روزهای پرالتهاب کودکی
چهارساله بودم که در نخستین روزهای شهریور سال 1320 جنگ مثل طوفانی زندگی آرام ما را در هم پیچید. التهاب پدر و پسرعموهای نظامیاش را حس میکردم. به مادرشان نگفته بودند پسرانش کشته شدهاند، از ترس اینکه بفهمد به خانه ما میآمدند و عزاداری میکردند. گریه بزرگترها برایم عجیب بود و کاملاً تازگی داشت. در جواب پرسشهای بیپایان من، فقط میگفتند جنگ شده است. لابهلای سخنانشان چیزهایی در مورد شهادت غلامعلی[1] و یدالله بایندر[2] میشنیدم. یکباره فضای شهر عوض شده بود، جنگ داشت چهرۀ کریه و دندانهای خونریزش را به ما نشان میداد. تهران پر شده بود از سربازان هندی، روسی و انگلیسی. گاهی دستهجمعی رژه میرفتند ولی همهجا وِلو بودند. برایم همه چیز عجیب و تازه بود.
من دوم آذرماه سال 1316 شمسی در تهران متولد شده بودم. پدرم یک نظامی ملیگرا بود، به همین سبب نامم را کورش گذاشت. پسر نخست خانواده و فرزند دوم بودم. خواهر بزرگترم نخستین فرزند خانواده بود؛ بعد از من برادرم متولد شد. پدرم نام داریوش[3] را برایش انتخاب کرد. خانواده ما یک خانواده متوسط نظامی محسوب میشد. پدر و دو عمویم هر سهنظامی بودند. پدرم تا درجه سرتیپی ارتقا یافت. چند سال آخر خدمتش سمت فرمانده لشکر زرهی کرمانشاه را به عهده داشت؛ درست سال 1339، همان سالی که افسر شدم، پدرم بازنشسته شد. یکی از عموهایم، حسن بایندر، سال 1315، یک سال قبل از تولدم، در جنگهای داخلی قشقایی به شهادت رسید، در فیروزآباد فارس به خاک سپرده شده بود.
پدرم، پسرعموهایی به نامهای غلامعلی، غلامحسین، یدالله، نصرتالله، اسدالله و نصرالله بایندر داشت. تمام این پسرعموها بهجز نصرتالله، باهم برادر و فرزند یکی از عموهایش به نام علیاکبر بایندر[4] بودند. وی دبیرِ دربار دوره قاجاریه بود؛ خوشنویسی میکرد و خط بسیار خوبی داشت. هنوز بخشی از دستنوشتههایش در میان اسناد و مدارکم موجود است. این عموی بزرگ، پدر دریادار غلامعلی بایندر و دریابان غلامحسین بایندر[5] است. غلامعلی اولین فرمانده نیروی دریایی و در حقیقت مؤسس نیروی دریایی ایران بود. وی ابتدا با درجه سرگردی، بهعنوان افسر توپخانه در نیروی زمینی ارتش خدمت میکرد. چندی بعد برای تشکیل نیروی دریایی انتخاب شد. بعد از دریافت حکم یک سری از افسران نیروی زمینی را با خود برد و با کمک آنها نیروی دریایی را برنامهریزی و سازماندهی کرد. چند کشتی و ناو جنگی به ایتالیا و انگلیس سفارش دادند. گروهی هم به ایتالیا رفتند و آموزشهای مخصوص هدایت آن کشتیها را دیدند. کشتیها سال 1311 به ایران رسیدند؛ 14 آبان ماهِ سال 1311، شاه در بندر شاپور[6] از این کشتیها سان دید. نیروها جلوی شاه رژه رفتند و روز تأسیس نیروی دریایی اعلام شد.
پدر دریادار بایندر و برادرانش در ارتش صاحبمقام و منصب بودند، به همین دلیل توانستند پسرانشان را برای تحصیلات خارجی به کشورهای اروپایی بفرستند. دریادار بایندر و برادرانش نصرالله، یدالله و اسدالله همه تحصیلات نظامی خارجی داشتند. آنها در سیسیل ایتالیا و فرانسه درسخوانده و دوره دیده بودند. دریادار بایندر و رزمآرا[7] باهم برای تحصیل به خارج رفتند؛ همکلاس بودند و دوستی بسیار نزدیکی داشتند. این دو جزو افسران جنگی زبدۀ نیروی نظامی رضاشاه محسوب میشدند. دریادار بایندر نشان ذوالفقار، نشان سپه و نشان طلای جنگی داشت؛ افراد بسیار کمی مفتخر به دریافت نشان طلای جنگ شده بودند. بایندر دارای سه نشانِ درجهیک جنگی بود. در ارتش فقط چهار یا پنج نفر این نشان را داشتند. این افراد نشانهایی را در جنگهای داخلی، برای از بین بردن ملوکالطوایفی و سرکوب قبایل و طوایف مخالف حکومت مرکزی، کسب کرده بودند. آنها میکوشیدند قدرت در تهران، پایتخت کشور، متمرکز شود.
درراه رسیدن به این هدف ابتدا جنگهایی با اسماعیل آقا سیمیتقو[8] درگرفت، بعد در لرستان با خانهای لر، پسازآن با قشقاییها و درنهایت در جنوب با شیخ خزعل[9] روبهرو شدند و قدرت در ایران را یکپارچه کردند. رضاشاه میخواست کشور را از آشفتگی دوره قاجاریه درآورد. ارتش ایران در دوران قاجار بر مبنای وضعیت عمومی، در هر خطری بسیج میشد. هر خانی یکسری تفنگچی میفرستاد و به این شکل ارتش راهی نبرد میشد. این وضعیت در دوره رضاشاه تغییر کرد. همسایه ما شوروی بعد از انقلاب اکتبر به ارتشی منسجم و کلاسیک مجهز شده و با اساس نیروی نظامی ایران ناهماهنگ بود. واقعاً ارتش ایران دیگر نمیتوانست به شکل قدیمی از کشور دفاع کند؛ در حقیقت لازم بود ارتش از این حالت دربیاید و تمرکز پیدا کند.
این قضیه باعث شد کشور نیاز به یک حکومت مرکزی و یک ارتش مجهز داشته باشد. اولین چیزی که برای بقای کشور لازم است، ایستادگی در برابر تهدیدهاست. اگر تهدید بشویم، دیگر نمیتوانیم بقا و استقلال داشته باشیم. در چنین شرایطی نمیتوانیم فرهنگمان را توسعه بدهیم. بنابراین، این موضوع باعث شد در آن دوران جنگهایی دربگیرد. طبیعی بود که در این جنگها افسران مجاهد، در درگیریها و جنگ با قشقاییها کشته شوند، ولی بعدازآن تا سوم شهریور 1320 خبری از جنگ نبود. یعنی کودکی ما تا بیستم شهریور سال 1320 در آرامش گذشت؛ تا آن روز خیلی آرام و بیدردسر زندگی کردیم.
زمان رضاشاه، نظاموظیفه و قانون خدمت اجباری سربازی را به وجود آوردند. قبل از آن نظاموظیفه نبود. افراد نظاموظیفهای که به وجود آورده بودند، میرفتند و از دهات سربازگیری میکردند. این سرباز روستایی قبل از آن شهر را ندیده بود، سواد هم نداشت. افسرها باید به این سربازان آموزش میدادند. سرباز دست راست و چپش را درست بلد نبود؛ باید به او یاد میدادند که وقتی به راستراست، به چپچپ میخواهد بکند، باید کدام سمت برود. تجهیز و نظمبخشی به چنین ارتشی در آن روزگار واقعاً کار دشوار اما لازمی بود.
تشکیل یک ارتش مدرن کار سختی بود. ابتدا باید نیرو جذب میشد و آموزش میدید؛ بعد برای چنین ارتشی باید تجهیزات فراهم میکردند. لازم بود اسلحه، تجهیزات انفرادی، توپخانه، هواپیما و ناوگان دریایی درست کنند. در زمان رضاشاه، هواپیما نداشتیم. قطعات را میآوردند و اینجا مونتاژ میکردند. من شنیدم در آن دوران 700 فروند هواپیمای شکاری، البته از این هواپیماهای ساده دوباله، داشتیم. این هواپیماها یک بدنه با یک موتور در جلو و کابینی برای نشستن یک خلبان و یک کمکخلبان داشت. افسرها از خانوادههای مرفه یا متوسط بودند. بهسرعت آموزش میدیدند و درجه افسری میگرفتند. گروهی که سواد کمتری داشتند درجهدار میشدند، سربازها هم بهطورکلی بیسواد بودند. وضعیت ارتش رضاشاه همیشه به این شکل بود؛ بیش از هفتاد درصد بدنه ارتش را سربازها تشکیل میدادند.
منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز
1- دریابان غلامعلی بایندر متولد 23 آذرماه سال 1277 در بیجار، فرزند دوم مرحوم علیاکبر بایندر. وی تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه دارالفنون به پایان رسانده و سال ۱۲۹۹ از مدرسه نظام مشیرالدوله با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل شد. سپس در خرداد ۱۳۰۲ به فرانسه اعزام شد و طی مدت ۵ سال، دورههای دانشکده توپخانه «پوآتیه» و دانشکده تکمیلی «مونتن بلو» و دانشگاه جنگ فرانسه را دید و به کشور برگشت. سال ۱۳۱۰ فرمانده نیروی دریایی ایران شد و در حقیقت نیروی دریایی جدید ایران را بنیانگذاری کرد. چند سال بعد رضاخان طی حکمی غلامعلی بایندر را بهعنوان نماینده دولت ایران در امور دریایی، به وزارت امور خارجه معرفی کرد. از مأموریتهای مهم بایندر در این منصب سفر به جزیره تنب همراه گروهى از افراد نیروی دریایى بود. او ضمن بازدید ازآنجا رسماً به مقامات نیروی دریایى انگلیس، مستقر در تنب اعلام کرد که این جزیره بخشى از ایران است. وی با این کار موجبات نگرانى و اعتراض وزارت خارجه بریتانیا را فراهم آورد. در سال ۱۳۱۲ به دستور غلامعلی بایندر فرماندهی نیروی دریایی ایران همراه ناو پلنگ به بندر باسعیدوی جزیره قشم رفته و با پایین آوردن پرچم انگلیس، پرچم ایران را در این بندر به اهتزاز درمیآورد. رضاشاه نیز به سرزنش بایندر پرداخت و انگلیسیها نیز از فرصت استفاده کرده و ضمن بازگشت به باسعیدو، تبلیغات زیادی علیه نیروی دریایی ایران راه انداختند. وی در جریان درگیریهای میان قوای ایران و انگلیس در جنگ جهانی دوم در تاریخ سوم شهریور 1320 در بندر خرمشهر به شهادت رسید. وی نشان لیاقت ذوالفقار داشت و از وی کتاب خلیجفارس همراه با نقشههای دریایی به یادگار مانده است
2- ناو سروان یدالله بایندر (زاده ۱۲۹۲ تهران – شهادت شهریور ۱۳۲۰ انزلی) افسر نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی ایران بود که در مقاومت در برابر حمله روسها در جنگ جهانی دوم به شمال ایران، نقش اساسی داشت و در این نبرد کشته شد. او برادر غلامعلی بایندر بود. ناو سروان یدالله بایندر در سال ۱۳۲۰ مسئولیت کفالت فرماندهی نیروی دریایی در دریای خزر را به عهده داشت. در آخرین ساعات شب دوم شهریور ۱۳۲۰ به دولت ایران اطلاع داده شد به خاطر بیتوجهی به خواسته متفقین مبنی بر اخراج نیروهای آلمانی، ارتش دو کشور شوروی و انگلیس به شمال و جنوب ایران حمله خواهند کرد. به فاصله چند ساعت ایران از زمین و هوا و دریا در معرض تهاجم قرار گرفت. در شمال نیروهای حملهکننده شوروی با خشونت بندر انزلی را از زمین و هوا موردتهاجم قرار داده و باعث شهادت ناو سروان یدالله بایندر شدند. مزار وی هماکنون در محوطه باراندازهای بندر انزلی است.
1- داریوش اکنون در سوئیس است. بعد از اینكه از وزارت خارجه بازنشسته شد، رفت عضو سازمان ملل شد. در سازمان ملل شغل كاردار را به او دادند، یعنی در حقیقت سفیر سازمان ملل در امور پناهندگان در چندین كشور ازجمله مالزی و یک كشور آفریقایی شد. مدتی هم در پاریس فرانسه بود چون آنجا مهاجر و پناهنده زیاد داشتند. داریوش موفق بود، الآن هم بازنشسته است و در ژنو زندگی میكند. او را نمیبینم ولی میدانم که آنجا فرزند و نوه دارد. (راوی)
2- علیاکبر بایندر ملقب به دبیر دربار از سران طایفه بایندر بیجارگروس فرزند لطفعلیخان بود که چهار پسر داشت، علیاشرف خان معروف به امیر معزز گروسی، علیاکبر خان، قاسم سلطان و فتحعلیخان، علیاکبر بایندر چهار پسر به نامهای غلامعلی، غلامحسین، نصرالله و یدالله داشت که سه تن از آنها برای دفاع از کشور به شهادت رسیدند.
3- غلامحسین بایندر برادر بزرگتر غلامعلی بایندر و از افسران تحصیلکرده نیروی دریایی بود. 11 سال پس از شهادت غلامعلی در سمت سومین فرمانده نیروی دریایی ایران منصوب شد.
1- این بندر پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اسم بندرامام خمینی نامگذاری شد.
2- سپهبد حاج علی رزمآرا متولد ۱۰ فروردین ۱۲۸۰ تهران، درگذشته ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ در تهران نظامی ایرانی با درجۀ سپهبدی و نخستوزیر ایران بود. رزمآرا در ۱۶ اسفند سال ۱۳۲۹ توسط خلیل طهماسبی یکی از اعضای گروه فداییان اسلام در محوطۀ مسجد شاه تهران کشته شد.
1- اسماعیل آقا سیمیتقو یا اسماعیل آقا شکاک معروف به سمکو شکاک رئیس ایل شکاک در منطقه مرزی ایران و ترکیه بود. او با دولتهای روسیه، انگلستان، عثمانی و آلمان ارتباط نزدیک داشت. بارها در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی با قوای دولتی زدوخورد کرد. وی علیه حکومت مرکزی رضاشاه پهلوی قیام نمود وعدهای از افراد آذربایجان بخصوص ارومیه و نیروهای دولتی و یکی از سران مذهبی آشوریها را در میانه وقایعی که به جیلولوق معروف گشت، کشتار نمود و سرانجام در ۳۰ تیر ۱۳۰۹ توسط نیروهای دولتی کشته شد. محل استقرار او قلعه چهریق بود. اسماعیل آقا شکاک شانهبهشانه نیروهای روسیه تزاری، نیروهای عثمانی را از آذربایجان بیرون راند و بعد از انقلاب اکتبر که سپاه روسیه تزاری از ایران خارج شد، سلاح زیادی برای اسماعیل آقا باقی ماند. در شرایطی که نیروهای نظامی دولت ایران چندان نفوذ و قدرتی در منطقه آذربایجان نداشتند سمکو رهبری منطقه را در دست داشت. شاید نبود و عدم بقای سلطه روسیه، موجب تحرک سمکو در منطقه شد و حتی بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ سمکو با دولتهای همسایه نوعی پیوند و ارتباط برقرار کرد. ازجمله اینکه رابطهای خاص با شیخ محمد خیابانی داشت. سمکو سربازان ترک مناطق مراغه و میاندوآب را ناچار کرد که از کردستان بیرون بروند، در منطقه مهاباد به سپاه ایران حمله کرد. سمکو در پاییز ۱۹۲۲ خود را شاه بزرگ کردستان نامید و به پیمان سور بسیار خوشبین بود.
2- شیخ خزعل یا شیخ خزعل الکعبی (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، وی رئیس قبیله بنی کعب و سالها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی کعب، در اصل در منطقهای میان تهامه و مدینه در شبهجزیره عربستان بود که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچیدند. نام شیخ خزعل، درزمانی که بیشترین قدرت را به دست آورده بود حاکم خرمشهر بزرگ ثبت گردیده است. حاکم اسمی خوزستان و اهواز در آن زمان حشمتالدوله شاهزاده قاجار بود که در شوشتر و اهواز اقامت داشت. باوجود حضور این شاهزاده قاجار بهعنوان حاکم خوزستان و نیز سرهنگ رضا قلی خان ارغون فرمانده سپاه قاجاری خوزستان، سلطه سردار اسعد بختیاری، برادران و عموزادگان وی که از پشتیبانی طوایف بختیاری و سواران مسلح ایل بختیاری برخوردار بودند، آنقدر زیاد بود که بر اساس اسناد و مدارک، کلیه قراردادهایی که میان دولت قاجار و شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد میشد، بهطور موازی، از طرف نمایندگان شرکت، با هیئتی از سران ایل بختیاری نیز به امضاء میرسید. حتی قرارداد احداث جاده اهواز به اصفهان را نیز سردار اسعد بختیاری و نه حشمتالدوله که در اهواز بود، امضا نموده است. شیخ خزعل در سال ۱۲۸۰ بهجای برادرش شیخ مزعل که به دست او از بین رفته بود، از طرف مظفرالدینشاه با درجه امیرتومانی و لقب معزالسلطنه به حکمرانی (خرمشهر) و سرحد داری آنجا تعیین گردید. درنهایت، در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۳۱۵ شیخ خزعل که تحت مراقبت شدید شهربانی قرار داشت درگذشت.
انتهای مطلب