جهره به چهره دریا-14
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

یک نکته که به یادم آمد هنگام گذر از جبل‌الطارق ناخدا افضلی از من چیزی پرسید که بعدها برایم تداعی معنی داشت. در این سفر روی ناو ریاضی ناخدا افضلی تمام 10 ماه هم‌اتاق من بود. او مهندس کشتی و من فرمانده دوم بودم. اول قرار بود یک افسر مهندس دیگر به ما بدهند که زن انگلیسی داشت. زمانی ‌که قرار بود به آمریکا بیاید و به ما بپیوندد، به انگلیس رفت و دیگر خیلی راحت نیامد. بنابراین افضلی را به‌جای او فرستادند.

آن روزها هر دو هم‌دوره بودیم، او ایتالیا و من انگلیس درس‌خوانده بودیم. هر دو هم ناوبان یکم بودیم، ولی روی ناو ریاضی، من به دلیل این‌که فرمانده دوم بودم، به او ارشدیت داشتم. کشتی این‌قدر کوچک بود، فقط چهار افسر داشت. من و افضلی در یک اتاق زندگی می‌کردیم. فرمانده و یک افسر دیگر هم در اتاق دیگری زندگی می‌کردند. دو سه تا افسر هم برای کمک آمده بودند، چون کشتی نگهبان بیشتر می‌خواست. طول دریا طولانی بود. آن‌ها هم در قسمت پایین درجه‌داری زندگی می‌کردند. جای خیلی محدودی بود. بین اتاق ما و فرمانده هم یک توالت و حمام بود که هر دو استفاده می‌کردیم آن موقع آدم خیلی سالمی بود. سیگار نمی‌کشید و ورزش می‌کرد، کارش هم بد نبود. توی موتورخانۀ کشتی می‌رفت و کارش را انجام می‌داد. هیچ‌وقت هم مشکل فنی نداشتیم.

یک روز وقتی‌که با کشتی از جبل‌الطارق رد می‌شدیم، روی پل فرماندهی بالا آمد و به من گفت دنبال یک جزیره می‌گردم. این جزیره کجاست؟ اسم یک جزیره‌ای را به من داد. من هم نقشه‌ای داشتم، گفتم جزیره اینجاست. چرا حالا این جزیره را سؤال کردی؟ گفت شنیده‌ام فرانکو[1] در جنگ داخلی اسپانیا، مخالفینش را در این جزیره زندانی کرده است. جنگ داخلی اسپانیا بین کمونیست‌ها و سلطنت‌طلب‌ها بود؛ یعنی بین چپ و راست و او در آن زمان به مخالفین فرانکو که کمونیست بودند توجه داشت. در حقیقت آنجا این را به من گفت و برایم بی‌اهمیت بود. بعدها که انقلاب شد و گفتند او توده‌ای است، من یک‌باره یاد سؤال او افتادم که بی‌ربط نبوده و گویا از همان زمان تمایلات چپ در او وجود داشته است. حالا شاید هم اشتباه می‌کنم. این قضیه برای من خیلی جالب بود.

افسرانی که با ما بودند، بعضی‌هایشان ایتالیا درس‌خوانده بودند. ایتالیایی‌ها با نیروی دریایی ما ارتباط خیلی خوبی داشتند. فرمانده نیروی دریایی آن روز تیمسار رسایی، به دلیل این‌که می‌‌خواست با نیروی دریایی ایتالیا آشناتر شویم، به ما گفت که یک سفر هم به ناپل بروید. مسیرمان ناپل نبود، باید به‌سوی شمال می‌رفتیم. از سیسیل برای کشتی سوخت و آب گرفتیم. می‌توانستیم به‌طرف اسکندریه برویم و از کانال سوئز رد شویم ولی به ما گفتند به مقر نیروی دریایی ایتالیا در ناپل بروید. رفتیم ناپل، آنجا مقداری نان و مواد غذایی به ما دادند. چند روزی در ناپل بودیم. یک پایگاه بزرگ دریایی در ناپل هم متعلق به شرکت نیلتوی آمریکا بود. آمریکایی‌ها آنجا تعداد زیادی ناو داشتند. بیمارستان بزرگی هم برای نیروی دریایی آمریکا داشت؛ البته بیمارستان برای استفاده نیروی دریایی ایتالیا هم بود.

ازآنجا حرکت کردیم و به اسماعیلیه آمدیم؛ از کانال سوئز عبور کردیم. مصر در آن زمان تحت رهبری ناصر[2] بود و روابط خوبی با ایران نداشت. فقط به‌طور رسمی از کانال سوئز گذشتیم، هیچ مهمانی یا پهلو گرفتنی کنار بندر نداشتیم. مثل یک کشتی جنگی از کانال عبور کردیم. کشتی‌های جنگی فقط حق عبور داشتند؛ به این کار عبور بی‌ضرر می‌گفتند. به ما اجازه دادند ولی یک ‌راهنما آمد تا کشتی ما را از کانال سوئز رد کند. این راهنما ایرانی و اسمش ناخدا امان‌پور بود. این راهنما ناو را از توی مدیترانه، به دریای سرخ هدایت کرد. درست فصل مونسون بود. مونسون بادهایی موسمی است که در ماه‌های خرداد، تیر و مرداد به‌شدت می‌وزد. سه ماه خرداد، تیر و مرداد فصل مونسون است. اکنون هم اگر دقت کنید در هواشناسی‌ها، اطراف هندوستان و دریای عربستان همیشه طوفان‌های خیلی شدید ایجاد می‌کند. درست فصل مونسون وارد دریای سرخ شدیم. در دریای سرخ به‌سوی بندر عدن آمدیم. عدن هنوز مستعمره انگلیس‌ها بود ولی جنگ داخلی جریان داشت، یعنی یک عده از انقلابیون با انگلیسی‌ها می‌جنگیدند. به ما گفتند اگر کشتی‌تان را کنار اسکله بیاورید، خطرناک است بروید روی لنگر بایستید. وقتی کشتی روی لنگر می‌ایستد، همیشه باید آماده‌باش باشیم. درخواست کردیم زودتر خواروبار و سوخت به ما بدهید تا برویم. می‌ترسیدیم انقلابیون ما را با انگلیسی‌ها عوضی بگیرند، بمبی بگذارند و کشتی را منفجر ‌کنند.

البته در بندر پیاده شدیم و شهر عدن را دیدیم. جالب اینجا بود که آن روزها ناصر در میان اعراب بسیار محبوبیت داشت. بسیاری از مغازه‌ها، عکس ناصر و دکتر مصدق را کنار هم گذاشته بودند. آن زمان سال‌ها از کودتای 28 مرداد گذشته بود ولی هنوز عکس مصدق را بر دیوار مغازه‌ها کنار جمال عبدالناصر نصب‌کرده بودند. این‌ها جزو سران آزادی‌خواه نهضت ملی مسلمان‌ها محسوب می‌شدند، یعنی کسانی که با انگلیسی‌ها مبارزه کرده بودند. چون این‌ها مخالف انگلیسی‌ها بودند و می‌خواستند انگلیس‌ها را از عدن بیرون کنند، رهبران ضد انگلیسی منطقه را خیلی دوست داشتند.

عدن سال‌ها مستعمره انگلیس بود. نقطه‌ای استراتژیک که انگلیسی‌ها آن را به هر شکل نگه‌داشته بودند؛ درست توی باب‌المندب و دهانه دریای سرخ قرار داشت. انگلیسی‌ها تخصصشان این بود که تمام نقاط استراتژیک دریایی، ازجمله کانال سوئز، باب‌المندب و همین پایگاه عدن را بگیرند. اگر کمی دیگر جلو می‌رفتیم، بیرون خلیج‌فارس، دیه‌گو گارسیا[3] و کمی جلوتر هندوستان و سریلانکا، جلوتر سنگاپور و هنگ‌کنگ و بعد استرالیا و نیوزیلند را داشتند. یعنی اصلاً این خطوط مواصلات نیروی دریایی انگلیس تا نیوزیلند و بعد جنوب آفریقا قدرت دریایی بی‌حدی برای استعمار کشورها به انگلیس بخشیده بود. یعنی این‌ها استراتژی اصلی‌شان، استراتژی دریایی بود. به همین دلیل هم امپراتوری وسیعی داشتند. قدرت این امپراتوری از طریق دریا گسترش داشت و به همین دلیل هم به آن‌ها امپراتوری دریایی می‌گفتند.

خلاصه در عدن از ترس این انقلابیون که یک‌وقت کشتی‌مان را منفجر نکنند، خیلی زود سوخت، آب و خواروبار گرفتیم. زدیم به موج دریا و آمدیم. طوفان خیلی بدی گرفت، کشتی‌مان دچار طوفان شد و چند بار از مسیر منحرف شدیم. با حال بدی کشتی‌ها را از طوفان دربردیم. یک قایق را که توی آن دستمال‌کاغذی و مواد بهداشتی بود، طوفان کند و با خود به دریا برد. شش روز موج شدید داشتیم تا به خلیج‌فارس رسیدیم. در این طوفانی که در دریای عربستان رخ داد حادثه‌ای هم برایم پیش آمد. چون کشتی کوچک بود، خیلی شدید تکان می‌خورد. روی عرشۀ فرماندهی بودم که به سبب این تکان‌های شدید از 80 پله پائین افتادم. اول گرم بودم و اصلاً متوجه نشدم ولی کم‌کم درد کمرم شروع شد. یک پزشک‌یار به نام نامی داشتیم، آمد و یک آمپول مسکن به من زد. دوباره سر نگهبانیم رفتم، ولی این درد رهایم نمی‌کرد. خلاصه با قرص و مسکن این شش روز نگهبانی‌ را طی کردم. بیشتر از بقیه هم شیفت گرفتم، به دلیل این‌که عده‌ای از افسران شدیداً دریاگرفتگی داشتند و اصلاً نمی‌توانستند توی پل فرماندهی بیایند. این درد از همان زمان برای من ماند. تبدیل به دیسک کمر شد، حالا هم دچار آن هستم. حالا هم یک قرص مسکن گردن‌کلفت خوردم و برای مصاحبه آمدم.

به‌مجرد این‌که از رأس‌الحد چرخیدیم و به خلیج‌فارس رسیدیم، هوا بسیار آرام و زیبا شد؛ درست مثل این‌که به ما عمر دوباره داده باشند. آمدیم بندرعباس، آن روزها هم نیروی دریایی هنوز در بندرعباس پایگاه نداشت. لنگر انداختیم و یک ‌بارج سوخت برایمان آورد. بارج کنار ناو چسبید، پمپ بارج هم خراب بود. مجبور شدیم سطل سطل سوخت بگیریم ولی بااین‌وجود خیلی مزه کرد چون وارد خاک وطن شده بودیم. اینجا خانه خودمان بود. مسئله اصلی این بود که با یک کشتی کوچک سالم به ایران رسیده و خیلی خوشحال بودیم. این سفر 10 ماه طول کشیده بود. کل این مسیر را از روزی که تحویل گرفتیم تا وقتی رسیدیم در مدت 10 ماه طی کردیم. بالاخره در انتهای سفر به بندر خرمشهر آمدیم. وقتی به خرمشهر رسیدیم، فرمانده قدیمی که این شناور را آورده بود رفت و من فرمانده ناو شدم. این اولین فرماندهی من بود. فرمانده شناور دیگر فیوضی بود.

منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

1- ژنرال فرانسیسکو فرانکو، زاده ۴ دسامبر ۱۸۹۲ و درگذشته ۲۰ نوامبر ۱۹۷۵؛ سیاست‌مدار و نظامی اهل اسپانیا و دیکتاتور این کشور بود. او پس از جنگ داخلی اسپانیا، از سال ۱۹۳۹ تا هنگام مرگش در سال ۱۹۷۵ بر اسپانیا حکومت می‌کرد. او به‌عنوان یک محافظه‌کار و اصلاح‌طلب با انحلال رژیم پادشاهی و برقراری حکومت جمهوری در سال ۱۹۳۱ مخالفت کرد. با شکست نزدیک فدراسیون گروه‌های مستقل راست در انتخابات عمومی سال ۱۹۳۶، حزب چپ‌گرای جبهه مردمی در این کشور به قدرت رسید. در این زمان فرانکو و تعداد دیگری از ژنرال‌های ارتش برای سرنگون کردن نظام جمهوری دست به کودتا زدند که با پیروزی آن آتش جنگ داخلی در اسپانیا شعله‌ور شد و با مرگ ژنرال‌های دیگری فرانکو به‌سرعت رهبری جناح خود را به دست گرفت. در این جنگ فرانکو از طرف رژیم‌ها و گروه‌های فاشیستی به‌خصوص نازی‌ها در آلمان و حزب فاشیست در پادشاهی ایتالیا کمک نظامی دریافت می‌کرد درحالی‌که که طرف جمهوری‌خواه موردحمایت کمونیست‌های اسپانیا، آنارشیست‌ها، شوروی، مکزیک و تیپ‌های بین‌المللی بود. نهایتاً با برجای گذاشتن قریب به نیم میلیون کشته، جنگ در سال ۱۹۳۹ با پیروزی فرانکو به پایان رسید. با این پیروزی او یک دیکتاتوری نظامی تمامیت‌خواه در اسپانیا به پا کرد. فرانکو پس‌ازاین خود را تحت عنوان ال کادیلو (رئیس) رئیس حکومت و رئیس دولت خواند؛ عنوانی که می‌توان آن را در ردیف عنوان دوک برای بنیتو موسولینی و پیشوا (فوهرر) برای آدولف هیتلر دانست. تحت حاکمیت او اسپانیا به یک کشور تک‌حزبی تبدیل شد که با سلطه حزب سلطنت‌طلب فعالیت تمامی احزاب دیگر در آن ممنوع بود. نهایتاً پس از یک دوره حکومت سی‌وشش‌ساله فرانکو بیستم نوامبر سال ۱۹۷۵ درگذشت. پیش از مرگش نظام سلطنتی را احیا نمود و شاهزاده خوآن کارلوس اول را به‌عنوان جانشین خود تعیین کرد. بدین ترتیب پس از یک عصر چهار دهه‌ای خفقان و سرکوب اسپانیا وارد مرحله گذار به دموکراسی شد. سه سال پس از مرگ فرانکو قانون اساسی جدیدی به همه‌پرسی گذاشته شد که بارأی ۹۱٫۸ درصدی مشارکت‌کنندگان نظام حکومتی اسپانیا به مشروطه سلطنتی در قالب مردم‌سالاری پارلمانی تغییر کرد.

1- جمال عبدالناصر رئیس‌جمهور انقلابی مصر که در جنگ شش‌روزه با اسرائیل شکست خورد.

1- Diego garcia

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده