عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (5)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت یکم – کلیات

تحمیل خط دفاعی نامناسب به تیپ 55 هوابرد

به خاطر دارم وقتی به‌اتفاق برادر صالحی مسئول عملیات قرارگاه حمزه سپاه، سرهنگ مرتضی محمدی، فرمانده تیپ 55 هوابرد را برای توجیه و جایگزین کردن نیروهایش به‌جای برادران بسیجی به ارتفاعات موبرا بردیم، این ارتفاعات نسبت به ارتفاعات جلویی خودش که در دست دشمن بود خیلی پست‌تر و به عبارتی دشمن بر این مواضع سرکوب بود. سرهنگ مرتضی محمدی گفت، نگه­داشتن این ارتفاعات چه ارزشی دارد ما به ارتفاعات عقب‌تر برگردیم. شهید صالحی و برادران سپاهی به‌هیچ‌وجه حاضر نشدند، پیشنهاد ایشان را بپذیرند. سرهنگ محمدی رو به من و صالحی کرد و گفت دعا کنید که من شهید بشوم و اگر اسیر بشوم و از من بپرسند، سرهنگ محمدی، این چه خط پدافندی بود که تو سرهنگ آن را گرفتی، به آنها خواهم گفت، نگهداری این ارتفاع بی‌ارزش را فقط جهت اجرای دستور انجام دادم.  سرهنگ محمدی به هر شکلی بود، نیروهایش را در خط مستقر و یکی دو روز بعد، در اثر ترکش خمپاره دشمن از ناحیه سر و بدن مجروح و از خط خارج گردید و مدت‌ها در بیمارستان بستری بود.

بعد از مجروحیت سرهنگ محمدی، فرماندهی تیپ را سرهنگ کشاورز  به عهده گرفت، حوادث و اتفاقات آن روزها بسیار زیاد است که باید جزئیات آن را از زبان افسران لشکر 77 و تیپ 55 هوابرد و یگان‌های لشکر 28 و تک‌تک افراد قرارگاه شنید. فشار دشمن روزبه‌روز زیاد می‌شد و از یگان‌های سپاه و بسیج بجز اندکی از تیپ ویژه شهدا و یا یگان‌های جند الله و تیپ 110 شهید بروجردی که همه اینها فقط ارتفاع میشولان، بالای قرارگاه ما در چاله خزینه را نگهداری می‌کردند، نیرویی نمانده بود.

شرایط نامناسب لشکر 77 و تیپ 55 هوابرد و حضور فرمانده نزاجا در بین آنان

در این عملیات، فشار زیادی به یگان‌های ارتش بخصوص لشکر 77 و تیپ 55 هوابرد که با آن وضع نامناسب وارد منطقه شدند، وارد شد.  هنوز امکانات و تجهیزات و پشتیبانی‌های آنها نرسیده بود که خطوط آنها ازهم‌گسیخته و در شرایط نامساعدی قرار گرفت. آنان با عدم آشنایی با تاکتیک دشمن و  بدون داشتن امکانات در روزهای اول، حتی با غذای ناکافی مواجه شده بودند. شهید صیاد شیرازی در همان روزهای اول با وارد شدن یگان‌های ارتش، خودش را به این جبهه رساند و در خط مقدم و در قرارگاه مقدم شمال غرب در چاله خزینه مستقر گردید. وضعیت به گونه‌ای بود که وقتی ایشان با هلی‌کوپتر خودش را به منطقه رساند، هلی‌کوپترش چندین بار مورد تهدید هواپیماهای عراقی قرار گرفت و با مهارت خلبان هوانیروز، بالگرد از چنگ هواپیمای عراقی گریخت.

حضور فرمانده نیرو در قرارگاه، آن­هم در خط مقدم، در روحیه افسران عملیات  قرارگاه، فرماندهان تیپ‌ها و لشکرها و حتی گردان‌ها خیلی مؤثر بود. چون هرروز با تشکیل جلسه با فرماندهان و همچنین با حضور در خطوط پدافندی موجب تقویت روحیه همگان گردید. نکته قابل‌ذکر، اینکه در این زمان از برادران سپاهی آقایان شمخانی، سنجقی و دیگران هیچ خبری نبود. گاهی اوقات برادر ایزدی را می‌دیدم، بیشتر همان برادر مهدی صالحی مسئول عملیات به قرارگاه ما رفت‌وآمد می‌کرد.

فشار دشمن ‌روی یگان‌های در خط ما زیاد بود. شهید صیاد تصمیم گرفت که خطوط پدافندی را روی ارتفاعات لری مستحکم نماید، ارتفاعات لری حدود  یک کیلومتری در عقب ارتفاعات میشولان و چاله خزینه بود. برادران سپاهی با این کار موافق نبودند، یعنی حاضر نبودند از خطوط پدافندی قبل از شروع عملیات والفجر9 عقب‌نشینی کنند. استدلال قرارگاه نزاجا هم بر این بود که اگر ما ارتفاعات لری را در تصرف داشته باشیم، دشمن هر چه سرمایه‌گذاری در این قسمت داشته باشد، نمی‌تواند از اینجا پیشروی داشته باشد و اگر ما ارتفاعات لری را از دست بدهیم، جبهه ما تا مریوان درخطر است و حتی در حوالی گردنه نهنی هم با مشکل پدافند مواجه می‌شویم، ولی در دست داشتن ارتفاعات لری هر دو محور بین لری و شیخ گز نشین و محور لری و ارتفاعات شیخ شلخان  را حفظ خواهد کرد.

تصمیم فرمانده نزاجا برای ایجاد خط پدافندی در ارتفاعات لری

بالاخره فرمانده نیرو تصمیم خودش را گرفت و به من دستور داد، یک تیپ از لشکر 77 (تیپ 3 به فرماندهی سرهنگ سوداگر) را در دامنه جنوبی ارتفاعات لری به‌عنوان خط پدافندی مستقر نمائید. حوالی ساعت 9 شب بود که به‌اتفاق فرمانده تیپ، عناصر ارکان تیپ و عناصر ارکان قرارگاه از دامنه شمال ارتفاعات لری برای شناسایی خطوط پدافندی جدید حرکت کردیم، هنوز هوا سرد و دامنه شمالی ارتفاعات لری پوشیده از برف بود، یک مقدار از راه را با خودرو و بقیه راه را پیاده طی کردیم. شب مهتابی بود، فکر می‌کنم قبل از ساعت 2 نیمه‌شب شناسایی منطقه و پیدا کردن مسیر و محل استقرار تیپ به پایان رسید.

فرمانده تیپ، از همان ابتدا دستور آماده شدن و سپس دستور حرکت تیپ را صادر کرد. قبل از طلوع صبح، یگان‌های تیپ در خطوط پدافندی قرار گرفتند و به تحکیم مواضع خود پرداختند. با کمک عناصر پشتیبانی لشکر، روزهای بعد خطوط پدافندی مستحکمی ایجاد گردید. بدین ترتیب، دیگر حضور تیپ 55 و لشکر 77 در سمت چپ ارتفاعات میشولان، یعنی بین میشولان و شیخ‌گز نشین و اطراف چاله خزینه بی‌معنی بود. دستور داده شد که در منطقه عقب ارتفاعات لری یعنی حوالی پادگان گرمک مستقر شوند. یگان‌های لشکر 77 و تیپ 55 هوابرد به عقب رفتند. البته قسمتی از تیپ 55 هوابرد را در تقویت ارتفاعات شیخ‌گز نشین به کار گرفتیم.

یک مطلب خاصی که در اینجا اتفاق افتاد، این بود که سرهنگ عطاالله صالحی، فرمانده لشکر 77 تقریباً در حوالی ارتفاعات میشولان یک قرارگاه تاکتیکی برای لشکر دایر کرده بود که عمدتاً در این قرارگاه حضور داشت. خاطرم هست ایشان تا عقب‌نشینی آخرین نفر از لشکرش در همین قرارگاه حضور داشت. با اینکه تمام یگانش به عقب رفته بود، هنوز خودش در این قرارگاه حضور داشت. به من اطلاع دادند که ایشان به عقب نمی‌آید، هنوز ارتباط تلفنی بین قرارگاه ما و قرارگاه ایشان برقرار بود. با تلفن جویای احوالش شدم.  وقتی گفتم آنجا چه‌کار می‌کنید، در جوابم گفت، حسام دست از سرم بردار ، برایم عقب‌نشینی سخت است، دوست دارم در این مکان بایستم و با دشمنان حتی به‌تنهایی بجنگم (البته کلماتی به این مضمون). در پاسخ گفتم، عطا، دست از این‌کارهای احساسی بردار، من اینجا فرمانده تو هستم و به‌عنوان فرمانده دستور می‌دهم، همین لحظه قرارگاه را ترک و به مواضع جدید بروی و یگانت را هدایت کنی، هر کاری غیر از این دستور، به‌عنوان لغو دستور بوده و اگر کشته شوی، شهید هم نخواهی بود. با این جملات، اطرافیان ایشان، همان روز تعریف می‌کردند که فلانی شما چه چیزی به جناب سرهنگ گفتی که این‌طور عوض شد. ماقبل از آن، هر چه اصرار می‌کردیم که ماندن ما اینجا بی‌فایده است و ممکن است هرلحظه اسیر بشویم، به خرجش نمی‌رفت. با تلفن شما، بلافاصله دستور جمع‌کردن چادرها و وسایل را صادر و آماده حرکت شد. گفتم چیز خاصی نگفتم، فقط خواستار اجرای دستور نظامی شدم.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده