قسمت سوم – بخشی از تاریخ شفاهی عملیات والفجر 9
تصمیم فرمانده نزاجا برای ایجاد خط پدافندی در ارتفاعات لری
بالاخره فرمانده نیرو تصمیم خودش را گرفت و به من دستور داد، یک تیپ از لشکر 77 (تیپ 3 به فرماندهی سرهنگ سوداگر) را در دامنه جنوبی ارتفاعات لری بهعنوان خط پدافندی مستقر نمائید. حوالی ساعت 9 شب بود که بهاتفاق فرمانده تیپ، عناصر ارکان تیپ و عناصر ارکان قرارگاه از دامنه شمال ارتفاعات لری برای شناسایی خطوط پدافندی جدید حرکت کردیم، هنوز هوا سرد و دامنه شمالی ارتفاعات لری پوشیده از برف بود، یک مقدار از راه را با خودرو و بقیه راه را پیاده طی کردیم. شب مهتابی بود، فکر میکنم قبل از ساعت 2 نیمهشب شناسایی منطقه و پیدا کردن مسیر و محل استقرار تیپ به پایان رسید.
فرمانده تیپ، از همان ابتدا دستور آماده شدن و سپس دستور حرکت تیپ را صادر کرد. قبل از طلوع صبح، یگانهای تیپ در خطوط پدافندی قرار گرفتند و به تحکیم مواضع خود پرداختند. با کمک عناصر پشتیبانی لشکر، روزهای بعد خطوط پدافندی مستحکمی ایجاد گردید. بدین ترتیب، دیگر حضور تیپ 55 و لشکر 77 در سمت چپ ارتفاعات میشولان، یعنی بین میشولان و شیخگز نشین و اطراف چاله خزینه بیمعنی بود. دستور داده شد که در منطقه عقب ارتفاعات لری یعنی حوالی پادگان گرمک مستقر شوند. یگانهای لشکر 77 و تیپ 55 هوابرد به عقب رفتند. البته قسمتی از تیپ 55 هوابرد را در تقویت ارتفاعات شیخگز نشین به کار گرفتیم.
یک مطلب خاصی که در اینجا اتفاق افتاد، این بود که سرهنگ عطاالله صالحی، فرمانده لشکر 77 تقریباً در حوالی ارتفاعات میشولان یک قرارگاه تاکتیکی برای لشکر دایر کرده بود که عمدتاً در این قرارگاه حضور داشت. خاطرم هست ایشان تا عقبنشینی آخرین نفر از لشکرش در همین قرارگاه حضور داشت. با اینکه تمام یگانش به عقب رفته بود، هنوز خودش در این قرارگاه حضور داشت. به من اطلاع دادند که ایشان به عقب نمیآید، هنوز ارتباط تلفنی بین قرارگاه ما و قرارگاه ایشان برقرار بود. با تلفن جویای احوالش شدم. وقتی گفتم آنجا چهکار میکنید، در جوابم گفت، حسام دست از سرم بردار ، برایم عقبنشینی سخت است، دوست دارم در این مکان بایستم و با دشمنان حتی بهتنهایی بجنگم (البته کلماتی به این مضمون). در پاسخ گفتم، عطا، دست از اینکارهای احساسی بردار، من اینجا فرمانده تو هستم و بهعنوان فرمانده دستور میدهم، همین لحظه قرارگاه را ترک و به مواضع جدید بروی و یگانت را هدایت کنی، هر کاری غیر از این دستور، بهعنوان لغو دستور بوده و اگر کشته شوی، شهید هم نخواهی بود. با این جملات، اطرافیان ایشان، همان روز تعریف میکردند که فلانی شما چه چیزی به جناب سرهنگ گفتی که اینطور عوض شد. ماقبل از آن، هر چه اصرار میکردیم که ماندن ما اینجا بیفایده است و ممکن است هرلحظه اسیر بشویم، به خرجش نمیرفت. با تلفن شما، بلافاصله دستور جمعکردن چادرها و وسایل را صادر و آماده حرکت شد. گفتم چیز خاصی نگفتم، فقط خواستار اجرای دستور نظامی شدم.
تیم بازجوئی اعزامی
در اواخر اسفند ماه، حدود روزهای 26 الی 27 اسفند، تقریبا عمده یگانهای سپاه و بسیج شرکت کننده در عملیات والفجر9، بجز اندک نیروئی که در خطوط میشولان و هزار قله مانده بودند از منطقه خارج شدند و ما از حضور فرماندهان رده بالا و فرماندهان قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) بی اطلاع بودیم. از طرفی پاتکهای پیاپی نیروهای عراقی، امان یگانهای تازه وارد ارتشی ( لشکر 77 و تیپ هوابرد ) که بدون پشتیبانی سلاحهای سنگین و حتی لباس مناسب، ضرب الاجل بدون شناسائی و آشنائی به خطوط دفاعی، وارد منطقه شده بودند، بریده بود.
همه تلاش فرمانده نیروی زمینی ( شهید صیاد شیرازی ) و فرماندهی و ستاد قرار گاه شمالغرب و فرماندهان یگانهای ارتش در منطقه، در نگهداری و حفظ خطوط پدافندی و یا در عقب نشینی، تعیین مواضع مناسب پدافندی و حفظ روحیه و توان رزمی یگانهای درگیر بود.
ما مجبور شدیم در اثر فشار دشمن و تیراندازی مستقیم تانکهای دشمن روی قرارگاه فرماندهی، در چمک زیر ارتفاعات چاله خزینه، قرارگاه را بطور موقت به شیار زنگنه در دامنه جنوب شرقی ارتفاعات لَری تغییر مکان دهیم، آن هم با بر پائی یک سوله و چندین چادر گروهی در پناه شیارهای ارتفاعات.
نظر شهید صیاد، بر این بود که تا تحکیم مواضع پدافندی، محل قرارگاه در جلوی خطوط پدافندی باشد. چون اگر قرارگاه به عقب برود، دیگر نمیتوانیم عقب نشینی یگانها را کنترل نمائیم.
در چنین اوضاع و احوالی در تهران و دیگر شهرستانها، شایعه شده بود که ارتش مواضع متصرفی را پس داده و یا به عبارتی ما گرفتیم ولی ارتش آن را پس داد. جو بسیار بد و شدیدی علیه ارتش ایجاد شده بود، مسئولین قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)، از جمله آقای هاشمی رفسنجانی، تصمیم گرفتند یک تیم بازرسی و یا بازجوئی، از سازمان قضائی نیروهای مسلح را به منطقه اعزام نمایند (( در روزشمار خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی به این موضوع اشاره شده است ))
تیم بازجوئی به سرپرستی حجت الاسلام رازینی وارد منطقه مریوان شدند و در قرارگاه عملیاتی لشکر 27 در کنار دریاچه مریوان مستقر و از آنجا تلفنی خواستار این شدند که فرمانده نیروی زمینی و فرمانده قرارگاه شمالغرب برای پاره ای از توضیحات به مریوان بیایند. شهید صیاد، با برخورد تند ولحن بسیار جدی گفت، ما در منطقه مشغول جنگ با دشمن هستیم و به هیچ وجه منطقه را ترک نخواهیم کرد. اگر دستور از رده بالاتر است، یا شما بیائید در همین منطقه که ما درگیر هستیم، کارتان را انجام بدهید و یا اینکه دستور عزل مرا از فرماندهی نیروی زمینی بگیرید تا من به عقب برگردم. آقایان وقتی با چنین موضع گیری شدید ایشان مواجه شدند، پس از چند لحظه مجدداً تماس گرفتند و در خواست داشتند که با یک فروند هلی کوپتر 214 به قرارگاه مقدم بیایند. دقیقاً به خاطر دارم، لحظه ای که هلی کوپتر 214 خواست، آقایان را در کنار قرارگاه ( شیار زنگنه ) پیاده کند، هم تیراندازی توپخانه دشمن آغاز گردید و هم یکی دو فروند هواپیمای دشمن منطقه را بمباران کردند. خلبان، توانست چند لحظه ای متوقف کند و بمحض اینکه سرنشینان پیاده شدند، از لابلای شیار ها پرواز و به عقب برگردد.
تیم بازجوئی، در همان لحظات اولیه، عملاً با شرایط سخت منطقه روبرو شدند و این خواست خدا بود. ورود تیم به قراگاه مقدم، هنگام غروب آفتاب بود. بلافاصله بعد از نماز مغرب، بازپرسی و بازجوئی شروع شد. البته قبل از بازجوئی، یک گزارش مفصل از طرف رکن دوم و سوم قرارگاه از وضعیت منطقه خودی و دشمن و بخصوص نیروهای موجود در منطقه بیان شد. سپس شهید صیاد گزارش را دادند و بعداً آقایان کارشان را آغاز کردند و از تک تک ما بدون حضور دیگران سوالاتی را داشتند. من به نوبه خودم، بطور صادقانه از ابتدای ماجرا، یعنی از بی خبریمان از عملیات تا همه پشتیبانی و امکاناتی را که داشتیم و همچنین ملاقاتی را که با آقای هاشمی رفسنجانی در مورخه سوم و یا چهارم اسفند داشتم بیان کردم، همچنین از حضور نیروهای اعزامی از لشکر 77 و تیپ 55 که چگونه ضرب الاجل و با اتوبوس به منطقه آمدند بیان داشتم. تا انجا که به خاطر دارم، تیم از سرهنگ علی سنجابی جانشنین قرارگاه و یکی دو نفر دیگر و به طور مفصل بافرماندهان و نیز فرمانده نیروی زمینی ( شهید صیاد شیرازی) جلسه داشتند. فردا صبح که منطقه را ترک می کردند، با دیدن صحنه و واقعیت ها، دیگر آن افراد بازجو و مطالبهگردیروزی نبودند. من نمیدانم آنها در گزارششان چه نوشتند و چه نتیجه ای گرفتند، ولی هرگز در این رابطه، نه از ما سوالی شد و نه کسی از ما گزارشی خواست. قابل ذکر اینکه، تنها ارتشی همراه این تیم، سرهنگ مصطفی ترابی پور، رئیس اداره دوم ارتش بود و حضور و مساعدت ایشان هم موثر بود. البته شرح مفصل این داستان را باید از زبان ایشان شنید.
جابجایی قرارگاه شمالغرب نزاجا
با تحکیم خط پدافندی ارتفاعات لری، حالا دیگر نوبت قرارگاه شمالغرب بود که باید به عقب جابجا میشد. قرارگاه در جایی قرار داشت که در دید ارتفاعات ممیخلان بود و مرتباً تانکهای دشمن با تیر مستقیم حوالی قرارگاه ما را زیر آتش گرفته بودند. به خاطر دارم در یکی از این روزها، شهید صیاد برای تجدید وضو به دستشویی که در کنار آنیک توالت صحرایی و یک تانکر آب قرار داشت رفته بود. موقع برگشت آفتابه را برای استفاده به مراجعه کننده دیگر داد. وقتی آن فرد به نزدیکی توالت صحرایی که با پلیت تهیه شده بود رسید، گلوله تانک مستقیماً به کمرش خورد و او را به پلیت چسباند و در دم تکهتکه و به شهادت رسید.
برویم، نمیشود کارکنان یگانها را در عقبنشینی کنترل نمود. آنها هم بدون ضابطه عقب خواهند رفت که البته تصمیم درستی بود. بهعنوان نمونه من در عملیات 31/04/1367 و 01/05/1367 این وضع را دیدم. وقتی قرارگاه غرب در چهل زرعی عقبنشینی کرد، بینظمی در عقبنشینی یگانها به وجود آمد و یگانها بدون هدف و افسار گسیخته، به سمتهای مختلف به عقب آمدند و کنترل کار از دست قرارگاه غرب خارج شد.
پس از اینکه قرارگاه چمک زیر آتش تانک مستقر روی ارتفاع ممیخلان قرارگرفت، قرارگاه شمالغرب موقتاً به شیار زنگنه بین ارتفاع لری و شیخ گزنشین جابجا شد. در محل جدید، یگانها را هدایت می نمود تا اینکه در شب نوروز، عراق به ارتفاع شیخ گزنشین تک نمود و محل جدید قرارگاه زیر دید و تیر نیروهای عراق قرار گرفت. روی این اصل، قرارگاه شمالغرب تصمیم گرفت که قرارگاه رده جلویی خودش را در منطقه ممندآوا (نزدیکی سهراهی مریوان به بانه و پادگان گرمک) برپا نماید. بنابراین، سرهنگ سنجابی، بهاتفاق عناصری از ستاد قرارگاه و گردان پشتیبانی به منطقه مورد نظر رفته و نسبت به تأسیس سنگرهای مورد نیاز اقدام و پس از تثبیت کامل خط پدافندی، روی ارتفاعات لری و شیخ گز نشین قرارگاه رده جلویی در ممندآوا مستقر شد.
لازم به ذکر است که منطقه پدافندی به لشکر 28 و یک تیپ از لشکر 21 واگذار گردید و یگانهایی که از منطقه عملیاتی جنوب آمده بودند، به جنوب برگشتند و یگانهای سپاه هم بهطورکلی منطقه را ترک کردند.
برادران بسیجی که از شهرهای مختلف آمده بودند، پس از پایان مهلت انجام وظیفه به اوطان خود برگشتند. در تمام محافل، اینطوری عنوان و بحث داده شد که ما عملیات را انجام دادیم و سرزمینهایی را که گرفتیم، ارتش نتوانست نگهداری کند و آن را پس داد.
انتهای مطلب