قسمت یکم – کلیات
عدم تبادل اطلاعات
در خصوص تبادل اطلاعات، سپاه با ما هیچ ارتباط و تبادل اطلاعاتی نداشتند، نفراتشان میآمدند و در دیدگاهها نگاهی میکردند و میرفتند. قبل از عملیات هیچگونه اطلاعاتی از دشمن رد و بدل نشد. بهترین منبع اطلاعات، یگانهای در خط هستند.
تیپ 55 هوابرد و لشکر 77 در جنوب ماموریت داشتند، آنها از منطقه عملیاتی جنوب به عنوان احتیاط به منطقه شمال غرب آمدند. ما خط خودمان را داشتیم، وقتی خط پدافندی باز شد، تیپ هوابرد بعنوان احتیاط رخنه را پر کردند. یادی کنم از سروان محمد مهدیزاده که فرمانده یکی از گروهانهای تیپ 55 هوابرد و افسری عملیاتی بود. یک کار پیش بینی نشده بود، در یک عمل انجام شده قرار گرفته بودند، ضمن اینکه اگر تصمیمات متمرکز بود، حداقل خط خودمان را حفظ میکردیم.
نیروهای ما به نفع نیروهای عراقی جلو رفتند
عراق وقتی آمد، که نیروهای ما جلو رفتند و خط پدافندی به نفع عراق شکم داد، عقبه ما را عراق از روی کانی ناصر بزرگ زیر نظر داشت، بلافاصله تصمیم گرفت، ضمن اجرای یک پاتک نیروهای ایرانی را به عقب رانده، شیخ گزنشین را هم باز پس بگیرد. لشکر 28 کردستان تقریباً به شرایط آب و هوایی منطقه عادت داشت، ولی نیرویی که از منطقه جنوب به صورت ناگهانی بیاید، آن هم از منطقه جغرافیایی بدون ذوعارضه و دشت باز خوزستان تا روی ارتفاعات کردستان، اصلاً نفس کشیدن برایش سخت است، جابجایی ناگهانی بود و حتی فرماندهان گردان فرصت شناسایی نداشتند، منطقه کوهستانی یک ویژگی دارد. از دور که نگاه میکنید می بینید یک بند انگشت است، ولی وقتی داخل میشوید گُم می شوید، عملیات در کوهستان نیرو خور است، مگر اینکه یک ارتفاع سرکوب شده را اشغال کنید.
در آن منطقه عملیاتی که توسط سپاه انجام شد، عراق آن ارتفاع سرکوب منطقه را نگه داشته بود. بعد از آنکه عراق به عقب رفت، در فاصله 5 الی 6 کیلومتری ما قرار گرفت، رفت روی میشولان مستقر شد، اصلاً تکان نخورد، خم به ابرو هم نیاورد، چرا؟ این نیرویی که آمد در منطقه کردستان ( لری، ممیخلان، میشولان ) فکر کرد چهار تا تپه را بگیرد دیگر کار تمام است. آن قسمت دشت روبهروی میشولان عراق با اعزام گشتی میآمد و پوشش میداد. ما خودمان قبل از این عملیات یک نفر از آن گشتیها را اسیر کردیم.
روش عراق در پدافند قوی در عمق
عراق همان طور که میدانید، نیروهای اصلیش را قوی و متمرکز پشت خط نگه میداشت. چرا؟ چون خط در هر صورت شکسته می شود. ما نتوانستیم این تفکر را در ذهن فرماندهان بالا دست بنشانیم. ما بیشتر به خط پدافندی توجه میکردیم و عراق به عمق خط پدافندی و احتیاط قوی، عراق آنجا نیرویی نداشت، لذا ما با دو نگرش متفاوت میجنگیدیم.
یگانهایی از منطقه جنوب در حین درگیری آمدند، تا یگان خودش را پیدا کند، آب و غذایش را بگیرند و بدانند که از کجا پشتیبانی میشوند، طول میکشد. ما خود که نزدیک یک سال زودتر به این منطقه آمده بودیم. زمین ذوعارضه بود و این همه مشکلات داشتیم.
هر کاری که انجام میشود باید عقلانی، علمی یا شهودی باشد؟ بالاخره باید یک مبنایی داشته باشد، این عملیاتهیچ مبنا و توجیهی نداشت. یگانهای تیپ 55 هوابرد و لشکر 77 به این منطقه آمدند. پیش بینی نکرده بودند و طرح قبلی هم نداشتند
این عملیات که ضربه شدیدی هم از لحاظ لجستیکی و هم نیروی انسانی، به نیروی زمینی ارتش وارد کرد.
زمین نامناسب را به ما دیکته کردند
سرهنگ فردپور آمدند، با ما مصاحبه کردند، در منطقهای که مستقر بودیم، عین همین وقایع را کم یا زیاد برای بازرسی نیروی زمینی عنوان کردیم، گفتیم عقب نشینی را اول برادران سپاه انجام دادند، بعد ما یک اصطلاح داریم که زمین تاکتیک را دیکته میکند، زمین با شرایطی که آقایان به وجود آوردند، به نیروی زمینی دیکته کرد که چه تصمیمی بگیرد. نمیتوانست دنباله روی اقدامات سپاه را بکند.
گزارش حضور به شهید صیاد در تهران
بعد از 40 الی 50 روز حضور در منطقه، یک مقدار عارضه پزشکی برایم پیش آمد، دیگر با اکراه ما را به مرخصی فرستادند. چند روزی از مرخصی من نگذشته بود که از دبیرخانه نیروی زمینی به منزل ما مراجعه کردند. حالا ما نمیدانستیم دبیرخانه نیروی زمینی چیست. گفتند شما را میخواهند، گفتم: برای چه دبیرخانه ما را میخواهد؟ ما شستمان خبردار شد که آن مصاحبه با جناب سرهنگ فردپور کار دستمان داده؛ به دبیرخانه نیروی زمینی در تهران رفتیم، آن زمانی بود که شهید صیاد در تهران مانده بود و اجازه ورود به منطقه را به او نداده بودند، شایعاتی هم درست کرده بودند که ایشان با محسن رضایی دعوایشان شده است. این تبعاتی بود که بعد از عملیات والفجر9 به وجود آمده بود.
شهید صیاد آن گزارش مصاحبه من با فردپور را خوانده بود و من در ملاقات حضوری نیز هم همین قضیه را برای ایشان بیان کردم. اولین عقب نشینی را سپاه انجام داد، خط اینچنین شد. خود ایشان هم در صحنه حاضر بود، منتها وسط کار آمده بود، یعنی شهید صیاد زمانی آمد در خط منطقه عملیاتی والفجر 9 که ما خط را نگه داشته بودیم، عراق داشت خودش را برای پاتک آماده میکرد، آمده بود خط را ببیند، بعد از آن دستور داد که نیروها از جنوب بیایند. دید وضعیت بحرانی است، ممکن است این ارتفاعات منطقه را از دست بدهیم. در خصوص این عملیات در ردههای ما مشورتی صورت نگرفت، ولی در ردههای قرارگاهها خبر ندارم. معمولاً سپاه در ردههایی که عملیات انجام میداد بخصوص در زمان عملیات، فقط در سطح کلان مطرح میکرد، شاید حالا یک دلیلش بهخاطر لو نرفتن عملیات و عدم اعتماد بود. در ردههای پایین اصلاً چنین چیزی نبود. ولی در ردههای بالا سطح کلان جهت پشتیبانی باید هماهنگی وجود میداشت. اگر این طور بود شاید نتایج بهتری به دست میآمد.
پیش بینی آتش پشتیبانی برای پدافند بود نه برای آفند، وقتی که عراق خیز گرفت و به اصطلاح خط تاکتیکی ما و عراق به هم خورد، ما به همان داشتههایی که در اختیار داشتیم بسنده کردیم. تیپ خودمان را میگویم، حداقل آتش کمک مستقیم توپخانه و خمپارهاندازهای 120 م. م در گردان داشتیم. آن موقع تصمیمگیری و عملیات مثل یک خودروی در حال حرکت بود که در حین حرکت باید پنچرگیری هم بکنیم این خیلی سخت است، یعنی خط به هم ریخته، سپاه هم به قولش عمل نکرد، گفت: آقا ارتش (آن چیزی که ما، استنباط کردیم) شما خط را نگه دارید با توجه به عملیاتی که ما انجام دادهایم، ما میآییم برای ادامه عملیات. سپاه نتوانست نیروی لازم را جذب کند، و در نتیجه ادامه عملیات برای آنها میسر نگردید. این عدم موفقیت سپاه، به گردن ارتش افتاد. اینجا دیگر فرماندهی نیروی زمینی ارتش تصمیمگیری میکرد و مجبور بود این وضعیت را یک سر و سامانی دهد. دشمن هم که بیکار نمینشیند، از این فرصت استفاده کرد. وقتی میبیند بعد از 10 الی 15 روز خبری از عملیات نیروهای ایرانی نیست، این احساس را دارد که کم کم جبران کند، بالاخره یک خیز جلوتر از این به هم ریختگی بیاید، لذا پیشبینی نشده بود، یک چیز تحمیلی بود، تبعاتاش دامن نیروی زمینی را گرفت، و کار تا آنجا پیش رفت که در رده های بالا مانده بودند که چه کسی مقصر است.
به هر حال نیروهای سپاه، از جادههای تدارکاتی و امکانات ما استفاده کردند، ببینید سپاه با اتوبوس نیروها را از خط عبور دادند، و بردند. گفتیم: ما در روی خط پدافندی نسبت به عراقیها سرکوب بودیم. ما به دشت مسلط بودیم، به تپه ماهورها مسلط بودیم، لذا وقتی اینها از ما عبور کردند، راه سختی نداشتند. ارتفاعاتی که باید تصرف میشد، روی ارتفاعات کوچکی به نام کانی ناصر کوچک بود، عراق روی آن مسلط بود. روی ارتفاعات سورکوه سمت راست که ژاندارمری روی آن مستقربود. اگر در آن مقطع به اهداف عملیات میرسیدیم، دشمن را درگیر میکردیم، ولی بهخاطر اینکه دشمن روی مواضع سرکوب خود مستقر بود، ما عملیاتمان تحلیل رفت. یعنی دو شب انجام شد، ولی رها شد و عراق با همان امکانات خودش چه کار کرد، تقریباً برعکس شد. ما میخواستیم او را مشغول کنیم، اما او ما را مشغول کرد. علاوه بر اینکه ما نیرو از جنوب به شمال غرب آوردیم و تمرکز فرماندهان عالی رتبه ما که باید تصمیم گیری می کردند، به هم ریخت. یعنی کار به رییس جمهور و دفتر امام کشیده شد. دلیلش این بود که اینجا بدون برنامه بود، بدون یک وفاق و همفکری بین نیروهای مسلح ( سپاه و ارتش)، ما در این عملیات شاید 10 شب نخوابیدیم، اگر بگوییم نخوابیدیم شاید کسی باورش نشود، چرا؟ ما هر شب در حال جابجایی بودیم، دشمن هر آن ابتکار عمل را به دست گرفته بود، فرماندهان
ما هم تلاش می کردند که مواضع خود را حفظ کنند، ما این سختی ها را کشیدیم.
نکته مهم برای ما به عنوان فرمانده گروهان، این بود که سربازان هم چنان وفادار مانده بودند، با توجه به سختیها، زخمیها و شهدا، زیرا فرماندهان پا به پای آنها در نبرد حضور داشتند، خدا همه آنها را رحمت کند و یادشان به خیر باشد.
انتهای مطلب