در نیروی دریائی
وقتی دیپلم گرفتم، برادر دریادار بایندر که مدتی فرمانده نیروی دریایی بود، به من گفت حالا که میخواهی بروی دانشگاه، چرا به نیروی دریایی نمیروی؟ بایندرها جزو ارکان نیروی دریایی بودهاند. اگر بتوانی در کنکور نیروی دریایی قبول شوی و بروی، خیلی خوب است. دوباره یادگاری از فامیلی ما در نیروی دریایی ثبت میشود. حرف ایشان را پذیرفتم. البته پدرم گفت اگر میخواهی به ارتش بیایی، چرا در نیروی زمینی نمیآیی که من خودم هستم؟ ولی من به حرف آن پسرعمویش بیشتر گوش کردم. یکی از دلایلم این بود که افسران نیروی دریایی را به خارج از کشور میفرستادند. شنیده بودم که این افراد به ایتالیا یا انگلیس اعزام میشوند. برای من خیلی خوب بود، پدرم اینقدر ثروت نداشت که بتواند به خرج خودش مرا به خارج بفرستد. اتفاقاً در دانشکده افسری کنکوری گذاشتند. بنابراین رفتم و کنکور نیروی دریایی دادم. دو هزار نفر در این کنکور شرکت کرده بودند، فقط 18 نفر میخواستند.
مرداد یا تیرماه سال 1336 کنکور دادم و قبول شدم. تا وسایل برایم فراهم شود، پاسپورت گرفتم و مصاحبههای مختلفی دادم، ازجمله مصاحبه اطلاعاتی که آقا شما چهکاره بودهاید؟ گفتم من هیچکاره و محصل بودم، هیچوقت هم وارد سیاست نمیشدم. واقعاً دروغ هم نگفتم. هیچ زمانی عضو حزبی نشدم، فقط سمپات جبهه ملی بودم. فکر میکنم 10 شهریور گروهی را به انگلیس و یک دسته را هم به ایتالیا فرستادند.
مرا بهعنوان یک آدم کاملاً غیرنظامی به انگلیس فرستادند. وقتی به انگلیس رسیدیم، گفتند باید بهعنوان وابسته نظامی به مدارس مخصوصی بروید. در این مدارس انگلیسی میخواندیم، میخواستند انگلیسی ما را تکمیل کنند. بعد باید امتحانی در وزارت دریاداری انگلیس میدادیم. میخواستند وقتی به کالج دریایی برویم که ازنظر آنها انگلیسی را در حد نیاز و فهمیدن درسها فراگرفته باشیم. بنابراین یک ماه رفتیم و در خود لندن انگلیسی خواندیم. سه ماه هم به دانشگاه آکسفورد رفتیم؛ جمعاً چهار ماه انگلیسی خواندیم.
بعد در ساختمان آموزش وزارت دریاداری لندن جمعمان کردند و از ما یک امتحان انگلیسی گرفتند. اتفاقاً نمرهام خیلی خوب شد، چون در ایران هم انگلیسی میخواندم. بالاخره همه قبول شدیم. یعنی هر 12 نفر همه در دانشگاههای انگلیس پذیرفته شدیم. دو نفرمان برای رشتۀ مهندسی برق به مدرسهای غیرنظامی در لندن رفتند. بقیه که میخواستیم در واحدهای دریایی تحصیل کنیم را به دانشکده دریایی فرستادند. دانشگاه دریایی دو رشته داشت، یکرشته مهندسی مکانیک و یکرشتۀ فرماندهی دریانوردی؛ مکانیک را قبول نکردم، گفتم میخواهم فرمانده بشوم. چند نفر بودیم که میخواستیم به رسته فرماندهی برویم.
خلاصه دانشکده را شروع کردیم. استادانِ دانشکده دریایی انگلیس، در آموزش و پرورش دریانورد، خیلی تجربه داشتند. اولین کاری که کردند، مدتی ما را برای دریانوردی با یک کشتی آموزشی[1] که جزو اسکادران یا ناوگروه کالج بود روی دریا فرستادند. برای نخستین بار در کسوت یک دریانورد به دریا رفتیم، البته چیزی بلد نبودیم ولی اینها ما را آزمایش کردند که ببینند اولاً دچار دریاگرفتگی میشویم یا نه؟ در ثانی اصولاً واکنش ما به موج، طوفان و حرکات کشتی چیست؟
عدهای خیلی مریض شدند، حالت دریاگرفتگی داشتند؛ یک عده هم دچار دریاگرفتگی نشدند. خوشبختانه من هم دچار دریاگرفتگی نشدم. شانس آورده بودم چراکه اینیکی از شرایط پذیرش بود؛ واقعاً این قضیه کاملاً شانسی است. کسی که دچار دریاگرفتگی میشود، آدم مریضی نیست، حتی میشود گفت که سالمتر است. اکثریت آدمها وقتی به دریا میروند و طوفان میشود، باید یک مقدارِ اندک حال به هم خوردگی داشته باشند، ولی من اصلاً حالتهای دریازدگی نداشتم. این دوره، یک دریانوردی آموزشی بود، بعد با این کشتی به بروکسل رفتیم. در بروکسل نمایشگاه بینالمللی صنایع برپا بود.
رفتیم و نمایشگاه را تماشا کردیم. خیلی خوشمان آمد، واقعاً خوش گذشت. وقتی برگشتیم شروع به ارزیابی ما کردند و درسهایمان شروع شد. ما جزو گروهی بودیم که اصطلاحاً به آن دیویژن[2] میگفتند. دیویژن در انگلیسی معانی مختلفی دارد؛ معنی لشکر و یک تقسیم سازمانی هم میدهد. هر کلاسی در حقیقت یک دیویژن بود. رئیسجمهور فعلی لبنان، آقای امیللاهود همکلاسی ما بود. دانشجو بود و از لبنان برای تحصیل آمده بود. یک سری هممدرسهای داشتیم که قرار بود خلبان نیروی دریایی بشوند. خلبان جنگندههایی که از روی ناو هواپیمابر میپریدند. باهم درس میخواندیم و گاهی رژه میرفتیم.
ما در دیویژنی به نام نلسون بودیم. نلسون نام دریاسالار نلسون بود که در جنگ ترافالگار[3] با فرانسه، نیروی دریایی ناپلئون را شکست داده بود. آدم معروفی بود، یک افسر انگلیسی به نام ناخدا دوم جان فیلد[4] هم فرماندهی دیویژن نلسون را به عهده داشت. او معلم ما بود، بیشتر درسها را خود او میداد. برای درسهای تخصصی اشخاص دیگری میآمدند. جان فیلد ریاضیات، ناوبری و ناو داری را خودش با ما کار میکرد. معلمهای دیگری هم بودند؛ ناخدا یکم پایس یکی از خلبانهای جنگ هوایی بریتانیا هم میآمد و استراتژیهای سیاسی آن روز را برای ما تعریف میکرد. اصلاً درسی به همین مضمون داشتیم. او معلم سیاست استراتژی بود.
در دوره دانشجویی، اوایلی که به انگلیس رفته بودیم اتفاق جالبی افتاد. زمان نخستوزیری ایدِن[5] بود. انگلیسیها به کمک فرانسویها به کانال سوئز حمله کردند. ما هنوز فضای دوران نهضت ملی در سرمان بود و روی این مورد حساس بودیم. ناصر[6] رئیسجمهور مصر بود و با اسراییلیها سر جریان اسرائیل و مصر جنگودعوا داشت. در حقیقت اسراییل، انگلیس و فرانسه، سهتایی به کانال سوئز حمله کردند. ناصر کانال سوئز را ملی اعلام کرده بود. دستهجمعی با انگلیسیها بحثوجدل میکردیم که شما حق نداشتید این کار را بکنید. ملی کردن حق تمام ملتها است. کشورها باید برای منافع ملیشان هر کاری انجام دهند.
آنجا اینقدر آزادی عمل بود که بتوانیم این حرفها را بزنیم. آنها هم بدشان نمیآمد؛ با ما بحثوجدل میکردند. میدیدند که داریم طرفداری کشورهای منطقه را میکنیم. البته جو شلوغی و هرجومرجی هم بود، یک عده انگلیسی رفتند و کشته شدند. حتی بعد از یکی دو هفته ایدن مجبور شد استعفا بدهد؛ برای اینکه آمریکاییها مخالف این کار بودند. اسراییل و انگلیس و فرانسه بدون اجازه آمریکا حمله کرده بودند. این جریان حدود ده روز طول کشید. چتربازهایی ریختند و کانال سوئز را گرفتند ولی مجبور شدند نیروهایشان را عقب بکشند. سر این مسائل بحثوجدلی سیاسی با همکلاسیهای انگلیسی و ردههای بالاتر داشتیم که این هم ازلحاظ تاریخی جالب بود.
کماندر جان فیلد با ما حرف میزد و بحث میکرد، میفهمید عقایدمان چیست. تا حدود زیادی میفهمید هرکدام به چه چیزی گرایش داریم؛ مثلاً میفهمید چه کسی به کمونیستها و جبهه ملی گرایش دارد. آدم بسیار واردی بود. بسیار خوب حرف میزد و خیلی عالی درس میداد. از همان زمان ما را به تاریخ علاقهمند کرد. حرف زدنهای او، مرا به مطالعه تاریخ جهان علاقهمند کرد؛ بنابراین یکی از مطالعات جانبی من، غیر از مباحث نیروی دریایی، به خواندن تاریخ معاصر تبدیل شد. در بحر موضوعات تاریخی جنگ اول، جنگ دوم، جنگهای داخلی اسپانیا و انقلاب اکتبر، دوره ناپلئون و انقلاب فرانسه فرورفتم. روی این مقاطع تاریخی مطالعات زیادی کردم، هنوز هم این عادت را رها نکردهام؛ هر کتاب تاریخی با هر مضمونی اگر به دستم برسد میخوانم. اکنون مشغول خواندن خاطرات علم هستم؛ تحقیقات اسنادی دوران دکتر مصدق را که وزارت اطلاعات بهصورت کتاب تاریخی بیرون داده و تاریخ انقلاب اسلامی را هم مطالعه میکنم. درآنواحد چند کتاب میخوانم که حوصلهام سر نرود. شب که به رختخواب میروم، مقداری از هرکدام را میخوانم تا خوابم ببرد.
خلاصه دوره دانشکده افسری ما حدوداً سه سال طول کشید. از سال اول بعد از تمام شدن درسها و رفتن به سال دوم، ما را برای دورههای تخصصی به مدرسههای مختلف فرستادند. مدرسۀ ناوبری، مدرسه توپخانه، مدرسه کنترل صدمات و مدرسه ضد زیردریایی جزو مدارسی بود که برای آموزش به آنجا رفتیم. این مدارس افسر و درجهدار تربیت میکردند. یعنی اینها مدارس تخصصی فنون رزم جنگِ خاصِ دریایی بود. در یکی تخصص توپخانه موشک، در دیگری فنون ضد زیردریایی، کار با سلاحها و تاکتیکها را آموزش میدادند. یکی دیگر از این مدارس مخابرات را دقیق تدریس میکرد. این دروس را قبلاً سطحی خوانده بودیم ولی اینجا بهصورت تخصصی و قابلقبول فرامیگرفتیم. این دوره تخصصی ستوانی بود که همگی وقتی دانشجوی سال سوم بودیم، این دورهها را میگذراندیم. دو ماه یک مدرسه، سه ماه مدرسۀ بعدی و یک ماه آنیکی مدرسه بودیم. به همین ترتیب یک سالی این دورهها را طی کردیم.
2-Trafalgar ، درگیری دریایی نیروی پادشاهی انگلستان با نیروی دریایی فرانسه و اسپانیا در 21 اکتبر سال 1805 میلادی که منجر به پیروزی انگلیس شد.
3- Leftenent-commander john field
1- سر رابرت آنتونی ایدن سیاستمدار محافظهکار بریتانیایی و نخستوزیر این کشور از ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ بود. وی در یک دوره بیستساله نیز از ۱۹۳۵ تا ۱۹۵۵ سه بار وزیر خارجه بریتانیا بود که شامل دوران جنگ جهانی دوم هم میشد. رهبری سیاسی او در دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی بود؛ اما شکست او در سیاستهای خاورمیانهای باعث پایان دوران نخستوزیریاش شد. شهرت او بهعنوان مرد صلح و تسکیندهنده مخالفان در جریان حمله نظامی بریتانیا و فرانسه به کانال سوئز و عدم پشتیبانی ایالاتمتحده آمریکا از این موضوع در هالهای از ابهام فرورفت که باعث بحران در حزب شد و بهعنوان یک پسروی در سیاست خارجی بریتانیا تلقی شد که علامتی بود از پایان استیلای بریتانیا در خاورمیانه. اکثر مورخان معتقدند او یک سری اشتباهاتی مرتکب شده بهخصوص در تشخیص عمق مخالفت ایالاتمتحده آمریکا با عملیات نظامی. بهطورکلی او را در رده یکی از ناموفقترین نخست وزیران بریتانیا در قرن بیستم طبقهبندی میکنند. گفتنی است وی در زمان ملی شدن صنعت نفت ایران در زمان نخستوزیری دکتر محمد مصدق وزیر خارجه بریتانیا در کابینه وینستون چرچیل بود. در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۳۲ آنتونی ایدن گفت «بریتانیا بار دیگر دست دوستی بهسوی ایران دراز میکند و برای تجدید مناسبات سیاسی همه نوع آمادگی دارد.»
پس از او هارولد مک میلان نخستوزیر شد. از دیگر سوابق او میتوان به درجه سرگردی در سپاه تفنگداران پادشاه در خلال جنگ جهانی اول اشاره کرد. ایدن در ۱۴ ژانویه ۱۹۷۷ در سن ۷۹ سالگی درگذشت.
انتهای مطلب