سرهنگ روحاني شمس فرمانده قبلي تيپ براي پُر كردن خلاء بين يگان ها به فكر ايجاد خاكريز بود و اقداماتي كرده بود . امّا قسمت جناح راست از رودخانه تا گوشه جنوب شرقي كوت كاپن را ناتمام گذارده بود ، زيرا عراقي ها سه دستگاه لودر و بولدوزر ما را با آر پي جي منهدم كرده بودند . بنابراين اتمام اين خاكريز را در اولويت قرار دادم چون مي توانست تأمين بيشتري براي ما فراهم كند . توضيح اين كه هنگام معرّفي من سرهنگ افشار قاسملو سرپرست تيپ بود و سرهنگ روحاني شمس قبلاً تعويض و از تيپ رفته بود .
در جناح راست اين خاكريز و در فاصله800 متري دهكده سرخه صالح در تصرّف عراقي ها بود . تصميم گرفتم هر طور شده خاكريز را به اتمام برسانم و قسمتي ازكوت كاپن را كه عراقي ها هنوز در آن مستقر نشده بودند ، تحت كنترل خود قرار دهيم . بدين منظور از گردان 174 گروهي تيرانداز آر پي جي انتخاب كرده و دستور دادم با شروع تاريكي در شيارهاي موجود (كه قبلاً زمين كشاورزي بود) مستقر شده و گاهي به طرف مواضع عراقي ها تيراندازي كنند تا آنان نتوانند خود را به نزديكي ما برسانند و وسايل سنگين را هدف قرار دهند.
از سوي ديگر به توپخانه و خمپاره اندازها دستورداده شد شب ها چند دقيقه قبل از شروع كار ، به سمت مواضع دشمن تيراندازي كنند ، تا در اين مدّت چهار دستگاه لودر و بولدوزر فعاليت خود را ادامه دهند . بدين ترتيب بدون هيچ گونه مانعي پس از سه شب كار مداوم و با نظارت مستمر خاكريزي از رودخانه تا كوت كاپن به صورت دو رديفه احداث و يك گردان در پناه آن مستقر شد .
خط دفاعي ما به كوت كاپن رسيد ، همان گونه كه پيش بيني مي شد قسمتي از تپّه ماهورهاي جنوب شرقي را در كنترل گرفته و افرادي را در آن مستقر كرديم . شيارهاي موجود در مقابل خاكريز مين گذاري شد تا عراقي ها نتوانند در آن نفوذ كنند . ايجاد يك خط پدافندي حدود يك كيلومتر از دو تپّه به نام هاي تپّه سبز و تپه98 تا كوت كاپن (نزديك موانع مين دشمن) اقدام ضروري بعدي بو د. در اين صورت هم مي توانستيم مين هاي عراقي ها را خنثي كنيم و هم مانع فعاليت هاي ديگر آنان بشويم .
هر چند اين اقدام ، بسيار سخت و مشكل به نظر مي رسيد ولي به ثمر رساندن آن لازم بود . قبل از هر كاري ابتدا مين هايي كه مانع ايجاد خط پدافندي بودند ، بايستي خنثي مي شدند . ستوانيكم مهندس سيامك نيا معاون گروهان مهندسي لشكر مأمور به تيپ3 با اراده اي قوي و داوطلب شهادت با كمك دو سرباز در شرايط مه آلود به كاري بزرگ و به ظاهر غير ممكن مبادرت ورزيد و قسمتي از ميدان مين جنوب كوت كاپن تا تپّه سبز را به طول1500 متر پاكسازي و خنثي كرد و زمينه را براي احداث خاكريزي در اين مسافت فراهم ساخت .
تانك هاي دشمن در فاصله بسيار نزديك مستقر بودند و هر گونه حركت ما را مورد هدف قرار مي دادند . براي دور كردن تانك ها از آتش توپخانه203 به صورت زماني و محترقه استفاده كرديم . يك هفته بعد ( اواخر آبان سال60) تانك هاي عراقي حدود400 متر به عقب تر رفتند ، امّا جاي آنها را افراد پياده پر كرد و تا حدودي كارمان را مشكل تر ساخت . در هر حال با فداكاري گروهي رزمنده و در شرايط ديد محدود و يا در شب هاي مهتابي همزمان با اجراي آتش انبوه بر روي مواضع عراقي ها ، خاكريز مورد نظر احداث شد . البتّه دو نفر از سربازان شهيد و چند تن ديگر در مدت احداث خاكريز مجروح شدند .
در يكي از روزهاي پاياني احداث خاكريز با سرهنگ بهمني رييس ركن سوّم تيپ با يك دستگاه خودرو جيپ ميول براي بازديد به سمت خاكريز مي رفتيم ، هنوز صد متر به پايان آن باقي مانده بود . در حال عبور از كنار خاكريز ناگهان گلوله اي به آن برخورد كرد و خاك و گرد و غبار فراواني به هوا برخاست . از ميان گرد و خاك عبور كرديم . سرهنگ بهمني پرسيد چه بود ؟ گفتم : به نظرم تانك دشمن ما را هدف قرار داده ، امّا به خواست خداوند گلوله عمل نكرده و لبه خاك ها هم مانع برخورد آن به جيپ شده است . از خودرو پياده شديم و به محل اصابت گلوله رفتيم . گلوله تانك در فاصله30 متري سالم روي زمين ديده مي شد ، عمل نكردن آن ازامدادهاي الهي بود كه شامل حال ما گرديد .
نيروهاي عراقي از هنگامي كه صد متر به اتمام خاكريز باقي مانده بود با تشديد انواع تيراندازي سعي كردند كه ما را از ادامه كار منصرف كنند . به همان مقدار كه ما مصمّم بوديم هر طور شده خاكريز را به انتها برسانيم ، عراقي ها هم با همان جديّت مانع ادامه كارمان بودند . ستوان سيامك نيا مأموريت داشت با سه دستگاه وسايل سنگين اين كار دشوار را به پايان برساند. گاهي به جمع آنان ملحق مي شدم و شاهد بودم كه چگونه ارتش عراق با كليه سلاح هاي خود در منطقه تيراندازي مي كرد .
گلوله سلاح هاي سبك در فضا ديده مي شد و همين وضعيّت ، حجم آتش آنها را واضح تر آشكار مي كرد . صداي لودر و بولدوزر آن چنان زياد بود كه صداي خمپاره دشمن مشخّص نبود و فقط انفجار گلوله ها در اطراف مشاهده مي گرديد و با اين وضعيّت ما احداث خاكريز را ادامه مي داديم . با احداث خاكريز از رودخانه تا كوت كاپن در جناح راست ، تأمين آن محور برقرار شده بود . وضعيّت استقرار تيپ ما حالتي نيم دايره اي داشت و در اطراف آن عراقي ها با انواع سلاح ها هر طور كه مي خواستند به داخل اين نيم دايره تيراندازي مي كردند و به ما آسيب مي رساندند .
براي كاهش آسيب پذيري استفاده از زمين را به حداكثر رسانديم ، قرارگاه و پاسگاه هاي گردان ها و بهداري تيپ در داخل كوره هاي آجرپزي مستقر شده بودند و گلوله به آن مكان ها آسيبي نمي رساند . براي مواقع بارندگي آذوقه و سوخت و مهمّات را به اندازه كافي ذخيره كرديم ، براي جابه جايي مجروحان در صورت نبودن آمبولانس از موتور استفاده مي شد ، براي تانك ها هم سنگرهاي مناسبي تهيّه شده بود و براي رزمندگان مستقر در خطوط مقدّم كانال و سنگرها و ديدگاه هاي سر پوشيده احداث كرديم تا تلفات به حداقل برسد . در جناح چپ و راست هم تا مسافتي حدود پنج الي ده كيلومتر نيروهاي خودي مستقر نبودند و همين ويژگي سبب مي شد كه ما بعد از خاكريز جناح راست ، خاكريز مقابل حد فاصل تپة سبز تا كوت كاپن را هم به پايان برسانيم، امّا همان گونه كه گفته شد براي صد متر باقي مانده پاياني آن نيروهاي عراقي به شدّت ممانعت ايجاد مي كردند ما دست بردار نبوديم و در آخرين شب هنگام احداث خاكريز منطقه پر از گلوله هاي منوّر و محترقه بود ، صداي انفجار از هر سويي شنيده مي شد ،20متر از خاكريز زده شد كه انفجار يك گلوله خمپاره دشمن و اصابت تركش به راننده بولدوزر و مجروح شدن سه نفر ديگر ادامه كار را متوقّف ساخت . فاصله ما با دشمن حدود200 متر بود ، به علّت انبوه گلوله باران ديگر نتوانستيم 80 متر آخر خاكريز را به پايان برسانيم و ما يگاني با استعداد يك گردان را در آن خاكريز ( از تپّه سبز تا كوت كاپن) مستقر كرديم و80 متر بقيه را هم با احداث كانال پوشش داديم .
نيروهاي عراقي در دي ماه سال60 يك شب قصد تصرّف خاكريز مياني را داشتند ، آنان تا اوّلين سنگر ما نفوذ كردند ، امّا با به جا گذاشتن يك كشته و يك مجروح متواري شدند . يك بار هم چنين حركتي را در جناح چپ محل استقرار گردان171 به فرماندهي سروان حسن براتي انجام دادند كه با مقاومت رزمندگان آن گردان مواجه شدند و عقب نشيني كردند .
روزي براي بررسي مواضع دفاعي خط مقدّم به گردان174 رفتم ، از شيار و خط رابطي كه در كنار كوت كاپن احداث شده بود ، بازديد مي كردم كه از سمت راست تك تيرانداز عراقي مرا هدف قرار داد كه گلوله به سربازي كه در كنارم بود اصابت كرد و به بيمارستان انتقال داده شد . وي پس از يك ماه مداوا از بيمارستان ترخيص و به خدمتش ادامه داد . فاصله ما با نيروهاي عراقي از آن نقطه فقط80 متر بود و وضعيّت حسّاس نيروهاي ما در محور پدافندي ايجاب مي كرد كه به طور مداوم در يگان ها حضور داشته باشم .
حضور پيوسته در مواضع پدافندي سبب شده بود كه از كيفيّت آرايش يگان هاي عراقي ، استعداد زرهي ، موانع و نقاط آسيب پذير دشمن اطلاعات مورد نياز را كسب و در عمليات فتح المبين از آن بهره برداري كنيم .
در همان ايام با هماهنگي و دستور فرمانده لشكر21 استعداد يگان هاي تيپ3 تا138 در صدد افزايش يافت . با استفاده از پرسنل وظيفه اضافي در هر گردان گروهان چهارم سازماندهي و تشكيل شد . اين گروهان هاي اضافي سبب تشكيل گردان تازه تأسيس804 گرديد . سرهنگ2 حاج اصفهاني افسر لجستيك لشكر به عنوان فرمانده اين گردان تعيين شد . پس از مدّتي گردان مأمور از مركز آموزش كرمان (803) به فرماندهي سرهنگ2 عاقبتي به منطقه غرب اعزام شد .
اين گردان ابتدا تجربه كافي نداشت ، امّا به تدريج در اثر شركت در مأموريت هاي شناسايي و رزمي تبديل به يك گردان عملياتي شد ، به طوري كه مأموريت هاي محوّله را با موفقيّت انجام مي داد . پس از اعزام گردان803 در دي ماه به غرب ، گردان804 را در منطقه سرپل جايگزين آن كردم .
يكي از مشكلات عمده ما در سرپل مداواي مجروحان و يا تخليه آنان به بيمارستان بود و لذا با تلاش و جديـّت فراوان درمانگاهي بسيار محكم در محل يكي از كوره هاي آجرپزي ساختيم كه سالن آن داراي ده تخت و امكانات درماني با ارزشي بود . مايك بيمارستان نيز در شرق كرخه و در اطراف شهرك خلخالي داير كرديم كه در رسيدگي به وضع مجروحان و مداواي آنان تأثير به سزايي داشت .
انتهای مطلب