان عملیاتی در قرارگاه شمال‌غرب، جلسه‌ای داشتند که در آن حضور یافته و اظهار داشتند، که ما می‌خواهیم برای پشتیبانی از عملیات والفجر 8، یک عملیاتی در شمال غرب در منطقه چوارتا داشته باشیم. لذا نیاز به پشتیبانی شما ( قرارگاه شمال‌غرب ) داریم، اگر موافق هستید یک سفری به مریوان داشته باشیم، به ایشان گفتم، پس حضور برادران تیپ ویژه شهدا و آقای منصوری در منطقه میشولان به این منظور بوده است، کار خوبی نکرده‌اید که از ما پنهان داشته‌اید. به‌هرحال عصر همان روز و یا فردای آن روز با هلی‌کوپتر قرارگاه به منطقه رفتیم،  و جلسه مشترکی را تشکیل دادیم. تازه متوجه شدم که آقایان حتی قرارگاه تاکتیکی خودشان را در منطقه عمومی شیلر برقرار کرده‌اند و  از ما درخواست پشتیبانی آتش  توپخانه، اجازه عبور از خط،  پشتیبانی هوانیروز و تیم‌های ترابری و شکاری و چند افسر در طرح‌ریزی ستادی را دارند. گر چه ابتدا برایم مشکل بود، ولی موفقیت عملیات والفجر 8، تصرف فاو و تبلیغاتی که در این زمینه می‌شد، جایی برای مقاومت باقی نمی‌ماند.

با تمام وجود به فکر همکاری و هماهنگی افتاده و حتی پیشنهاد به‌کارگیری گردان ضربت لشکر 64 و به‌کارگیری توپخانه لشکری لشکر 28 را داده، و افسرانی را برای کمک به طرح‌ریزی و تشکیل ستاد قرارگاه تاکتیکی، ازجمله سرگرد محمد کامیاب افسر رکن سوم لشکر 28، سرگرد علیخانی افسر عملیات قرارگاه، سرگرد خدایی افسر توپخانه و. .  .  را به قرارگاه تاکتیکی سپاه اعزام کردیم. با بحثی که با فرماندهی لشکر 28 و ستادش داشتیم این افسران در طرح‌ریزی، نوشتن دستورات عملیاتی و تهیه کالک، کمک شایانی را داشتند. قرار شد موقتاً خط گروهان 3 گردان112 لشکر سنندج ( ستوان ملکیان ) به‌طور کامل تحویل تیپ ویژه شهدا قرار داده شود، و پس از عملیات و تثبیت منطقه در خط پدافندی جدید، لشکر 28 کمک لازم را بنماید.

چند روزی در منطقه مریوان درقرارگاه تاکتیکی لشکر 28 برای ایجاد هماهنگی‌ها، جابجایی یگان‌های در خط، و یگان‌های پشتیبانی بودیم. حتی محل موقت استقرار موقت پایگاه هوانیروز را مشخص کردیم، که در ادامه کار متوجه شدیم، درخواست پشتیبانی هوایی و هوانیروز موردنیاز بیش از توان موجود قرارگاه شمال‌غرب است، و نیاز به درخواست از رده‌بالاتر ( نیروی زمینی ارتش ) هست. لذا در تماس تلفنی که با فرمانده نیرو، جناب سرهنگ صیاد شیرازی داشتم، با اشاره گفتم که برادران می‌خواهند در منطقه جوادی کاری بکنند و من هم آنچه در توان داشتم در اختیار قرار داده‌ام، منتهی از وسایل شالچی ( فرمانده هوانیروز) درخواست بیشتری را دارند، دیدم ایشان اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. وقتی عرض کردم برادر ایزدی می‌گوید که شما از طریق برادر محسن، در جریان این کار هستید، بر تعجب ایشان افزوده شد. گفت، شما فعلاً به‌اندازه اختیارتان کارها را پیگیری کنید، من ان‌شاءالله در اسرع وقت خودم را به شما خواهم رساند و یا وسیله‌ای می‌فرستم شما به تهران بیایید، تا باهم صحبتی داشته باشیم.

حضور در تهران و ملاقات با آقای هاشمی رفسنجانی

فکر می‌کنم فردای آن روز که احتمالاً باید یکم یا دوم اسفندماه بوده باشد، فرمانده نزاجا، پیامی فرستاد که سریعاً خودت را به سنندج برسان تا سرهنگ شالچی با یک وسیله شما را به تهران بیاورد. اینجانب با اطلاعات کامل و یادداشت کارهایی که انجام‌شده بود، بعلاوه یک نقشه عملیاتی 250000/1 منطقه و همراه با کالک عملیاتی، با بالگرد خودم را به سنندج رسانده، و با جت فالکنی که سرهنگ شالچی آن را هدایت می‌کرد و  اتفاقاً یک مأموریت هم در تبریز داشت، ابتدا به تبریز و سپس حدود حوالی ساعت 8 یا 9 شب به تهران آمده و بلافاصله به ستاد نیرو رفته و ماجرا را برای شهید صیاد مطرح کردم. از نگاهش و سوالاتی که می‌کرد معلوم بود برادران سپاهی ما، تا آن لحظه که من به ایشان تلفن زده بودم، چیزی از این عملیات را به ایشان نگفته بودند. به حرف‌هایم با دقت گوش می‌داد و سوالاتی را که داشت مطرح کرد. از پیشرفت کارها و اقداماتی که صورت گرفته بود خوشحال شد. همان شب تلفنی با آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کرد. معلوم شد که ایشان در جریان کار هستند، و در جواب گفتند که خوب است به‌اتفاق جناب سرهنگ هاشمی (اینجانب ) فردا بیایید در مجلس، یک گزارش از پیشرفت کارها را به من بدهید. جناب سرهنگ صیاد گفتند که من فردا صبح عازم منطقه هستم، ولی سرکار سرهنگ هاشمی خدمت شما می‌رسند. ساعت 5/11 صبح را برای وقت ملاقات مشخص کردند.

اینجانب رأس ساعت مقرر در دبیرخانه مجلس در دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رفته و توضیح کاملی از آنچه گذشته و همکاری‌هایی که انجام‌گرفته بود، از روی نقشه و کالک عملیاتی توضیح دادم. ایشان اظهار داشت چند روز قبل، برادر مهدی صالحی ( شهید صالحی) مسئول عملیات قرارگاه حمزه ایشان را توجیه کردند، ولی توضیحات شما خیلی کامل‌تر و روشن‌تر است. از من خواستند که نقشه و کالک را به ایشان بدهم، این کار را کردم. سپس این جمله را فرمودند: ((جناب سرهنگ هاشمی، ما در منطقه عملیاتی فاو شدیداً درگیر پاتک‌های عراق و بخصوص بمباران‌های شدید هوایی هستیم و شما اگر در شمال غرب بتوانید کاری بکنید که حتی سَرِ چند تا از هواپیماهای عراق را متوجه آن منطقه بکنید، کار عظیمی را انجام داده‌اید، بروید و هر چه زودتر این عملیات را آغاز کنید)).  این جمله آقای هاشمی رفسنجانی برایم خیلی مهم بود.  پس از صرف ناهار که در اتاق ایشان انجام شد، از همان‌جا بلافاصله با هواپیمای توربو 7 به‌طرف سنندج حرکت کرده و شبانگاه خودم را به مریوان و قرارگاه مقدم سپاه رساندم.

با این سفر یک‌روزه احساس کردم که مسئولیت سنگینی بر دوشم قرار گرفته، بعلاوه با گرفتن مجوز و دست‌پُر، و گرفتن قول تقویت بالگردی و دیگر قول‌ها برگشتم. حتی سرهنگ صیاد فرمودند: از نظر نیروی هوایی هم اگر لازم بود از جنوب کمک خواهیم کرد.همچنین از یگان‌های ارتش که در منطقه شلمچه به‌عنوان تک پشتیبانی والفجر 8 عمل کرده و آزاد شده‌اند، نیرو خواهیم داد.

چند روزی بود که هوای منطقه ابری بود و ابر و مه غلیظی روی ارتفاعات زله و کانی مانگا را پوشانیده بود. جابجایی نیروها، تانک‌ها، توپخانه، پدافند‌ها به‌ راحتی و به‌دور از دید عراقی‌ها که روی قسمتی از ارتفاعات زله و کانی‌مانگا، بین ارتفاعات شیخ‌گزنشین و پنجوین بوده، انجام گرفت. واقعاً هر بار که در این مسیر حرکت می‌کردیم خدا را شاکر بودم. یک معجزه بود، سه روز تمام، آسمان را منطقه ابری و تا دامنه ارتفاعات ابر غلیظی فرا گرفته بود و دشمن هیچ دیدی روی ما نداشت.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده