عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (15)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت یکم – کلیات

 

مجروحیت شدید سرهنگ اسماعیلی

من و سرهنگ اسماعیلی در پاسگاه بودیم ( قرار بود سرهنگ اسماعیلی بعد از معرفی خود به لشکر به عنوان فرمانده تیپ منصوب شود ) و حالا این انتصاب به این عملیات خورده بود؛ پاسگاه در خط بود و توسط گلوله مستقیم تانک به شدت زیر آتش بود. سرهنگ اسماعیلی 2 الی 3 بار وضعیت را به سرهنگ صالحی گزارش کرد. (قبلاً که گفتم تیپ ما را زیر امر لشکر 77 گذاشته بودند) و بعد اعلام کردند که سرهنگ صالحی دستور داده‌اند که گردان را عقب بیاورید. با توجه به اینکه دو سه روز قبل از آن هم به من گفته بودند که به عقب بیایم، من با سماجت اعلام کرده بودم یک متر هم عقب نمی آیم. سرهنگ اسماعیلی تاکید کردند که نمی‌گویند ترسیدید، شما شجاعانه در این محل جنگیدید و الان مواضع شما به خطر افتاده است. نیروهای عراقی از اطراف، مواضع شما را زیر آتش گرفته‌اند و مجدداً گفتند به عقب بروید که من در جواب گفتم نمی‌روم. ایشان صحبت‌های من را به سرهنگ صالحی منتقل کردند. بیسیمی بر روی  جیپ فرماندهی سوار بود.سرهنگ اسماعیلی به من فرمودند: که بیا با سرهنگ  صالحی صحبت کن، همین که من آمدم بیسیم را بگیرم، یک گلوله بین من وسرهنگ اسماعیلی خورد فقط یک دفعه شنیدم که گفت: آخ پایم و بر روی زمین افتاد. من او را بغل کردم و در همان جیپ قرار دادم که گفتند: نه، نه به پایم دست نزن، نمی توانم.  یک آمبولانس در آنجا بود. دیدم که شدیداً پایش خونریزی دارد، گفتم تا محل آمبولانس برویم، به راننده جیپ گفتم خودرو را روشن کن و ایشان را از خط خارج کن. ما همچنان در خط ماندیم تا وقتی که اعلام کردند، یگان‌ها به مواضع سد کننده که به عنوان خط دوم در روی ارتفاعات لری قرار داشت عقب نشینی کنند.

 

اقدامات مختل کننده تک شبانه دشمن توسط شهید صیاد

اینکه بین ما چیزی هماهنگ شده باشد اصلاً به این ترتیب نبود، حتی یک شب گفتند که عراق امشب حمله می‌کند و من یک اشاره‌ای کردم. شهید صیاد هم در پی این بودند، که آن شب تا صبح بگذرد تا نیروها برسند و تک عراق را به تأخیر بیندازید. آن شب من فرمانده گردان به عنوان یک افسر دیده‌بان توپخانه عمل کردم.  به این ترتیب که خمپاره‌انداز‌های گردان من را برپا کردند.  یکسری خمپاره‌انداز برای لشکر مشهد بود. در این اطراف بر پا کردند. یک آتش بار کاتیوشا بود. این هم آوردیم که شهید صیاد فرمودند: خوب رمز ما علی است. می‌خواست اسم من را بگوید. اسم من هم غلامعلی و اسم خود ایشان هم علی بود یک دستگاه سی. وی. ایکس(رمز کننده) بود که من روی همان تپه ایستاده بودم و ایشان فرمودند: که من به جلو می‌روم، عراق امشب می‌خواهد تک بکند و می‌خواهم کاری کنم که تک عراق مختل شود. ما تک مختل کننده داریم که حالا باز تعریف خاص خودش را دارد. ما می‌گوییم که تک مختل کننده از رده تیپ مستقل به بالاست. حالا کار به جایی کشیده بود که شهید صیاد در آن ارتفاعات به جلو رفتند، شاید با کمتر از 20 نفر که می‌گویم مثلاً من تعدادش را می‌دانستم و من هر دفعه گفتم شما باید اجرای آتش کنید. من دسته خمپاره‌انداز گردان خودم، خمپاره‌انداز‌های لشکر مشهد و یک آتشبار کاتیوشا هم بود، که عین جمله شهید این بود که فرمودند: معرف من علی و شما هم علی و دید که نمی شود بعد من شدم امیر و ایشان شدند مثلا علی. آن شب ما یک حجم آتش بسیار زیادی را روی مواضع عراقی‌ها اجرا کردیم و عراقی‌ها رفتند و تک نکردند یعنی آن شب تک عراق انجام نشد.

در نهایت تک عراق بالاخره اجرا شد و ما آنجا ماندیم و خیلی این وضعیت سخت بود، پاسگاه فرمانده گردان در خط بود و سرهنگ حسام هاشمی و برادر ایزدی به خط ما آمده بودند  و توپخانه نیروهای عراقی آتش شدید روی ما می‌ریخت. من در گروهان دوم پیش فرمانده گروهان بودم. زمانی که برادر ایزدی می‌خواست حتی از آن ارتفاع پایین‌تر برود،سرهنگ هاشمی فرمودند: به شما دستور می دهم که نگذارید ایشان از آن مسیر برود. بعد من آستین سردار ایزدی را طوری گرفتم که کنده شد. اوضاع به این ترتیب بود. حالت حماسه‌ای  از شجاعت، صداقت و غیرت وجود داشت.

 

بچه‌ها به این ترتیب جنگیدن

شما می‌توانید الان از سرتیپ 2 حسن سیفی بپرسید ایشان در آن زمان معاون گروهان 3 من بود که در دره میانه وقتی به یگانش تک شد. دقیقاً مرتب لحظه به لحظه گزارش می‌داد و یگانش را هم اداره می‌کرد؛ می‌گفتم برایت احتیاط بفرستم، می‌گفت نه. مواضع سد کننده‌ام را اینطوری اشغال کرده‌ام. وقتی یاد آوری می‌کنیم می‌بینیم خیلی جوان بودیم. دوره عالی هم ندیده بودم، بچه‌ها به این ترتیب جنگیدند.      در خصوص پشتیبانی آتش  وقتی یک واحد می‌خواهد تکی را انجام دهد ابتکار عمل را در دست دارد و از ابتدا طرح‌هایش را بر مبنای آن پیش می‌برد. شاید اگر این عملیات والفجر9 اصلاً انجام نمی‌شد، این لشکر هیچ آسیبی نمی‌دید. ولی تبعاً وقتی که رفتند به سمت چوارتا، یک فضایی باز شد، نیروهای عراقی به ارتفاعات شیخ گزنشین حمله کردند.

در منطقه دره میانه، علاوه بر دسته خمپاره‌انداز گردان 118 ،یک دسته خمپاره انداز 120 هم از فردای آن روز از لشکر 81 زرهی هم به ما مامور کرده بودند، که ما با اینها اجرای آتش می‌کردیم، ولی جنگ در آنجا بیشتر جنگ تن‌به‌تن شده بود،  عرض منطقه هم زیاد بود.  ما در آموزش می‌گوییم یک گردان در پدافند 3 کیلومتر گسترش می‌یابد و شکاف هم قابل قبول نیست. ولی در خط گردان من دو شکاف به وجود آمده بود که اینها را یا با اعزام گشتی پر می‌کردیم یا با آتش‌های توپخانه. در گردان من، تقریباً مشکلی نداشتیم، با توجه به مامور شدن دسته اعزامی خمپاره انداز لشکر 81 زرهی، ما، بین دسته خمپاره‌انداز، آر پی جی هم سازمان داده بودیم، در آن زمان بحث سازمان منافقین هم بود.  یعنی نیروهای منافقین می‌آمدند در عقبه واحد‌ها نفوذ می‌کردند. به این دلیل آر پی جی را در دسته های خمپاره انداز سازماندهی کرده بودیم. ما کمبود آتش پشتیبانی را حس نمی‌کردیم.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده