قسمت یکم – کلیات
گروهان 2 گردان 112 تیپ 3 لشکر 28 در عملیات والفجر9
سرتیپ دوم ستاد دکتر مسعود ملکیان فرمانده وقت گروهان دوم گردان 112 لشکر 28 سنندج
دی ماه سال 1364 از جنوب به شمالغرب برگشتیم و شواهد عملیات جدید
در دی ماه سال 1364بعد از پایان ماموریت در جزیره مجنون، ما به منطقه شمال غرب برگشتیم. یگان ما مجددا در خط عملیات قبلی مستقر گردید. سپاه آمد و روی نوار خطوط شیخ گزنشین و میشولان، تا سمت راست آن که ارتفاعی جلوی لری بود، مستقر شد. گردان 112 ما هم به سمت راست شیخ گزنشین آمد. ارتفاعی که ما روی آن مستقر بودیم بلند بود. معمولاً فرماندهان قرارگاه، از جمله جناب سرهنگ حسام هاشمی چند بار به آنجا آمد. آقایانی که میخواستند خط را کنترل و بازدید کنند، معمولاً به دیدگاه گروهان ما میآمدند. حد فاصل ما با عراق چیزی نزدیک به 5 کیلومتر بود، دشت و تپه ماهوری بود؛ ولی به چپ که میرفت یک مقدار به خطوط ما نزدیک میشد.
بعد از مدتی احساس کردیم که رفت و آمد بچههای سپاه پاسداران زیاد شده است. آقایان سپاه آمدند که حمله کنند. طرحشان این بود که این منطقه تپه ماهور را تصرف کنند. ارتفاعی که رو به روی ما بود، یک ارتفاع بزرگی بود که میخواستند آنجا را هم تصرف کنند. میخواستند کانی ناصر بزرگ و کوچک و ارتفاع بلندی را که نیرویهای عراقی روی آن مستقر بودند بگیرند. این منطقه، سمت چپ ما که سمت راست دشمن میشد قرار داشت.
نیروهای عراقی عقب نشینی تاکتیکی کردند. ما میگفتیم که عراقیها دارند فرار میکنند. هدف سپاه بود که این دو ارتفاع را بگیرند. شاه بیت ما این دو ارتفاع بود، که روبروی شیخگزنشین هم تقریباً قرار داشت؛ولی عراق فکر نمیکرد که در این عمق، ایران بخواهد عملیاتی انجام دهد. حد فاصل ما تا آن ارتفاع بزرگ حدود 5 تا 6 کیلومتر فاصله بود. ارتش عراق وقتی متوجه شد، ایران حمله کرده، عقب نشینی کرد و رفت روی آن ارتفاع بلند مستقر شد. به علت دشت بودن منطقه، سپاه پاسداران، با اتوبوس نیرو آورده بودند و خبر نداشتند که عراق چه کار میکند. نیروهای سپاه از ما عبور کردند و رفتند خودشان را تثبیت کردند. منجمله روی ارتفاعات کانیناصر بزرگ و کانی ناصر کوچک رفتند که سمت چپ و راست ما قرار داشت. به اصطلاح ما خط پدافندی نعلی شکل شد. ما رفتیم داخل نیروهای عراقی. عراق در این خط نعلی شکل که در سمت چپ و راست ما میشد، محکم نشست.
از دید تاکتیکی اصلاً قابل قبول نبود که خط پدافندی جدید ما جلوتر از محل استقرارنیروهای عراقی باشد و عراق از پشت روی ما دید داشته باشد. عراق روی تمام خط تدارکاتی ما دید داشت. بعد ما متوجه شدیم که سپاه عملیاتش ناکام مانده بود. البته توپخانه ارتش و دیگر نیروهای نیروی زمینی در این عملیات شرکت داشتند.
تحویل خط جدید توسط نزاجا
بنا بوده ظرف 24 الی 48 ساعت بعد قرارگاه شمالغرب نیروی زمینی، خط پدافند را تحویل بگیرد. فرمانده قرارگاه سرهنگ سید حسام هاشمیدر ابتدا زیر بار تحویل این وضعیت به وجود آمده نرفت، و لی بنا به دستور میپذیرد. ما ظرف 48 ساعت خط جدید پدافندی را که فاقد ارزش تاکتیکی بود تحویل گرفتیم. به سمت جلو حرکت کردیم. یگان من شاید 4 الی 5 و 6 بار جابجا شد. ما از سمت جنوب واحدهای لشکر 88 زاهدان را تعویض کردیم.
در این عملیات با نیروهای بسیج و سپاه عملیات تعویضی انجام نشد، آنها از ما عبور از خط کردند و ما خط نگه دار بودیم. بعد که عملیات انجام میشد، ما به عنوان پشتیبان و عقبه آنها بودیم.
سپاه وقتی نتوانست به اهداف پیش بینی شده برسد، از آنجا جابجاییها شروع شد، یک سر درگُمی در خط ایجاد شده بود.
حضور شید صیاد در خط مقدم
خدا بیامرزدش شهید صیاد وقتی در خط آمد، شب بود. با ما صحبت کرد. توضیح داد و گفت: انشاالله درست می شود. من یادم میآید که عراق توپ های دورزن میزد. شهید صیاد با توجه به اینکه رستهاش توپخانه بود، توضیح میداد، ایشان از قسمتهای دیگر خط بازدید کرده بودند، به قسمت ما هم آمدند.
به هر تقدیر ، حداقل 10 الی 20 روز ما آنقدر جابجایی و پاتکهای نیروهای عراقی در
مسیرهای مختلف داشتیم، که به هم ریختگی تاکتیکی به وجود آمده بود. بهخاطرم میآید، رکن دوم تیپ 3 مریوان جناب سروان سرآبادانی که آدم بسیار پخته و باسوادی در کار خودش بود، هم اطلاعات و هم وضعیت را میدانست. آدم بسیار صریح اللهجه و رُکی بود، ملاحظه هم نمیکرد و مطالب را به رده بالا منتقل می کرد.
حمله عراق در آغاز سال1365
عراق شب عید یک آتش تهیه سنگینی روی نیروهای سمت راست ریخت. همزمان با قطع شدن آتش، نیروهای عراقی از سمت راست و چپ ما روی شیخ گز نشین آمدند که هنوز نیروهای ما روی آن مستقر بودند. یکی از فرمانده گروهانها که همدوره من هم بود، به نام سادات شریفی در آنجا شهید شد. ما روی آن ارتفاعات نبودیم، روی آن ارتفاعات آتش تهیه سنگین ریخت، آن ارتفاعات را متصرف شد.
عراق روی کانی ناصر بزرگ، قبل از عملیات مستقر بود، روی ما دید داشت، جلوی آن کانی ناصر بزرگ یک کانی ناصر کوچک بود، یعنی جلوی خط ما که سپاهیها آنجا را گرفته بودند، من خودم دیدم با اولین تک عراق بلافاصله نیرویهای سپاه عقب نشینی کردند. ما بنا به دستور عمل میکردیم، سمت چپ ما گردان 118 بود، به فرماندهی سروان غلامعلی امیری. این گردان واقعاً نیروهایش تار و مار شد. خودش با بیسیم چیاش مردانه ایستاد. یکی از این آقایان غلامعلی امیری را تحریک کرد، گردانت به عقب آمده است، ایشان در جواب گفته بود، من خودم فرمانده گردان اینجا هستم. اما یک بچه یقهاش را گرفته بود. مردانه ایستاده بود در یگانش. من فرمانده گروهان بودم، گروهان من روی ارتفاع بود، ارتباطمان هم قطع شده بود، من مدعی آن فرد شدم و گفتم برو پی کارت، خدا خیرت دهد. آنجا من خودم آخرین یگان بودم، مدام بی سیم را بالا و پایین میکردیم. بالاخره این ارتباط با فرمانده گردانمان برقرار شد، گفتند: تو کجایی ؟ در جواب گفتم: همان جایی که شما گفتهاید. عراقیها با تانک ایستاده اند جلوی اینهایی که سمت چپ ما بودند. ما در وسط قرار داشتیم، عراق از گوشه ها میآمد، من آرایش تانک و پیاده عراق را آنجا میدیدم. سکوت مرگباری روی منطقه حاکم شده بود، گفتند: تو کجایی ملکیان؟ گفتم همان جایی که گفته اید! گفت آقا آنجا نایستید و بیایید روی لری، من او را نمیشناختم، ارتباط گرفتم و نیروهایم (گروهان) را فرستادم پایین روی ارتفاع لری، آنجائی که گفته بودند مستقر شدم. اولین چیزی که میشنیدم، بحث عقب نشینی و اصطلاحاتی که آن موقع برای تحقیر همدیگر به کار میبردند بود.
نیروهای عراق، نیروهای سپاه را از کانی ناصر کوچک پایین ریختند، اینها نیروهائی بودند که همه با ماشینهایشان از ما عبور کرده بودند، به عقب برگشتند. یک فضای ملتهبی ایجاد شده بود. فرمانده تیپ 2 لشکر 77 سرهنگ بهزاد مقدم باقری که قد بلندی داشت، گریه میکرد، میگفت: چه به روزگار ما آوردهاند. ما در این گیر و دار که عراق دارد تک می کند، آمدیم، ولی سپاهیها پای کار نیامدند.
ورود لشکر 77 با دو تیپ به منطقه
نیروی زمینی، لشکر 77 را به فرماندهی سرهنگ صالحی با دو تیپ برای کمک به عقبه ما آوردند. لشکر بدون توپخانه بود. خط به هم ریخت، به من گفتند، عقب بیایید. ما که عقب آمدیم.
قرارگاه لشکر 77 پشت سر ما بود، ما حالا بیشتر از چند نفر نبودیم، رفتیم و مشاهده کردیم فرمانده لشکر 77 سرهنگ صالحی در قرارگاه لشکر نشسته و عراق هم خط را پس گرفته، ایشان هم نشسته بود. به وی گفتند آقای صالحی، عراقیها دارند میآیند، شما را می گیرند و می برند، مانده بود که چه کار کند، گفت: شما بروید و من هم میآیم. خلاصه کسی رفت دنبالش و او را آوردند. عراق هم در خط ما قرار گرفت. مهم شیخ گز نشین بود، بعد خطوط ما بود. در این حین ما درگیری داشتیم، در خط، آتش رد و بدل میکردیم ولی تلاش اصلی عراق ارتفاعات سمت چپ ما بود. این داستانها گذشت و ما خیلی غصه خوردیم؛ چون ما آنجا بودیم و خیلی فشار را تحمل کردیم، مطلب را میدانستیم، گفتیم چرا این کار را می کنند، این همه زخمی و شهید ما دادهایم، خط را تا آنجا که میتوانستیم حفظ کردیم.
ورود تیم بازرسی از نزاجا به منطقه
در یک چنین فضای بدبینی، هیئتی از بازرسی نیروی زمینی برای تحقیق و بررسی آمدند. من از ب بسم الله تا پایان عملیات از شروع تا پایان یعنی عقب نشینی همه را شاهد بودم، چرا؟ چون من یگان در خط بودم، همه را به جناب سرهنگ حسن فردپور گفتم، برایش خیلی جالب بود، همه را یادداشت کرد. این مهم بود که عقب نشینی را نیروی زمینی ارتش شروع نکرد، نیرویهای مستقر در خط سپاه عقب نشینی کردند. کانی ناصر کوچک چه کسی روی آن مستقر بود؟ عراقیها که روی کانی ناصر بزرگ بودند، نیروهای سپاه نتوانستند، آنها را عقب برانند، اینها همین طور مدام به امید اینکه آنها نیروهای اجرایی بودند آمدند، تصمیم گیرنده نبودند به اینها گفته بودند، میخواهیم ادامه عملیات دهیم. خوب عراق آنجا (کانی ناصر بزرگ) و ما اینجا (کانی ناصر کوچک) اصلاً این آرایش و استقرار نیرو با هیچ عقل و منطقی جور در نمیآمد. ارتش هم حرفش این بود یا اینکه خط را ترمیم کنید یا الان این وضعیتی را که به وجود آوردهاید، ما خط را ترمیم کنیم.
انتهای مطلب