بیشتر مردان خانواده پدری من در واحدهایی از ارتش خدمت میکردند، بنابراین از کودکی در متن ارتش ایران قرار داشتم. من از یدالله بایندر که با سن و سال من نزدیکتر بود خاطرهای دور دارم. یک روز با لباس فرم به دیدار پدرم آمد. لباس سفید تابستانی بحری یا دریایی به تن داشت و برای من که کودک بودم بسیار پر ابهت و جذاب به نظر میآمد. از آن روز به این فکر افتادم که من هم باید از این لباسها بپوشم. تقریباً میتوانم بگویم درست دو ماه قبل از اینکه شهید بشود با همسرش به خانه ما آمد. خیلی بچه بودم، ولی یادم هست از لباس و تیپ او بسیار خوشم آمد. به خاطر دارم پدرم از آنها خیلی خوب پذیرایی میکرد؛ خیلی به او علاقه داشت. بعد از چند ساعت رفت و از آن روز من دیگر علاقهمند شدم که به نیروی دریایی بروم.
سوم شهریور با وقایعی توأم شد که برای ما که بچه بودیم، جالب به نظر میرسید. چنانکه بعدها فهمیدم حملۀ متفقین در روز سوم شهریور سال 1320 کاملاً ناجوانمردانه صورت گرفت. گویا قبل از عملیات با تمهیداتی یک سری از کارمندهای انگلیسی پالایشگاه آبادان را مسلح کرده بودند. این افراد اطلاعات کاملی از وضعیت داشتند. پرسنل انگلیسی پالایشگاه نفت، نیمهشب به کشتیهایی که کنار اسکله بودند یورش برده و تعدادی از این کشتیها را غرق میکنند. وقتی خبر حمله به دریادار بایندر میرسد، اولین کاری که میکند با آجودان و یک راننده میرود تا با بیسیمی که آنسوی رودخانه کارون قرار داشت خبر حمله را به تهران بدهد. در تاریخ ذکر شده که رضاشاه اطلاعاتی در این مورد داشت. حدس میزد ممکن است به او حمله بشود؛ حتی بعد از سخنرانی آخر در دانشکده افسری، مرخصی دانشجوهای سال سوم که قرار بوده بعد از مرخصی افسر شوند را لغو میکند. احتمالاً منتظر بوده که چنین اتفاقی بیفتد.
دریادار بایندر میرود تا این خبر را اطلاع بدهد. هنگام برگشتن به پایگاه نیروی دریایی در آنطرف رودخانه کارون به گروه زرهپوش افسران انگلیسی برمیخورد. سربازهای هندی که از بصره آمده بودند، او را به مسلسل میبندند و میکشند. وقتی انگلیسیها بالای سر او میرسند، میبینند روی ماشین او یک پرچم ایران با ستاره قرار دارد. میفهمند که این شخص یک فرد نظامی با درجه بالا بوده است. آجودانش هم شهید میشود، فقط راننده زنده میماند. او را به خرمشهر میبرند و استنطاق میکنند. به این ترتیب میفهمند که این فرد دریادار بایندر بوده است.
همسر دریادار بایندر انگلیسی بود. از آن زن یک پسر به نام رستم داشت. رستم تا قبل از انقلاب ایران بود. بعد از انقلاب چون مادرش خیلی پیر بود به انگلیس رفت. اتفاقاً همسر رستم در انگلیس سرطان گرفت و فوت کرد. مادرش هم همانجا از دنیا رفت. حالا با بچههایش در انگلیس است. تنها کسی که از دریادار بایندر مانده، همین رستم است. به هر صورت دریادار بایندر را همانجا توی پایگاه خرمشهر دفن میکنند. قبرش هنوز هم آنجاست. زمان جنگ تحمیلی که فرمانده قرارگاه دریا ساحل خلیجفارس بودم، چندین بار آنجا رفتم. اتفاقاً روی سنگقبرش خمپاره خورده و خردشده بود؛ یکتکه از سنگ قبر پسرعموی شهیدش را برای پدرم هدیه آوردم. گفتم قبر دریادار بایندر اینجوری شده است. گفت حالا که جنگ است، دیگر نمیشود رفت و آن را ترمیم کرد.
چند کشتی ایرانی هم روی رود کارون در خرمشهر بودند. اتفاقاً عکس یکی از آنها
را دیدهام. یک سری افسر و درجهدار توی پایگاه خرمشهر در یک کشتی یدک بر (یدککش) موضع میگیرند. مقاومت مختصری میکنند ولی در محاصره قرار میگیرند. چند نفر از آنها را میکشند و کشتیها را غرق میکنند تا سرانجام بقیه تسلیم میشوند. آن شب حدود 700 افسر و درجهدار نیروی دریایی، دستگیر و کشته میشوند. غیر از دریادار بایندر و یدالله بایندر که در شمال بهوسیله بمباران هواپیماهای روسی کشته شد، افسرهایی مثل نقدی، میلانیان، ریاضی و هریسچی در این جنگ به شهادت رسیدهاند. اینها هرکدام یک ناو داشتند؛ اکنون هم بعضی ناوها به همان نامها هستند. به همین دلیل اسمهایشان را خوب به یاد دارم.
امروزه در جمهوری اسلامی این ناوها به همین اسمها هستند. 700 افسر و درجهدار در یک قبرستان نظامی کوچک یعنی مقبرۀ شهدای نیروی دریایی آبادان، دفن شدهاند. اینها حدود 700 سربازی هستند که توانستند از آب بگیرند؛ تعداد زیادی توی آب ماندند و هیچوقت پیدا نشدند. یکی از شعرهایی که روی مقبره شهدای نیروی دریایی نوشته این بود:
«عشق ایران را به خون کشیدند / کی کند ایرانی هر که هست، فراموش؟»
قبل از انقلاب، هرسال سوم شهریور مراسمی برای بزرگداشت این افراد برگزار میشد. نیروها میرفتند، بر مزارشان گل میگذاشتند و میآمدند. بعد از انقلاب دیگر این مراسم برگزار نشد. اوایل انقلاب جو کمی ملتهب بود؛ اصلاً معلوم نبود با خودمان چه رفتاری میکنند و به همین دلیل راجع به این مسائل زیاد حساس نبودیم. خوشبختانه زمان جنگ کمکم جو تغییر کرد. در مورد بایندرها نه نام خیابانها عوض شد و نه مدارسی که به نام اینها بود. اکنون در خرمشهر و در انزلی یک مدرسه و یک خیابان به نام بایندر نامگذاری شده است. ناو بایندر هم که هنوز با همان نام روی آبهای خلیجفارس شناور است. خوشبختانه این ناو در جنگ با عراق شرکت کرد، صدمهای هم ندید و هنوز در بوشهر در حال خدمت به نیروی دریایی است.
رهبر جمهوری اسلامی ایران با آگاهی از تاریخ میدانستند که بایندرها، مرحوم نقدی و میلانیان به دست انگلیسها و روسها کشته شده و شهید راه وطن هستند. جان خودشان را برای دفاع از وطن نثار کردند. شهید، شهید است، هیچ فرقی نمیکند. کسی که درراه وطن در هر رژیمی با یک قوم خارجی میجنگد، به نظر من شهید است. در همین جنگ هشتساله چیزهایی دیدیم که باورمان شد باید تا خون در بدن داریم باید از این کشور دفاع کنیم. برای نمونه شنیدیم سربازان عراقی در دارخوئین به یک سری از پرستارهای ایرانی تجاوز کردهاند. چنین چیزهایی هست، بنابراین واقعاً باید طوری رفتار کرد که همیشه متجاوزان بدانند سرباز ایرانی، چه پاسدار، چه ارتشی، برای شهید شدن آماده است. آمادهاند جانشان را برای استقلال وطن، فرهنگ و قومشان بدهند. شهید را در هر رژیمی ارج میدهند، فرقی نمیکند در چه زمانی جانباخته باشند.
بههرحال در خانه عزاداری بود، من بچه بودم؛ نمیفهمیدم اینها چرا پریشاناند و گریه میکنند. دائم میپرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ در پاسخ گفتند جنگ درگرفته است. بعد بهتدریج سروکله سربازان هندی در خیابانهای تهران پیدا شد. گاهی یک سری از این سربازان در خیابان رژه میرفتند. هنوز آمریکاییها نیامده بودند. آمریکاییها بعداً آمدند. سربازان آمریکایی با سربازهای هندی فرق میکردند. آنها ثروتمندتر بودند، وقتی از کنار ما که بچه بودیم رد میشدند، برایمان آدامس، آبنبات و از این چیزها میانداختند. سربازهای هندی و انگلیسی اینجوری نبودند. این سربازها همهچیز را رها کرده و به جهت اینکه جا و مکان نداشتند، همینجور توی سطح شهر میگشتند. بعضیهایشان هم به کشور خودشان برگشتند.
پدر ارتشی بود ولی سلاحی نداشت؛ همهشان خلع سلاح شده بودند. یادم هست پدرم مدتی صبحهای خیلی زود سوار دوچرخه میشد و به سربازخانه میرفت. کمکم اسلحهشان را پس دادند و باز دوباره سربازها را توی باغ شاه که اکنون پادگان حر است جمع کردند. رضاشاه هنوز نرفته بود. در تاریخ نهم شهریور 1320 قبل از اینکه برود، تمام افسرهای امنیت را آنجا جمع و یک عده، ازجمله نخجوان وزیر جنگش را متهم به
خیانت کرد.[1]
[1]. با وقوع جنگ جهانی دوم ایران اعلام بیطرفی کرد و حتی برای ندادن بهانه به دست متفقین که در جنگ با آلمان بودند، در چندین مرحله از شمار نیروهای آلمانی در ایران (که متفقین آنان را جاسوس رژیم نازی میخواندند) کاست. بهطوریکه حتی روابط دوستانه هیتلر و رضاشاه به سردی گرایید و کودتایی بر ضد رضاشاه از سوی آلمانیها طراحی شد که نافرجام ماند؛ ولی بریتانیا که به نفت رایگان ایران برای پیشبرد جنگ نیاز داشت و روسیه که نیازمند دریافت کمکهای لجستیکی از متفقین بود، با چراغ سبز آمریکا، با نقض آشکار بیطرفی ایران در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ به ایران حمله کردند. از این روز به مدت یک هفته، شهرهای شمالی و غربی و جنوبی ایران از چندین جهت موردتهاجم همهجانبه ارتش سرخ شوروی و ارتش بریتانیا قرار گرفت. همچنین نیروهای شوروی به بمباران شهرهای شمالی و شمال غربی ایران پرداختند. در روز ششم فروغی که به مقام نخستوزیری رسیده بود، ترک مقاومت را در دستور کار قرارداد و به رایزنی با اشغالگران پرداخت. رضاشاه بعدازظهر روز نهم شهریور همه فرماندهان و مقامات امضاکننده طرح مرخصی سربازان وظیفه را که در عمل به انحلال ارتش انجامیده بود، به کاخ سعدآباد احضار کرد و به آنها نسبت خیانت داد. شاه سرلشکر احمد نخجوان، کفیل وزیر جنگ و سرتیپ علی ریاضی را مسبب این خیانت قلمداد کرد، ازآنرو به ضرب و شتم آنان پرداخته و پس از خلع درجه، آنان را زندانی کرد. سپس دستور داد ایشان به خاطر این خیانت در دادگاه زمان جنگ محاکمه شوند. پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی به این مضمون به رضاشاه ارسال کرد: «ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.» رضاشاه سپس تحت نظر نیروهای بریتانیایی از بندرعباس با کشتی از ایران خارج شد. ابتدا او را به سمت هند بردند. بعد به جزیره موریس منتقل شد و بالاخره در آفریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ تحت نظر قرار گرفت.
انتهای مطلب