قسمت یکم – کلیات
گردان 118 پیاده تیپ 3 لشکر 28 سنندج در عملیات والفجر9
سرتیپ 2 ستاد غلامعلی امیری، فرمانده وقت گردان 118 تیپ 3 لشکر 28 سنندجگردان 118 پیاده در عملیات والفجر4
در مورخه 21/10/64 قرار بود من برای طی دوره عالی بروم. چند روز جلوتر تسویه حساب کردم. قرار بود دوره در مورخه 21/10/64 در مرکز پیاده شیراز شروع شود. منتهی روز هفدهم بود که با خبر شدیم که دوره تشکیل نمیگردد و مجدداً بازگشتیم و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و من به شغل قبلی یعنی فرماندهی گردان بازگشتم.
تحرکاتی در منطقه سمت راست ما روی تپهای به نام تپه میشولان در حال اجرا بود. گاهی در آن سمت شناسایی انجام میشد. تا روزی که هواپیمای حجتالاسلام شهید محلاتی نماینده امام در سپاه و همراهان، توسط جنگندههای عراقی سرنگون شد. دو روز بعد یادم می آید که قرار بود بیایم مرخصی و عملاً لشکر ماموریت خاصی نداشت. ماموریت لشکر، پدافند در منطقه سرزمینی بود که گردان 118 مانند تمامی گردانها در آنجا گسترش پیدا کرده بود. وقتی از پاسگاه فرماندهی گردان حرکت کردم، باید مسیر دشت پنجوین را طی میکردیم که فوقالعاده جاده خطرناکی هم بود. در مواضع شاید امنیت بیشتری بود. وقتی داخل دشت شدیم، در جایی قرار میگرفتیم که دقیقاً زیر دید دشمن بود. دشمن از ارتفاعات 1904، 1900به تنگه روکان، دید داشت و خیلی از خودروها را هم آنجا مورد اصابت قرار میداد. با یک سری اتوبوسهایی برخورد کردیم، که داشتند نیرو میآوردند. با خودم فکر کردم برادران بسیجی و سپاهی در حال ورود به منطقه هستند. به ذهنم آمد، عملیاتی در پیش است. اما هیچ اطلاعی و طرحی مبنی بر اینکه ما عملیاتی داشته باشیم به ما ابلاغ نشده بود. تاریخ این واقعه 2و یا 3 روز بعد از سقوط هواپیمای شهید محلاتی ] در اول اسفند سال 1364[ بود.
اجرای عملیات والفجر9 را در مرخصی شنیدم
من در حین گذراندن مرخصی بودم که مطلع شدم. عملیاتی تحت عنوان عملیات والفجر9 در منطقه شروع شده و به سمت شهرک چوارتا جبههای باز شده است. این مسئله را شخصاً در دوران مرخصی دنبال میکردم. هیچ مسئولی ما را در جریان نگذاشته بود. چون ظاهراً لشکر جز مأموریت عملیات پدافندی هیچ ماموریتی نداشت. روز اول و دوم، از رادیو شنیدم نیروهای سپاه به سمت چوارتا در حال پیشروی هستند. متوجه شدم ارتفاعاتی که نام برده میشود اطراف مواضع گردان من است. البته من خودم روی میشولان نبودم. سمت چپ میشولان بودیم که آنرا منطقه شیخ لطیف می گفتند، یعنی حد سمت راست ما تقریباً شیخ لطیف بود و حد سمت چپم، جادهای بود که منتهی به سید صادق و شانه دری میشد. یعنی در دامنه پایین ارتفاعات شیخ گزنشین ، یک گروهان در دره میانه بود. یک گروهان هم در سمت راست مکل (منطقه شیخ لطیف) مستقر شده بود. روحیه خیلی بالایی هم داشت و در آن منطقه وسیع پدافند میکرد.
ما در ارتفاعات شیخ لطیف سمت چپ میشولان مستقر بودیم. در دامنه ارتفاعات شیخگزنشین، گردانمان با استحکامات کامل و قوی در این منطقه مستقر شده بود و روحیه خیلی بالایی هم داشتند و در آن منطقه وسیع مشغول پدافند بودند. ما هر آن فکر میکردیم که اگر دشمن بخواهد در اینجا عمل کند چه کاری باید انجام دهیم، با توجه به اینکه هر سه گروهان گردان در خط بودند ما نیاز به یک احتیاط داشتیم. با اقداماتی که انجام داده بودیم و با نامههایی که ارسال کردم، از یگانهای قدس، تحت عنوان احتیاط به گردان ما مامور شد. یادم می آید که یک گروهان تحویل گرفتم و بین سه گروهان در خط تقسیم کردم و از استعداد گردان خودم و خودروهای تویوتای واگذاری یک گروهان ( منهای ) متحرک را سازماندهی کردم؛ به هر حال رادیو در حال نام بردن از ارتفاعات حوالی گردان 118 بود. یعنی درست رو به روی ارتفاعات مکل.
بعد از خاتمه مرخصی، به منطقه برگشتم دیدم که نیروها در یک عرض بسیار باریک به جلو رفتهاند. از دید نظامی وقتی که نیروها به جلو حرکت میکنند حتماً باید پهلوها حفظ شود. از یک عرض باریک رفته بودند و هنوز برای نیروهای ارتشی اتفاقی نیفتاده بود.
روز آغاز سال 1365 و حمله دشمن
شب عید سال 1365 معاون فرمانده تیپ با من تماس گرفت و گفت می خواهم اولین نفری باشم که عید را به شما تبریک میگویم و همچنین نامهای آمده است که در 16/1/ 1365 دوره عالی تشکیل میشود و شما بایدجهت طی دوره عالی به شیراز بروید. یقیناً اگر من میخواستم 16/1/1365 خودم را به دوره معرفی کنم باید دهم یا یازدهم از یگان رها میشدم. شب هنگام در سنگر فرمانده گردان که در عقبه نیروهای در خط در پشت ارتفاعات مکل بود، نشسته بودم. منتظر تحویل سال بودیم. نیروهای عراقی هر سال در روز عید، آتش شدید علیه ما اجرا میکردند. در همین حال و هوا بودیم که به من خبر دادند که یگان سمت چپ گردان که در ارتفاعات شیخ گز نشین مستقر بود با دشمن درگیر شدهاند. متاسفانه تا قبل از طلوع خورشید این ارتفاع به کل سقوط کرد و سمت چپ ما به کل خالی شد. یعنی یگانی که باید در حد متعارف در خط 3 کیلومتری مستقر بشود، حالا 700/13 کیلومتر خط را در اشغال داشت. بین یگانهای گردان دو شکاف بود و ما با آن احتیاطی که سازماندهی کرده بودیم، در منطقه گردان حاکمیت خوبی داشتیم. بچهها در حالت آماده باش بودند. من بلافاصله آمدم و سمت چپمان را با دسته شناسایی گردان پوشاندم، چون دیدم وقتی شیخ گزنشین سقوط کرده، طبعاً عراق با استقرار در این ارتفاعات به ما مسلط می شود. در منطقه شیخ لطیف، ساعت 9 صبح فرمانده گروهان یکم اعلام کرد که عراق به سمت ما تک کرده و بچهها مقاومت خیلی خوبی را در مقابلشان انجام دادهاند و آنها را پس زدند. دو روز بعد، دوباره سرهنگ حسام هاشمی که در آن زمان به عنوان فرمانده قرارگاه شمال غرب نزاجا و برادر مصطفی ایزدی فرمانده قرارگاه سپاه، به پاسگاه فرماندهی گردان آمدند. عملاً طوری شده بود که پاسگاهمان در خط قرار گرفته بود. یگانهای سمت چپ ما خالی شده بود.
در همان روز سعی شده بود توسط تیپ 55 هوابرد عملیاتی روی شیخ گزنشین انجام شود. یکی از یگانهای تیپ 55 هوابرد آمد روی شیخ گزنشین عملیاتی را انجام داد، ولی نتوانستند خطالرأس را باز پس بگیرند. دشمنی که در روی ارتفاعات شیخ گزنشین بود، دید مستقیم بر روی یگان ما داشت بطوریکه پاسگاه گردان درست در خط قرار گرفته بود. فرمانده گروهان 2 در روی مکل اعلام کرد که من با دشمن درگیر شدهام. همانطور که در حال هدایتشان بودم، اعلام کرد که دشمن عقب نشینی کرده و ما تلفات زیادی را به آنها وارد کردهایم. من هم که فرمانده قرارگاه درکنارم بود، هر اتفاقی که میافتاد به عرض ایشان می رساندم، و اعلام میکردم این اخباری است که در خط توسط فرمانده گروهانم ستوان بزرگانی ارسال شده است. در همین حال با سرهنگ هاشمی و برادر ایزدی بودیم که دیدم یک ماشین تویوتایی که برای فرمانده یگان بود و غذا برای یگان می برد، جنازه 2 عراقی که شامل یک ستوان 1 و یک ستوان 3 را به عقب ماشین انداخته و برای ما فرستاده است.
انتهای مطلب