عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (3)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت یکم – کلیات

حضور در تهران و ملاقات با آقای هاشمی رفسنجانی

فکر می‌کنم فردای آن روز که احتمالاً باید یکم یا دوم اسفندماه بوده باشد، فرمانده نزاجا، پیامی فرستاد که سریعاً خودت را به سنندج برسان تا سرهنگ شالچی با یک وسیله شما را به تهران بیاورد. اینجانب با اطلاعات کامل و یادداشت کارهایی که انجام‌شده بود، بعلاوه یک نقشه عملیاتی 250000/1 منطقه و همراه با کالک عملیاتی، با بالگرد خودم را به سنندج رسانده، و با جت فالکنی که سرهنگ شالچی آن را هدایت می‌کرد و  اتفاقاً یک مأموریت هم در تبریز داشت، ابتدا به تبریز و سپس حدود حوالی ساعت 8 یا 9 شب به تهران آمده و بلافاصله به ستاد نیرو رفته و ماجرا را برای شهید صیاد مطرح کردم. از نگاهش و سوالاتی که می‌کرد معلوم بود برادران سپاهی ما، تا آن لحظه که من به ایشان تلفن زده بودم، چیزی از این عملیات را به ایشان نگفته بودند. به حرف‌هایم با دقت گوش می‌داد و سوالاتی را که داشت مطرح کرد. از پیشرفت کارها و اقداماتی که صورت گرفته بود خوشحال شد. همان شب تلفنی با آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کرد. معلوم شد که ایشان در جریان کار هستند، و در جواب گفتند که خوب است به‌اتفاق جناب سرهنگ هاشمی (اینجانب ) فردا بیایید در مجلس، یک گزارش از پیشرفت کارها را به من بدهید. جناب سرهنگ صیاد گفتند که من فردا صبح عازم منطقه هستم، ولی سرکار سرهنگ هاشمی خدمت شما می‌رسند. ساعت 5/11 صبح را برای وقت ملاقات مشخص کردند.

اینجانب رأس ساعت مقرر در دبیرخانه مجلس در دفتر آقای هاشمی رفسنجانی رفته و توضیح کاملی از آنچه گذشته و همکاری‌هایی که انجام‌گرفته بود، از روی نقشه و کالک عملیاتی توضیح دادم. ایشان اظهار داشت چند روز قبل، برادر مهدی صالحی ( شهید صالحی) مسئول عملیات قرارگاه حمزه ایشان را توجیه کردند، ولی توضیحات شما خیلی کامل‌تر و روشن‌تر است. از من خواستند که نقشه و کالک را به ایشان بدهم، این کار را کردم. سپس این جمله را فرمودند: ((جناب سرهنگ هاشمی، ما در منطقه عملیاتی فاو شدیداً درگیر پاتک‌های عراق و بخصوص بمباران‌های شدید هوایی هستیم و شما اگر در شمال غرب بتوانید کاری بکنید که حتی سَرِ چند تا از هواپیماهای عراق را متوجه آن منطقه بکنید، کار عظیمی را انجام داده‌اید، بروید و هر چه زودتر این عملیات را آغاز کنید)).  این جمله آقای هاشمی رفسنجانی برایم خیلی مهم بود.  پس از صرف ناهار که در اتاق ایشان انجام شد، از همان‌جا بلافاصله با هواپیمای توربو 7 به‌طرف سنندج حرکت کرده و شبانگاه خودم را به مریوان و قرارگاه مقدم سپاه رساندم.

با این سفر یک‌روزه احساس کردم که مسئولیت سنگینی بر دوشم قرار گرفته، بعلاوه با گرفتن مجوز و دست‌پُر، و گرفتن قول تقویت بالگردی و دیگر قول‌ها برگشتم. حتی سرهنگ صیاد فرمودند: از نظر نیروی هوایی هم اگر لازم بود از جنوب کمک خواهیم کرد.همچنین از یگان‌های ارتش که در منطقه شلمچه به‌عنوان تک پشتیبانی والفجر 8 عمل کرده و آزاد شده‌اند، نیرو خواهیم داد.

چند روزی بود که هوای منطقه ابری بود و ابر و مه غلیظی روی ارتفاعات زله و کانی مانگا را پوشانیده بود. جابجایی نیروها، تانک‌ها، توپخانه، پدافند‌ها به‌ راحتی و به‌دور از دید عراقی‌ها که روی قسمتی از ارتفاعات زله و کانی‌مانگا، بین ارتفاعات شیخ‌گزنشین و پنجوین بوده، انجام گرفت. واقعاً هر بار که در این مسیر حرکت می‌کردیم خدا را شاکر بودم. یک معجزه بود، سه روز تمام، آسمان را منطقه ابری و تا دامنه ارتفاعات ابر غلیظی فرا گرفته بود و دشمن هیچ دیدی روی ما نداشت.

قرارگاه مشترک در دامنه میشولان و شروع عملیات در 5/12/1364

قرارگاه تاکتیکی مشترکی زیر دامنه میشولان برای هدایت عملیات تشکیل شده بود. به‌اتفاق برادر ایزدی، در این محل مستقر شدیم. همه‌چیز به‌خوبی پیش می‌رفت. یگان‌های عملیاتی پای کار آمده بودند و عملیات به‌موقع در مورخه  5/12/1364 در دو محور عملیات شروع شد. هدف اولیه مرحله اول عملیات، تصرف ارتفاعات ممی‌خلان از جانب تیپ ویژه شهداء و ارتفاعات موبرا از جانب تیپ 110 شهید بروجردی و گردان تکاور لشکر 64 ارومیه در احتیاط بود. سمت چپ، ارتفاعات موبرا تصرف شد، ولی تیپ ویژه شهدا در قسمتی از عملیات گیر کرده بود، حوالی ساعت 4 نیمه‌شب بود که برادر کاوه تماس گرفت و گفت هوا دارد کم‌کم روشن می‌شود و ما نتوانستیم به هدف برسیم. درخواست برگشت را نمود. از معجزات دیگر این عملیات، در همین هنگامی که ایشان این درخواست را داشت، برادر شاه‌حسینی مسئول مخابرات قرارگاه حمزه سیدالشهداء که یک پایگاه شنود را در کنار سنگر فرماندهی ایجاد کرده بود، پیامی را از طرف فرمانده گردان عراقی دریافت داشت، به این منظور که این فرمانده چندین بار درخواست نیروی کمکی کرده و آخرین پیامش در این لحظه این بود که اگر تا 20 دقیقه دیگر نیروی کمکی نرسد، پایگاه ما که در محاصره کامل قرارگرفته سقوط خواهد کرد. با دریافت این خبر، با برادر کاوه تماس گرفته و موضوع را با ایشان در میان گذاشتیم، دقیقاً با روشنایی روز قسمتی از نیروهای عراقی عقب‌نشینی و بقیه به اسارت در آمدند و عملیات به موفقیت رسید.

پس از موفقیت عملیات، بچه‌ها به تحکیم مواضع پرداخته و از  همان صبح روز بعد که دیگر هوا هم صاف شده بود، بمباران هوایی عراق شروع شد. آن روز بمباران شدیدی انجام گرفت. به هر حال خطوط پدافندی تا شب مستحکم گردید. از فردا عراق شروع به پاتک نمود، پاتک‌های محدود که نتیجه نگرفت، ولی بمباران هوایی شدت پیدا کرد. جبهه والفجر 8 هم با سرنگون کردن تعدادی از هواپیماهای عراقی کارش کمی سبک شد. روزهای بعد هم با بمباران هوایی به‌خصوص حملات هواپیماهای ملخ‌دار پی سی 7  که با تیربارهایش تلفات زیادی از یگان‌های ما، خصوصاً یگان‌های عقب و توپخانه‌ها گرفت، سپری شد.

پیروزی در این عملیات، بعد از عملیات فاو، برای ما خیلی شیرین و برای نیروهای عراقی دو شکست متوالی در فاصله چند روز و در دو جبهه، خیلی گران بود. خط پدافندی جدید ما به‌خصوص در سمت چپ، یعنی ارتفاعات موبرا که مستقیماً زیر دید مستقیم ارتفاعات چوارتا و ارتفاع سارسیر بود شدیداً مورد تهدید به‌خصوص تیر مستقیم تانک بود، البته هدف نهایی ما تصرف ارتفاعات مشرف‌ به شهرک چوارتا (سارسیر) بود که در آن شب انجام نشد.

آغاز تبلیغات سپاه در عملیات انجام شده

یکی دو روز بعد از عملیات، برادران شمخانی، سنجقی و یکی دو نفر دیگر از اطلاعات و عملیات سپاه در منطقه حاضر شدند، تبلیغات سپاه برای این عملیات شروع شد، به گونه‌ای که حتی‌در تبلیغات آزادسازی قسمتی از سورکوه و ارتفاعات حلوان را که حتی از یک سال قبل در تصرف ما بود و بچه‌های ارتش و سپاه در آن مستقر بودند و پایگاه داشتند، جزء مناطق آزادشده اعلام داشتند.  با ورود این آقایان، سوله جداگانه‌ای روی ارتفاعات میشولان ساخته شد. بحث‌ها و صحبت‌ها دور از چشم ما صورت می‌گرفت.

در یکی از این روزها، فرمانده نیروی زمینی، سرهنگ صیاد شیرازی هم به منطقه آمد. پس از توجیه شدن و بیان اینکه، دوستان قصد دارند عملیات را به‌طرف شهر سلیمانیه ادامه بدهند، مطرح شد.ایشان فرمودند، خوب است برویم با آنها جلسه بگذاریم، جلسه مشترکی در سوله جدید سپاه، روی ارتفاعات میشولان برقرار شد، تصورم بر این است که دو روز متوالی بحث شد. طرح آقایان، تصرف ارتفاعات چوارتا، ارتفاعات کاتو، شهرک چوارتا و پیشروی به‌سوی سلیمانیه بود که از ارتش پشتیبانی موردنیاز و تحویل خطوط پدافندی جدید را داشتند.

سرهنگ صیاد شیرازی با اینگونه روش و کار مخالف بود و اظهار داشت که اولاً عملیات مشترک انجام بدهیم. چون ما در حال حاضر یگان‌های ( لشکر 77، تیپ 55 هوابرد و یک تیپ از لشکر 21 ) را در جنوب آماده برای کار داریم، چرا در عملیات شرکت نکنند؟  بحث در قرارگاه جلو به نتیجه نرسید و قرار گذاشتند که شمخانی و صیاد شیرازی، باهم به قرارگاه جنوب یا به تهران بروند. ما از سنگر بیرون آمدیم، ولی آنها در داخل سنگر داشتند باهم بحث می‌کردند.

حدود نیم ساعتی در بیرون سنگر منتظر ماندیم، دیدیم که برادر سنجقی آمد و اظهار داشت، منتظر برادر شمخانی و همراهان ایشان نباشید، آنها فعلاً اینجا کمی کار دارند و بعداً خودشان خواهند آمد. آقای سنجقی به همراه ما سوار بالگرد شد و حوالی ظهر بود که به قرارگاه لشکر 28 در کنار دریاچه زریوار  رسیدیم. وقتی پیاده شدیم، یک خودرو از سپاه به دنبال آقای سنجقی آمد و ایشان با خداحافظی از ما به‌طرف شهر مریوان رفتند.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده