بعد از یک سالی که روی ناوِ ببر بودم، فرمانده آموزشگاه مهناوی در خرمشهر شدم. استادهای این آموزشگاه همه از من ارشدتر و درجهشان بالاتر بود ولی چون علاقهمندتر و پیگیرتر از دیگران بودم مرحوم تیمسار فاطمی مرا برای فرماندهی انتخاب کرد. این کار یک کار شبانهروزی و بسیار سنگین بود. همان روزها هم ازدواج کردم. تا زمانی که آموزشگاه کلاً به بندر انزلی، بندر پهلوی سابق، منتقل شد، در آموزشگاه مهناوی بودم. وقتی آموزشگاه به انزلی منتقل شد تیمسار فاطمی دیگر نگذاشت به آنجا بروم؛ دوست داشت زیردست خودش بمانم. در خرمشهر ماندم و بعد برای گذراندن یک دورهای در تهران انتخاب شدم. اولین فرزندم که به دنیا آمد به تهران رفتم.
همین مقطع در یک مانوری با درجۀ پائین ناوبان یکمی شرکت کردم. نام مانور دلاوربود، آمریکاییها به آن «دالاور» میگفتند. مانور خیلی جالبی بود، سناریوی این مانور بر این منوال بود که روسها به ایران حمله کردهاند، ارتش ایران در امتداد کوههای مرکزی زاگرس موضع گرفته و حالا آمریکاییها باید از طریق دریا و هوا، به کمک بیایند. بنابراین یک تیپ هوابرد با هواپیمای ترابری130C از آمریکا پرواز میکرد و به دزفول میآمد. اینها با چتر پایین میآمدند، بعد هواپیماها در پایگاه هوایی دزفول مینشستند و سوختگیری میکردند. یک مقدار تجهیزات پیاده میکردند. تیپ تفنگداران ایرانی میآمد و با تفنگدارهای دریایی آمریکا در خوزستان، عملیات آبی، خاکی میکردند و پیاده میشدند. مانور بسیار عظیمی بود، ناوهای آمریکایی در آن شرکت داشتند. ناو سرفرماندهی، ناوی به نام اسپیدگروپ[1] بود. طراحی و تمرینات این مانور، از سه، چهار ماه قبل در تهران آغاز شد. اتفاقاً تابستان بود؛ ما را به تهران مأمور کردند. همسرم معلم بود و بچهها تعطیل بودند. با خانواده به تهران آمدیم. رفتم و در طراحی این مانور شرکت کردم. جزو استف نیروی دریایی ایران شدم.
مانور دلاور در حقیقت سال 1343 انجام شد. من هنوز روی ناو ریاضی هم نرفته بودم. درست یادم هست پاییز بود و کندی[2] را ترور کرده بودند که اولین جلسه مانور را رفتیم. افسران آمریکایی، زیاد متأثر به نظر نیامدند، ما بیشتر متأثر بودیم که این جوان را کشتهاند. بالاخره کندی آدم خیلی محبوبی بهحساب میآمد، هم خوشقیافه بود و هم خوب حرف میزد. رفتیم آنجا و دیدیم که برای اینها خیلی عادی است. فکر میکردیم حتماً مانور را تعطیل میکنند، ولی چنین نشد. آنجا که رفتیم، افسرهای آمریکایی و افسرهای ستاد بزرگ ارتشتاران آن زمان و همه نیروها بودند. طرحریزیمانور دلاور انجام شد و خیلی هم موفق بود.
آنجا به سبب اینکه زبان انگلیسی را بهخوبی بلد بودم، در متن قضیه قرار داشتم. همهچیز به زبان انگلیسی بود و همهچیز را در مورد مانورهای مستقل میخواندم و خیلی هم خوب یاد میگرفتم. یادگیریام خوب بود. از یک خانواده نظامی بودم، فکر میکردم باید همهچیز را خیلی خوب یاد گرفت. از اول هدفم این بود که در ارتش ترقی کنم و حتماً بهمراتب بالا برسم. در خانواده ما اکثراً نظامی بودند، صحبتهایی که از بزرگترها شنیده بودم، همه اینها مرا به سمت این راهنمایی میکرد که دقیقاً برای خودم برنامه بچینم؛ چه جوری یاد بگیرم و چهکارهایی را نکنم و چهکارهایی را بکنم.
مهمترین چیزی که به من یاد داده بودند، این بود که اگر میخواهی ترقی بکنی، باید آدم سالمی باشی. از آن دورهای که پدرم آذربایجان بود تأکید میکرد که باید آدم سالمی باشی، وارد سیاست هم نشوی. اصلاً کاری به سیاست نداشته باش. یک نظامی باش و جلو برو. بنابراین من این سیاست را دنبال میکردم.
در مانور دلاور سناریو این بود که ارتش ایران به زاگرس بیاید، آمریکاییها شروع به تقویت ارتش ما کنند و مواظب تأسیسات نفتی خلیجفارس و خوزستان باشند؛ بنابراین یکی از چیزهایی که آنجا یاد گرفتم، عملیات هوابرد و عملیات هلی برن با بالگرد بود. قرار بود جزیره آبادان را اشغال کنند و پالایشگاه آبادان را از نیروهای عراقی محافظت کنند. فقط این نبود که روسها بیایند، ممکن بود که عراقیها از پشت زاگرس بین ما و خوزستان قرار میگرفتند تا آبادان را اشغال کنند. بنابراین هدف یک سری از عملیاتها این بود که اگر عراقیها آمدند و آبادان و پالایشگاه آبادان را گرفتند، با عملیات هلی برن از بیرون بیائیم و دوباره جزیره آبادان را اشغال کنیم. آنجا چیزهای جالبی یاد گرفتم که چطور و چه جاهایی در جزیره آبادان باید عمل کنیم. جزیره آبادان چطور باید اشغال شود. در کدام مناطق سرپلهای هوایی را اشغال کنیم.
این خیلی مهم است، مثلاً فرض کنید یک پلی روی رودخانه بهمنشیر بود که آبادان را به اهواز وصل میکرد. راه آبادان از طریق آن سمت کارون باید تأمین میشد. جاهایی مثل اطراف شلمچه باید به عراقیها مسلط میشدیم. قرار بود در تمام این نقاط بالگردهای آمریکایی بنشینند، تفنگدارهای دریایی و تفنگدارهای ایرانی مستقر در خارک و بوشهر، بریزند و این مناطق را بگیرند. طراحی عملیات آبی،خاکی و طراحی هوابرد و الحاق تفنگدارهای دریایی ایران و آمریکا با نیروی زمینی میکردیم. طراحی میکردیم چتربازهای آمریکا در دزفول پیاده شوند. همه بهدقت انجام شده بود؛ البته نیروی هوایی برای پشتیبانی در دریا و نیروی زمینی برای پشتیبانی نزدیک در زمین بودند. تمام پایگاههای هوایی جنوب هم که آن زمان زیاد نبود باید به ما کمک میکردند. آن روزها فقط قرار بود از پایگاه هوایی دزفول، اصفهان و شیراز استفاده بشود. این طراحی خیلی به ما کمک کرد و خیلی چیزها از آمریکاییها و افسرهای ارشدتر خودمان یاد گرفتم. اولین عملیات مشترکی بود که در طراحیاش شرکت کردم.
بعد از مانور دلاور یک دوره مدیریت صنعتی در شرکت نفت دیدم. این دوره خیلی به من کمک کرد. دروس دوره به زبان انگلیسی بود. استادانی از یک مؤسسۀ آمریکایی آمده بودند و به شرکت نفتیها مدیریت صنعتی درس میدادند. ما را هم به آنجا فرستادند، دوره مدیریت صنعتی چهار ماه طول کشید. آن دوران تلاش میکردند ارتش مجهز و پیشرفته شود. یک رکن جدید به نام کنترلر در تمام ستادها به وجود آمده بود. یکی از دوایر کنترلر، مدیریت بود. قرار بر این بود مدیریت بهعنوان یک علم در ارتش گسترش پیدا بکند. برای این موضوع، ما را به این دوره فرستادند. این دوره را دیدیم و برگشتیم.
بعد از اتمام این دوره، رئیس دایره مدیریت کنترل نیروی دریایی شدم. کار ما برنامهریزی، بودجه و مدیریت بود. من رئیس دایره مدیریت و یک عده افسر هم نیروهایم بودند. چند افسر در دایره مدیریت بودیم که برنامههای پنجساله نیروی دریایی را هماهنگ میکردیم. هر سه ماه به سه ماه گزارش پیشرفت کار را تدوین میکردیم؛ اشکالاتی هم که در پیشرفت کار وجود داشت درمیآوردیم. در آن دوران من ستوان یکم نیروی زمینی یا ناوبان یکم نیروی دریایی بودم.
حدود یک سال شغل ریاست دایره مدیریت کنترلی نیروی دریایی را داشتم، فرزند اولم یکساله بود که به من گفتند چون در دوره مدیریت صنعتی نمره خوبی آوردهای، باید به ستاد بزرگارتشتاران بروی. رفتم و گفتم: «آقا من درجهام پائین است، میخواهم روی کشتی بروم.» گفتم نمیخواهم به ستاد بزرگارتشتاران بروم. واقعیت هم همین بود، اگر آنجا میرفتم، همه سرهنگ، سرتیپ و سرلشکر بودند. آنجا بروم چهکاری کنم؟ ولی مثل اینکه اسمهایی داده بودند. خلاصه خیلی اصرار کردند که باید بروی. میگفتم من افسر دریایی هستم، نمیخواهم بروم؛ مگر اینکه اجبار کنید. اگر زوری است، میروم ولی اگر داوطلبی است و اجباری در کار نیست، میخواهم به دریا بروم. بنابراین گفتند خیلی خوب، به دریا برو. چون رکورد خوبی هم توی دایره مدیریت گذاشته بودم، مرا برای خدمت روی ناو ریاضی فرستادند. فرمانده دوم این مین جمع کن و افسر راه برای ناوبری این شناور از آمریکا به ایران شدم.
2- جان فیتزجرالد کِنِدی متولد ۲۹ مه ۱۹۱۷ سی و پنجمین رئیسجمهور ایالاتمتحده آمریکا بود. کندی در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ در سن ۴۶ سالگی ترور شد و به قتل رسید. وی در طول جنگ جهانی دوم در اقیانوس آرام ناوبان بود و به خاطر شجاعت در نجات جان سربازانش مدال گرفت. کندی هنگام آغاز ریاست جمهوری ۴۳ سال داشت و ازاینرو جوانترین رئیسجمهور تاریخ آمریکاست. از اتفاقات مهمی که در دوران ریاست جمهوری او افتاد میتوان به تهاجم ناموفق به خلیج خوکها، بحران موشکی کوبا، ساختهشدن دیوار برلین، آغاز مسابقه فضایی، اولین اتفاقات جنگ ویتنام و جنبش حقوق مدنی آمریکا اشاره کرد. کندی رکوردهای دیگری نیز دارد. او تنها کاتولیک رومی است که به ریاست جمهوری رسیده، اولین رئیسجمهور آمریکا که متولد قرن بیستم بود، آخرین رئیسجمهوری که در طول دورهاش به قتل رسید، آخرین کاندید حزب دموکرات از شمال آمریکا که به ریاست جمهوری رسید و آخرین کسی که هنگام انتخاب شدن عضو مجلس سنا بود.
انتهای مطلب