عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (18)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت یکم کلیات

 

نجات سربازان، مهمات و توپ‌ها با همان کامیون‌ها

جاده­ها خاکی بود، جاده‌ها قبلاً توسط جهاد احداث شده بود، بخشی از جاده­ها هم قبلاً توسط عراق احداث شده بود. به این ترتیب توانستیم توپ‌ها و نفرات را نجات دهیم و از دید و تیر دشمن خارج شویم. گردان پای ارتفاعات لری مستقر گردید.

قرارگاه تاکتیکی نیروی زمینی هم به ارتفاع کوخلان رفته بود. تیپ هم برای بازسازی و تجدید سازمان به منطقه عقب جابجا شده بود. ما بنا به دستور شهید صیاد، در منطقه مانده بودیم. فرمانده لشکر، سرهنگ جوادی هم به ما کاری نداشت. چون تیپ 3 مریوان که گردان ما کمک مستقیم آن بود، از منطقه خارج شده بود و ما از آنها جدا شده بودیم.

لشکر هم در منطقه مریوان مستقر بود. تقریباً در روزهای 15، 16، 17 فروردین، آتشبارها را در دامنه شمالی ارتفاعات لری مستقر کردیم. در محدوده پشت ارتفاعات لری، مهمات­ها را آوردیم و در محل مناسبی به عنوان زاغه مهمات قرار دادیم، منطقه امنی بود.

راننده‌های خودروهایی که از صنایع مهمات سازی مهمات آورده بودند، در گروهان ارکان از آنها تشکر کردیم. راننده‌هاحمام کردند، و به آنها یک دست لباس گرمکن، چند تا تُن ماهی و یک جفت کتانی هدیه دادیم. لازم به یادآوری است تعدادی از معتمدین تهران با من در ارتباط بودند و کمک‌هایی از طرف آنان به ما می‌شد، ما یک مقدار از این  وسایل را در انبار آتشبار ارکان برای مواقع اضطراری نگهداری می­کردیم. ما این اقلام را  بیشتر به دیده‌بان‌ها می‌دادیم. هر وقت به دیدگاه­ها می‌رفتیم، به آنها جوراب، شورت و عرق‌گیر نو، اینجور چیزها می‌دادیم. به علت اینکه اینها، روی ارتفاعات به آن بلندی امکانات شستشو نداشتند که بخواهند لباس‌های زیرشان را بشویند. باید البسه کهنه را دور می‌ریختند و ما لباس‌های نو تحویلشان می‌دادیم. راننده‌های حمل مهمات هم خیلی خوشحال شدند و خدا را شکر می‌کردند، از اینکه توانسته بودند، قبضه‌های توپ و سربازان را از منطقه درگیری­زا جابجا و نجات  دهند، و الا سربازها همه شهید می‌شدند.

 

تلفات زیاد گردان ما

چیزی حدود 64 نفر از پرسنل گردان ما مجروح و شهید شدند. این حجم از تلفات نیروی انسانی برای یگان توپخانه سنگین می­باشد. وقتی آمدیم روی لری، همه اقدامات لازم برای اجرای مأموریت انجام شد. آماده بودیم که از نیروهای مستقر در خطوط درگیر با دشمن که در خط الرأس نظامی روی ارتفاعات لری مستقر شده بودند پشتیبانی آتش نماییم. ضمناً نیروهای مستقر در دره قزلچه تخلیه شده بود و نیرویی در آن منطقه نبود. تردد از قزلچه و از شاخ‌نالشکینه قطع شد،و همه نیروها در خط الرأس نظامی ارتفاع لری به طرف دشمن مستقر شده بودند. برخی از واحدهای لشکر 77 پیاده روی خط الرأس نظامی ارتفاعات لری مستقر شده بودند. در غرب منطقه همان جایی­که رودخانه قزلچه به طرف شمال می­پیچد و به رودخانه شیلر می‌پیوندد، یک جبهه جدید ایجاد شد . روستای شیخ لطیف در کنترل رزمندگان اسلام قرار گرفت و تپه­های اطراف آن را حفظ کردند. تیپ ویژه شهداء سپاه به فرماندهی برادر محمود کاوه که بسیار پاسدار خوب، خوش اخلاق و دوست داشتنی بود، آمد در منطقه و توپخانه ما ماموریت پیدا کرد که در کمک مستقیم این تیپ قرارگیرد. تیپ شهدا از ما درخواست داشت که مواضع گردان را تا نزدیک خط ببریم. ولی ما قبول نمی‌کردیم گردان را تا نزدیک خط ببریم. گفتیم ما می‌خواهیم پدافند کنیم. آفند که نمی‌خواهیم انجام دهیم، هر وقت خواستید عملیات آفندی اجرا کنید، ما توپخانه ها را به جلو می‌آوریم. حالا که شما می‌خواهید پدافند کنید، توپخانه ها در این جا مستقر هستند. محل مناسبی است که اگر دشمن در دره شیلر، فشار آورد بتوانیم پشتیبانی آتش موثر برای نیروها فراهم کنیم. به هر حال یک شخصی بود که ظاهراً او آقای احمدی نام داشت آمد و گفت: باید توپخانه را به پایین بکشید، ما گفتیم این کار را نمی‌کنیم و شما فرمانده ما نیستید، یک دستور کتبی می‌خواهیم، الآن پشتیبانی آتش هم که می‌کنیم داریم ایثار می‌کنیم و خودجوش این کار را انجام می‌دهیم. کسی فرمانده ما نیست، فرمانده لشکر و  فرمانده تیپ در مریوان مستقر هستند و اصلاً تیپ هم به مریوان رفته و در منطقه نیست و خودجوش از شما پشتیبانی آتش می‌کنیم. بنابراین ما نمی‌آییم جایی که گردان آسیب ببیند مستقر شویم. شما ماموریت پشتیبانی آتش می‌خواهید ما برایتان نهایت کار را به نحو مطلوب انجام می‌دهیم.

 

جابجایی آتشبارها به محل نامناسب

خلاصه به هر حال ایشان نپذیرفت و با شهید صیاد صحبت کرد. شهید صیاد یک یادداشت به همین شخص داد. و این شخص یادداشت را به رئیس رکن 3 جناب سروان علاءالدین یعقوبی رفیع داد و گفت که این دستور شهید صیاد است و شما باید بروید جایی که نظر برادر کاوه می­باشد. این‌ها هم مجبور شدند گردان را حرکت دهند ببرند در یک دره که آن دره نزدیک آن رودخانه قزلچه بود. آن دره پشت روستای شیخ المعارین بود و آنجا مستقر شدند. کار بسیار عبثی بود، زیرا که آتش بارها که پشت این دره رفتند نمی‌توانستند تیر کشیده تیراندازی کنند برای اینکه گلوله­ها به خط الرأس ارتفاع اصابت می­کرد، برای همین مجبور بودند مدام با تیر قائم اجرای آتش کنند. وقتی تیرقائم اجرای می‌کردند، روی دشمن نمی‌افتاد، بنابراین موضع بسیار نامناسب بود و خودشان هم یک تعداد نیروی بسیجی در مدخل دره مستقر کردند که رفت و آمد نیروهای ما را کنترل کنند.

 

تدارک غذای گردان توسط تیپ ویژه شهداء

به برادر کاوه مراجعه کردیم  و گفتیم: برادر حالا که ما این شرایط را داریم، شما از ما پشتیبانی کنید. این یگان­ها آشپزخانه ندارند و نمی­توانند غذا و نان خود را تأمین کنند. شهید کاوه گفت: حتماً ما هر چیزی که شما بخواهید می‌دهیم. تیپ شهدا آشپزخانه‌ای در روستایی به نام لاله همرین مستقر کرده بودند. در حوالی آن روستا یک گردان توپخانه 130 م م  لشکر به نام گردان 349 برای مأموریت کلی تقویت یگان­های توپخانه مستقر بود. ولی آن گردان هم به دستور لشکر، دو آتشبارش را جابه جا کرده و منطقه را ترک نمود. یک آتشبار در محل باقی ماند. ما با آن آتشبار کار چندانی نداشتیم. به هر حال هرآنچه که آشپزخانه نیروهای سپاه در آنجا طبخ می­کردند به پرسنل آتشبارهای تیر ما هم می‌دادند. پرسنل از این وضع راضی بودند، چون شهید کاوه از گوشت گرم در طبخ غذا استفاده می­کرد. آنها به سربازها سوسیس، تخم مرغ هم می‌دادند، سربازها سوسیس، تخم مرغ را مثل نقل و نبات می‌خوردند. از غذای قرمه سبزی یا قیمه پخته شده گردان زیاد راضی نبودند. تیپ ویژه شهدا تدارک می­کرد و پرسنل هم از آنها راضی بودند. ما هم که دیدیم شرایط مناسب است، رضایت داشتیم. با آنها هماهنگ شدیم و ما در منطقه شیلر ماندیم.

تیپ هوابرد هم تغییر موضع داد، پشت ارتفاعات شیخ شلخان مستقر شد، یک تیپ از لشکر مشهد روی ارتفاعات لری و در بخش میانی هم تیپ ویژه شهداء مستقر گردید. علاوه بر اینها یک آتش بار از گردان392 سقز هم در تقویت آتش این مجموعه قرار گرفت. هلوان همچنان در دست رزمندگان سپاه بود. از رودخانه شیلر عبور می­کردیم، می‌رفتیم روی ارتفاعات هلوان، یعنی عراقی‌ها روی ارتفاعات هلوان هیچ حساسیتی نداشتند، ظاهراً مایل بودند که نیروهای ما روی هلوان مستقر باشند. زیرا با گسترده­تر شدن، بعد مسافت و خطوط ارتباطی را باز می‌کرد و ما مجبور بودیم بخش اعظمی نیرو را برای حفظ قله بکار ببریم و آتشبارهای توپخانه هم درگیر باشند. در حالی‌که آن قله ارزش تاکتیکی خاصی نداشت که بتوانیم از قله به طرف چوارتا سرازیر شویم، اصلاً امکان نداشت. من همان موقع گفتم در آنجا پِرت نیرو داریم، اگر عقب‌تر می‌کشیدیم، بهتر می‌توانستیم مواضع پدافندی خودمان را مستقر کنیم و در خط، صرفه جویی قوا کرده و پرسنل را خسته نکنیم و نیروی احتیاطی هم در داخل شیلر داشته باشیم.

لشکر 30 گرگان هم که آمد در دره شیلر مستقر شد. دیگر نیرویی روی ارتفاعات لری نبود. یگان­های لشکر 77 هم از منطقه خارج شده بودند، رزمندگان سپاه هم روی همان ارتفاعات که در امتداد روستای شیخ المعارین و شیخ لطیف بود سنگرهای محکمی احداث کرده و خوب پدافند می­کردند و ما در اختیار آنها دیده‌بان گذاشتیم، ولی بسیار خطرناک بود. فاصله ما با نیروهای عراقی خیلی کم بود. حدود 100تا 150 متر و آنها تا ما را می‌دیدند، سریع با خمپاره‌انداز 60 م.م اجرای آتش می‌کردند. خمپاره 60 هم یک اشکال عمده دارد، شما صدای شلیک آنرا متوجه نمی‌شدید. ناگهان در کنار پای شما به زمین می‌خورد. صدای چندانی ندارد، صفیر گلوله ندارد، چون برد آن کم است و به محض شلیک  کنار پایتان فرود می‌آید.

سرکشی به دیده‌بان‌ها و رفت و آمد سخت و آسیب پذیر بود. ما هر روز می‌رفتیم به دید‌بان‌ها سرکشی می‌کردیم، و خوشبختانه هیچ اتفاقی هم تا آن لحظه برایمان پیش نیامد.

 

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده