عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (4)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت یکم – کلیات

تماس از تهران با سرهنگ صیاد شیرازی 

اینجانب به‌اتفاق سرهنگ صیاد شیرازی، سرهنگ محمد جوادی فرمانده لشکر، سرهنگ بیرانوند جانشین فرمانده لشکر 28 و سرهنگ بهرامپور فرمانده ناحیه ژاندارمری در اتاق کار فرمانده لشکر 28 مشغول آماده شدن برای نماز ظهر بودیم که تلفن فرمانده لشکر به صدا در آمد و گفتند که از آن‌طرف آقای حسن روحانی، نماینده مجلس و رئیس ستاد قرارگاه خاتم‌الانبیاء پشت خط هستند. شهید صیاد با ایشان به گفتگو پرداخت. در حین مکالمه هرلحظه عصبانی‌تر و فریادش بیشتر می‌شد. کلماتی نظیر این‌که آقا بگذارید ما کارمان را خودمان انجام بدهیم. ما در اینجا هستیم، همین چند ساعت قبل در خط مقدم باهم مذاکره و گفتگو داشتیم، شما چرا دخالت می‌کنید، یا لااقل صبر کنید، حضوری مذاکره داشته باشیم، تلفن قطع شد.

نماز ظهر را همگی به امامت ایشان (شهید صیاد) خواندیم در حال تعقیبات نماز بودیم که دوباره تلفن زنگ زد. این بار من گوشی را برداشتم، پشت خط یک نفر گفت از دفتر آقای هاشمی رفسنجانی هستم، ایشان می‌خواهند  با آقای صیاد شیرازی صحبت بکنند، از سرهنگ جوادی سؤال کردم این تلفن به اتاق مجاور هم وصل است، گفت بلی. از صیاد خواهش کردم که به اتاق مجاور برود و در آنجا صبحت بکند ((فکر کردم شاید صحیح نباشد جلوی ما (فرمانده لشکر و جانشین لشکر و جناب سرهنگ بهرام پور) دوباره مذاکره تلفنی آقای حسن روحانی با ایشان تکرار شود)). اتفاقاً حدسم درست بود، آمدن صیاد به طول کشید و نماز دوم را من خواندم و ایشان هم جداگانه نمازش را خواند، بدون اینکه کلمه‌ای حرف بزند. دستور داد که یک فروند هواپیمای فالکن در کرمانشاه آماده باشد. پس از صرف ناهار، بلافاصله به‌تنهایی با هلی کوپتر به کرمانشاه و از آنجا عازم تهران شد. فقط موقع خداحافظی گفت، شما به کارهایتان ادامه بدهید، این آقایان نمی‌گذارند ما کارمان را انجام بدهیم. من امشب پس از مذاکره با آقای هاشمی رفسنجانی مجدداً به قرارگاه شما بازخواهم گشت. در تمام طول سال‌هایی که با شهید صیاد بودم، این‌قدر ایشان را عصبانی و ناراحت ندیده بودم و حتی تا به امروز هم که گاهی خدمت مرحوم سرتیپ بهرام پور می‌رسیدم و یاد آن روز می‌شد، ایشان هم می‌گفتند، من هم هیچ‌وقت صیاد را این‌قدر عصبانی و ناراحت ندیده بودم.

عزیمت شهید صیاد به تهران برای مذاکره

حوالی غروب و نماز مغرب بود، برادر سنجقی که به شهر مریوان رفته بود که یک سری بزند

و برگردد و با صیاد به تهران برود، به قرارگاه لشکر 28 برگشت. وقتی داخل قرارگاه لشکر شد، بدون مقدمه و با صدای بلند رو به ایشان کرده و گفتم کار خودت را کردی، این چه بی‌تقوایی است؟! شما رفتی به شهر چه مطالبی را به آقای هاشمی و روحانی انتقال دادی؟ مگر قرار نبود باهم به تهران بروید، چرا این کارها را می‌کنید ؟ آقای سنجقی رنگ و رویش پرید و به لکنت زبان افتاد و سپس این‌طور بیان داشت، من چیز خاصی را نگفتم، ولی شاید آقایان یک ذهنیت‌هایی را از پیش داشتند، مگر آنها چی گفتند؟ گفتم می‌خواستی چه بگویند، من که نمی‌دانم، ولی همین‌قدر به شما بگویم که این کارها به نتیجه نمی‌رسد. شماها که باید برای ما نمونه و الگو باشید، چرا پشت سر حرف می‌زنید اگر نمی‌خواهید با ما کار کنید، رو راست بگویید. این حرکات چه معنی دارد، آن همه صبح امروز ایشان را معطل کردید و این هم رفتار امروز شما، آقای سنجقی دیگر نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت، ما شما را قبول داریم و پشت سر شما نمازمی‌خوانیم. من تقصیری در این رابطه ندارم و چیز خاصی نگفتم، فقط گفتیم آقای صیاد یک مقدار بیشتر همکاری کند.

از رفتن به تهران و جلسات آقای صیاد با هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی چیزی نمی‌دانم و شهید صیاد هم هیچ‌وقت حرفی از آن جلسات نزد.  هر بار هم که خواستم اشاره‌ای داشته باشم، ایشان سکوت می‌کرد و یا بحث را به‌جای دیگری می‌کشاند.

آمدن آقایان: حسن روحانی، شمخانی و صیاد شیرازی به منطق

پس از چند روز، ‌بار دیگر آقای حسن روحانی و شمخانی و صیاد شیرازی به منطقه آمدند و تصمیمات جدیدی برای شروع  عملیات گرفته شد. بحث بر سر این بود که از نیروهای ارتش     (تیپ 55 هوابرد + دو تیپ لشکر 77 و یک تیپ لشکر 21) استفاده شود. قرارگاه شمال غرب در همان سوله‌های زیر ارتفاعات میشولان مستقر شد و در مجاور آن، با فاصله، قرارگاه سپاه هم فعال شد. نیروهایی از بسیج خرم‌آباد و مناطق دیگر وارد منطقه شدند.

تصرف ارتفاعات غیرقابل عبور کژال و خالی از نیروهای عراقی توسط سپاه

صیاد نظرش بر عملیات مشترک بود، ولی آقایان، اصرار بر جدایی عملیات داشتند. سرانجام قرار بر این شد که در دو محور عملیات انجام شود و ارتش نیروهایش را از منطقه جنوب به‌تدریج وارد منطقه بنماید. صیاد برای مقدمات کار به جنوب حرکت کرد. هنوز نیروهای ارتش وارد منطقه نشده بودند که بچه‌های سپاه پاسداران بدون هماهنگی با ما، یک عملیات محدود را روی ارتفاعات کاتو شروع کردند و ارتفاعات کژال (ارتفاعات خیلی بلندی بود و از طرف ما یعنی شمال، ارتفاعات به‌صورت عمودی و غیرقابل‌عبور و از طرف جنوب، به‌صورت هموار و به‌راحتی قابل‌عبور جهت خودرو بود و هیچ نیرویی از عراقی‌ها درروی این ارتفاعات مستقر نبود)، توسط نیروهای بسیج استان لرستان، بدون کوچک‌ترین درگیری به تصرف درآمد. یکی از مشکلات عمده ما، تدارک بچه‌های مستقر روی این ارتفاع بود که مرتباً درخواست می‌شد که به‌وسیله هلی کوپتر آذوقه رسانی انجام شود، حتی یک روز بین  آقای سنجقی و افسر رابط هوانیروز بحث و درگیری لفظی پیش آمده بود. چون یک فروند هلی کوپتر ما، موقع آماد رسانی به علت سنگینی بار و ارتفاع نتوانست خودش را بالا بکشاند و سقوط کرد. هر چه به این آقایان می‌گفتیم، این چه‌کار است که شما انجام می‌دهید؟ این ارتفاعات جزء طرح عملیاتی نبوده و تدارک آن مشکل است، حرف ما به‌جایی نمی‌رسید. متأسفانه در این مواقع، برادر ایزدی را کمتر می‌توانستیم ببینیم.

تهدید حزب بعث و ارتش عراق به اکراد و مردم سلیمانیه

پیشروی بدون برنامه و طرح عملیاتی به‌طرف سلیمانیه موجب حساسیت و تحریک نیروهای اکراد گردید. از طرفی، حزب بعث به احزاب و مردم سلیمانیه فشار آورد که باید از خودتان دفاع کنید، در غیر این صورت اگر ایران سلیمانیه را تصرف نماید، ارتش عراق شهر سلیمانیه را با خاک یکسان می‌کند، همانند شهر پنجوین که موقع عقب‌نشینی آن را به‌کلی تخریب نمود

از یک‌طرف تهدید و از طرف دیگر تشویق و رساندن امکانات و پول، مردم کُرد سلیمانیه را عازم منطقه نمود. ما مشکلات و ناهماهنگی‌ها را به نیرو گزارش می‌کردیم. از طرفی، نیروهای ارتش (یگان‌های لشکر 77 و تیپ 55 هوابرد) در حال تدارک آمدن از منطقه عملیاتی جنوب به‌طرف منطقه عملیاتی شمال غرب بودند.

 

تغییر شرایط علیه نیروهای خودی

دریکی از این روزها، به‌اتفاق برادر ایزدی به قرارگاه خاتم‌الانبیاء در منطقه جنوب که فکر می‌کنم در حوالی جاده آبادان به ماهشهر بود رفتیم و داشتیم وضعیت منطقه را گزارش می‌دادیم که خبر رسید که عراق ( یعنی نیروهای اکراد طالبانی و . . . ) به منطقه عملیاتی والفجر 9 تک کرده و خطوط نیم‌بند جدید، که نمی‌توان به آن خطوط پدافندی گفت، یکی پس از دیگری در حال سقوط است. در اینجا باید متذکر شوم، برادران مواضع جدیدی را که در کوهستان به دست می‌آوردند، یک سنگر پدافندی کم‌عمق بدون استحکام ( تعجیلی ) تهیه نموده و به فکر حمله و پیشروی به مواضع جدید جلویی بودند. آن شب با یک فروند هواپیمای فالکن بلافاصله خودمان را به فرودگاه همدان رساندیم.  از آنجا فرمانده پایگاه، یک خودرو در اختیار ما قرار داد.  فکر می‌کنم حوالی 2 الی 3 بعد از نیمه‌شب به سنندج رسیدیم. از سنندج نیز بدون توقف با یک دستگاه خودروی لشکر 28، بدون توجه به خطرات و حوادث کمین  قبل از طلوع صبح، به مریوان و سپس به خط مقدم ( ارتفاعات میشولان و قرارگاه چاله خزینه) رساندیم. در بین راه شاهد از هم‌گسیختگی نیروهای بسیجی و عقب‌نشینی آنها به‌طرف مریوان بودیم. در مسیر  تعدادی از این بسیجیان که فکر می‌کنم مربوط به خطه لرستان بودند، سؤال کردم به کجا می‌روید؟ در پاسخ گفتند ما را برای عملیات آوردند، عملیاتمان را انجام دادیم، ارتش نیامد خط  را از ما تحویل بگیرد و مدت از یک ماه هم گذشته، الآن بیش از 45 روز است که در خط بودیم و فرمانده ما هم شهید شده و داریم برمی‌گردیم.

در چنین اوضاع و احوالی درخواست شد که یگان‌های ارتش هر چه زودتر به منطقه بیایند.  یگان‌های پیاده ارتش که با اتوبوس از منطقه جنوب حرکت کرده بودند، به سنندج رسیدند و هنوز خودروها و تجهیزات سازمانی و سلاح‌های اجتماعی و یگان‌های پشتیبانی آنها در راه بود. برای جلوگیری از فروپاشی خطوط مقدم، با کمک و پشتیبانی استانداری کردستان، بخصوص شخص آقای تابش، استاندار کردستان، سربازان سریع سوار کمپرسی‌های وزارت راه و امکانات استانداری شدند و با همان تجهیزات انفرادی به خط مقدم اعزام و جایگزین برادران بسیجی شدند. تصور بفرمایید، شرایط جسمی نیروهای پیاده‌ای که در منطقه نسبتاً گرم خوزستان ظرف24 الی 36 ساعت به منطقه سرد و کوهستانی شمال سلیمانیه اعزام گردیدند.  در همان یکی دو شب اول، مهم‌ترین مسئله برای این نیروها، مسئله سرما و نداشتن سنگر مناسب بود. بعلاوه این نیروها وارد منطقه‌ای کاملاً ناآشنا شدند، برادران سپاهی هم بدون اینکه مواضع منطقه عملیاتی والفجر 9 را تحویل یگان‌های  پیاده نیروی زمینی بدهند، منطقه را ترک کرده بودند.

شیوه جنگ‌های چریکی، آن‌هم در مناطق کوهستانی و یا جنگلی، روش خاص خودش را دارد که یگان‌های مستقر در منطقه عملیاتی جنوب با آن آشنا نبودند. در این عملیات، مخصوصاً نیروهای دشمن با توجه به شناختی که از منطقه داشتند، لای شیارها، تخته‌سنگ‌ها به‌صورت نفوذی سنگر گرفته  و فقط به‌منظور تخریب روحیه، گاهی اوقات هماهنگ و گاهی اوقات انفرادی تیراندازی می‌کردند. بدون اینکه از جایشان حرکت کنند.  در ظاهر چنین به نظر می‌رسید که یگان‌های ما کاملاً در محاصره هستند فرماندهان دسته و گروهان‌های ما گزارش می‌دادند که ما در محاصره کامل هستیم.  هر چه به آنها می‌گفتیم که این‌طور نیست، این روش جنگیدن نیروهای چریکی است باورشان نمی‌شد و بر وحشتشان افزوده می‌شد و تقاضای پشتیبانی آتش و نیروهای کمکی را داشتند. برادران سپاهی و بسیجی که منتظر رسیدن بچه‌های ارتش بودند و اصولاً باورشان بر این بود که ما خط نیروهای عراقی را شکستیم و مواضع را تصرف کردیم حالا نوبت و وظیفه ارتش است که بیاید مواضع را نگهداری نماید، وسایل و امکانات خودشان را جمع کرده و بجز قسمتی از تیپ ویژه شهداء آن­هم به خاطر خصلت مردانگی و دلسوزی که در شخص برادر محمود کاوه بود، همگی از خط خارج شدند.

با تشدید فشار دشمن ارتفاعات کاتو، کژال، موبرا، ممی‌خلان و …  یکی پس از دیگری سقوط کرد و دشمن هم که موفقیت را احساس کرده بود به تقویت نیروهایش پرداخت و بخصوص با تقویت نیروهای هوایی و بمباران مواضع و با به‌کارگیری یگان‌های زرهی مشکلات عدیده‌ای را برای ما به وجود آورد.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده