چهره به چهره دریا-11
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

شش ماه بعد از پایان دانشجویی و گرفتن درجۀ افسری، حدوداً سال 1339 یا 1340، چون می‌خواستیم کشتی مین روب بگیریم، ما را برای آموزش و تحویل گرفتن کشتی به آمریکا فرستادند. شش نفر هم‌دوره برای اعزام انتخاب شدیم. در آمریکا روی ناوهای مین جمع کن آمریکایی آموزش دیدیم. این‌ها مین جمع کن‌های بزرگ اقیانوس‌پیما بودند. سه نوع مین جمع کن، یک نوع اقیانوس‌پیما، یک نوع ساحلی و یک نوع برای آب‌های داخلی داشتیم. ما را به پایگاهی به‌ نام پایگاه چارلستون بردند. این پایگاه در بندر چارلستون کارولینای جنوبی قرار داشت. آنجا ما را در ماین سوئیپرهای بزرگ پخش کردند. هرکدام‌ دریکی از این‌ها به دریانوردی می‌رفتیم و عملیات مین‌روبی را یاد می‌گرفتیم. وسط کار هم برایمان یک دوره گذاشتند که با افسرهای آمریکایی هم‌دوره شدیم و دوره مین جمع کنی را طی کردیم.

شش‌نفری که این دوره را گذراندیم، من، سیروس گلستانی، سیاوش ستوده، اسفندیار زنگنه، تقی قوامی و فریدون شاهنده بودیم. شاهنده حدود هفت سال بعدازاین دوره از بالگرد افتاد و با درجه ناو سروانی شهید شد. وی از دوستان خیلی خوب من و پسری خوب فعال و همه‌چیزتمام بود. واقعاً خیلی حیف شد. فرمانده پایگاه خارک بود. هنگام حادثه با بالگردهای نیروی دریایی در حال تمرین عملیات نجات بودند. با بالگرد می‌گشتند که بنزینشان تمام شد. اتفاقاً خودشان گیر همین مسئله نجات در دریا افتادند. سه، چهار نفر از بین رفتند. فقط یک نفر آمریکایی که با این‌ها تمرین می‌کرد، خودش را نجات داد. او دوره بقا دیده بود و توانست این‌قدری پائین بیاید که پیدایش کنند ولی باقی این‌ها همه از بین رفتند. بالگرد 212AB چون بالشتک داشت، روی آب نشسته بود. خلبانش هم فریدون شاهنده، فرمانده پایگاه هاورکرافت و بالگردهای ایران در خارک بود.

بقیه این‌ها بعضی‌هایشان بعد از انقلاب هنوز جنگ نشده بود که از ایران رفتند. تقاضای بازنشستگی کردند ولی من ماندنی شدم. من و یک سری از افسرهای هم‌دوره‌ام که مهندس بودند ماندیم. ناوبرها گلستانی و ستوده هم مدتی بودند، ولی بعد از زمان کوتاهی دیگر نتوانستند بمانند. یعنی بازنشسته‌شان کردند. البته بعضی‌ها‌ زن و بچه‌شان در امریکا بودند. این‌ها همان اوایل رفتند. فکر می‌کنم از ناوبرها فقط من ماندم.

دوره‌‌ای که در انگلیس دیدیم به خاطر غرامت جنگ بود، یعنی انگلیسی‌ها به خاطر غرامتی که بابت خسارت جنگ و برای حمله سوم شهریور به ایران زده بودند قرار شد غرامت بپردازند. بعدازاینکه جنگ تمام شد، ایران شکایت کرد و آن‌ها موظف شدند دو تا ناو به نام‌های ببر و پلنگ به ایران بدهند. این‌ها می‌خواستند ایران در پیمان سنتو[1] وارد بشود و هم‌پیمانشان بماند، برای همین پذیرفتند که به ایران تعرض کرده‌اند. جنگ سرد هم شروع‌شده بود. ایران به دلیل حمله شوروی درخطر بود، حضور نیروهای شوروی در شمال ایران برای غرب چندان خوشایند نبود. می‌خواستند ایران را در جبهه خود داشته باشند. بنابراین هم انگلیسی‌ها و هم آمریکایی‌‌ها، شروع

به تقویت ارتش ایران کردند.

دوره بعد از رضاشاه و سلطنت محمدرضا شاه پهلوی دوره ما بود. ناو ببر و پلنگ را زودتر داده بودند. وقتی به نیروی دریایی رفتیم ناو ببر و پلنگ را داشتیم و این‌ها کار می‌کردند. جالب اینجا بود که بعد از 28 مرداد توده‌ای‌ها می‌خواستند ناو ببر را منفجر کنند. یک درجه‌دار توده‌ای به نام انوشه می‌خواست این کار را بکند. وقتی این اتفاق افتاد، هنوز دانشجو بودیم و آنجا دوره می‌دیدیم. بعداً که افسر توپخانه ناو ببر شدم، درجه‌دارهای دیگر داستان انوشه را برایم تعریف کردند. ماجرای جالبی دارد. انوشه درجه‌دار بود، با یک سرباز که احتمالاً به حزب توده گرایش داشت دست به این کار زدند؛ حالا دقیق نمی‌دانم عضو سازمان رسمی حزب توده بودند یا نه. این دو توی انبار مهمات می‌روند و فتیله گذاری می‌کنند؛ بعد بنزین می‌ریزند و سر فتیله را آتش می‌زنند تا به بنزین‌های انبار مهمات برسد و منفجر شود. اتفاقاً درجه‌دار توپخانۀ ناو که حواسش خیلی جمع بوده، به‌موقع متوجه می‌شود. جلوی آتش را می‌گیرد و نمی‌گذارد انفجار اتفاق بیفتد. این دو نفر را می‌گیرند و با محاکمه در دادگاه صحرایی اعدام می‌کنند. وکیل مدافعشان تیمسار مدنی بود که بعد از انقلاب فرمانده نیروی دریایی شد. طبق قانون مجرمان وکیل مدافع می‌خواستند، اصولاً برای کسی که دادگاهی می‌کنند وکیل مدافع تسخیری انتخاب می‌کنند. او از این‌ها دفاع کرد؛ اتفاقاً به‌واسطه این دفاع ضرر کرد و کمی مسئله‌دار شد.

به‌هرحال رفتیم آمریکا و شش ماه دوره مین جمع کنی دیدیم. بعدازاین دوره چون مین جمع کن‌هایی که قرار بود بگیریم هنوز به ایران نیامده بود، به‌جای این‌که برویم روی مین جمع کن، در قسمت‌های دیگری مشغول به خدمت شدیم. در یک ناو به‌عنوان افسر توپخانه به کار مشغول شدم. قرار بود به ما مین جمع کن بدهند. این مین جمع کن‌ها کمک نظامی بود، آن زمان هنوز خرید تسلیحاتی نکرده بودیم. یعنی ایران در آن مقطع پول زیادی نداشت. اوایل دوره شاه در سال 1333 کشور ثروت چندانی نداشت. ایران از سال 1973 میلادی که جنگ عربستان جریان داشت، پول نفت را گرفت و پولدار شد. قبل از آن ما پول خرید اسلحه سنگین نداشتیم، بنابراین کمک نظامی می‌گرفتیم. به دلیل این‌که ارتش ایران باید در مقابل حمله احتمالی شوروی، حداقل مقاومتی می‌کرد تا کمک برسد، لازم بود کمک نظامی بگیریم. خلیج‌فارس به‌عنوان شاهراه انتقال نفت همواره برای غرب مهم بود؛ نفت بسیار زیادی از این مسیر منتقل می‌شد.

اصلاً تمام دعوا و مرافعه نهضت ملی و دکتر مصدق با انگلیس بر سر نفت بود. نفت عامل اصلی درگیری در منطقه محسوب می‌شد. هنوز هم می‌بینیم که عراق به‌واسطۀ نفت چه وضعی دارد. نفت عربستان سعودی، نفت کویت، نفت امارات، همه باعث توجه کشورهای غربی به این منطقه است. البته در آن دوران فقط نفت عربستان، عراق و ایران مطرح بود. هنوز در امارات نفت کشف نشده بود. این‌ها مسائلی بود که منطقۀ ایران و عراق را بسیار سوق‌الجیشی می‌کرد. این منطقه بسیار مهم و استراتژیک بود. درنتیجه آمریکایی‌ها اینجا منافع نفتی و منطقه‌ای داشتند. ایران همسایه شوروی بود و باید در مقابل این ابرقدرت تجهیز می‌شد. بنابراین پیمان سنتو منعقد شد. اول پیمان بغداد را بستند، ایران از آن بیرون آمد و پیمان سنتو تشکیل شد. ایران، ترکیه و عراق، البته تا وقتی‌که در این کشور انقلاب نشده بود، عضو این پیمان بودند. آن زمان به آن پیمان بغداد می‌گفتند. دانشجو بودیم که در عراق کودتا شد. یعنی وقتی‌که به ایران آمدیم، پیمان بغداد تمام شده و پیمان سنتو بسته شده بود.

آن زمان ایران هر چه می‌گرفت جزو سه گروه کمک‌های نظامی زمینی، هوایی و دریایی بود. کمک به نیروی زمینی شامل تانک، خودرو، جیپ، توپ و حتی یادم هست مقداری لباس‌ها و تجهیزات انفرادی بود. فکر می‌کنم اولین کمک به نیروی هوایی، اعطای جت‌های جنگندۀ 46F بود. بعد جنگنده‌های 48F و بعد وقتی‌که توانستیم، شاه F5 و F4 خرید. آن دوره مأموریت نیروی دریایی بیشتر مأموریت مین جمع کنی بود. بنابراین غیر از ناو ببر و پلنگ که غرامت جنگ از انگلیس بود، به‌عنوان کمک نظامیِ نیروی دریایی به ما مین جمع کن داده بودند.

بگذریم، اولین شغلی که در نیروی دریایی گرفتم، سمت افسر توپخانه در ناو ببر بود. آن روزها فرمانده این کشتی، ناو سروان محمود علوی بود. او بعدها تیمسار شد. تیمسار علوی افسر خیلی خوبی بود، هنوز هم در ایران است. علوی فرمانده ناو ببر، حدود پنج، شش سال جلوتر از ما در انگلیس دوره دیده بود. گروه این‌ها زمان دکتر مصدق حوالی سال 1329 به خارج رفته بودند. به این‌ها دوره اولی می‌گفتند، ما تقریباً دوره ششم یا هفتم بودیم. یک دوره‌هایی هم به ایتالیا فرستاده بودند. همه ما جزو طرح غرامت بودیم. انگلیس تعهد کرده بود حدود 90 افسر برای ایران تربیت کند. کمک ایتالیا هم جزو توافق بود، از ایران پولی نمی‌گرفتند. اصولاً ایتالیا از اول علاقه‌مند بود که در نیروی دریایی ایران  نقش  داشته باشد. از زمان رضاشاه، همواره افسرانی را به ایتالیا می‌فرستادند.

ایتالیایی‌ها قدرتی نبودند که بخواهند در ارتش ایران نفوذ کنند، درحالی‌که انگلیس، آمریکا و فرانسه در پی این هدف بودند. البته یک دوره‌ای ایتالیایی‌ها حالت استعماری داشتند ولی کل قضیه در زمان موسولینی، حمله به حبشه، شمال آفریقا، سودان و حبشه بود. اینجاها را گرفتند ولی ملت و دولتشان محسوب نمی‌شدند. ایتالیایی‌ها بعد از غلبۀ فاشیسم، یعنی آمدن موسولینی و حزب فاشیست و گرفتن حکومت، تازه به فکر گسترش نفوذ در افریقا افتادند. شروع هم کردند ولی دیر شده بود و حبشه‌ای‌ها جلوشان مقاومت کردند و انگلیسی‌ها به کمکشان رفتند. بنابراین ایتالیایی‌ها به دلیل اقتصادی بیشتر دوست داشتند با ایران ارتباط داشته باشند.

هدف آلمان‌ها هم اقتصادی بود؛ دلشان می‌خواست جای انگلیسی‌ها را بگیرند. اصلاً خود آلمان‌ها یک قدرت نظامی زمینی بودند، درحالی‌که انگلیسی‌ها یک قدرت دریایی بودند. علت این‌که آلمان‌ها در جنگ شکست خوردند برای این بود که در هر دو جنگ محاصره دریایی شدند. یعنی نتوانستند به مواد خام موردنیازشان دسترسی پیدا کنند و عاقبت وا‌دادند. در جنگ دوم هم قصد داشتند به نفت قفقاز برسند که نتوانستند و شکست خوردند.

 

[1] سنتو cento یا سازمان پیمان مرکزی (Central Treaty Organization) CENTO در دوران جنگ سرد و باهدف مبارزه با شوروی و نفوذ مارکسیسم تشکیل شد. جورج کنان سفیر ایالات‌متحده آمریکا در سال ۱۹۴۷ در مقاله‌ای به دولت آمریکا پیشنهاد کرد برای مقابله با خطر توسعه‌طلبی شوروی، سیاست سد نفوذ را به دور شوروی به مرحله اجرا گذارد تا باگذشت زمان، نظام شوروی فروپاشد. پیمان‌های ناتو، سیتو و سنتو بر اساس این راهکار به وجود آمدند. پس از فروپاشی بلوک شرق این سازمان فلسفه وجودی خود را از دست داد. در فوریه ۱۹۵۵ عراق و ترکیه این پیمان را بستند و اعلام کردند که کشورهای عضو «جامعه عرب» و «دیگر کشورهای علاقه‌مند به صلح و امنیت خاورمیانه» – که آن دو دولت آن‌ها را به رسمیت شناخته باشند، می‌توانند به این پیمان بپیوندند. در ۱۹۵۵ ایران و بریتانیا و پاکستان به این پیمان پیوستند. انگلستان و آمریکا پیمان بغداد را در «حلقه مالی» دفاع از خاورمیانه در برابر شوروی می‌دانستند. در مقابل و شوروی آن را ابزاری در دست تجاوزگرانی می‌دانست که «علاقه‌ای به صلح و امنیت بین‌المللی ندارند». در مه و ژوئن ۱۹۵۷ نمایندگان آمریکا به عضویت کمیته‌های اقتصادی و نظامی پیمان درآمدند، اما ایالات متحد خود به پیمان نپیوست. عراق پس از انقلاب ژوئیه ۱۹۵۸، در مارس ۱۹۵۹ از پیمان خارج شد و این پیمان در اوت ۱۹۵۹ «سازمان پیمان مرکزی» (سنتو) نامیده شد و مرکز آن را از بغداد به آنکارا بردند. در آن سال‌ها آمریکا از نفوذ شوروی در خاورمیانه نگران بود و نگرانی از جمال عبدالناصر، انگلستان را به فکر پیشگیری از نفوذ و گسترش نهضت مصر انداخته بود. پیمان بغداد متعاقب کودتای عبدالکریم قاسم در عراق ـ ۲۳ تیر ۱۳۳۷ ـ ضربه اساسی دید. قاسم که یک نظامی چپ‌گرا بود به این پیمان روی خوش نشان نداد، درنتیجه مرکزیت پیمان به آنکارا انتقال یافت و بعدها با خروج بغداد از آن به پیمان سنتو شهرت یافت. تفاوت پیمان بغداد با پیمان سعدآباد که در ۱۳۱۶ ش. میان ایران، ترکیه و افغانستان به امضا رسید در این بود که در آن پیمان این سه کشور متعهد شده بودند به خاک یکدیگر تعرض نکنند ولی در پیمان بغداد، همکاری‌های متقابل نظامی پیش‌بینی شده بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران از این پیمان خارج شد و به عضویت کشورهای غیرمتعهد درآمد. خروج ایران از این سازمان در سال ۱۹۷۹ و سه سال بعد از خروج پاکستان از این سازمان روی داد.

انتهای مطلب

منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده