قسمت یکم – کلیات
فشار زیاد دشمن و ترمیم خط
دشمن متوجه شده بود که ما میخواهیم ارتفاعات مشرف به شهر سلیمانیه را بگیریم، روی پاشنه همان ارتفاعاتی بود که میخواستیم بگیریم. ارتش عراق بیشترین فشارش را روی آن گذاشت. فشار دشمن بسیار زیاد بود، در اثر این فشار، گردانی از این تیپ که خط را پدافند میکرد از وسط این خط عقبنشینی کرد. تیپ 55 در احتیاط بود. بلافاصله فرمانده قرارگاه، سرهنگ حسام هاشمی تماس گرفت و گفت فوراً به قرارگاه بیا که فرمانده نیرو با شما کار دارد. من به قرارگاه رفتم و دیدم که فرمانده لشکر 77 هم آنجاست، فرمانده نیرو گفت، یکی از گردانهای لشکر 77 عقبنشینی کرده و عراقیها آمدهاند ارتفاع وسط خط را تصرف کردند، زمان عقبنشینی آن گردان، عصر بود. به محض عقبنشینی، ما که در احتیاط بودیم میدیدیم که سربازانی از لشکر 77 دارند با اسلحه و بی اسلحه عقبنشینی میکنند.
شهید صیاد به من، گفت محمدی معطل نکن و گرنه لشکر سقوط میکند. برو ببینم چهکار میکنی، ما خداحافظی کردیم و برگشتیم. گفتم فقط یک خواهش از فرمانده لشکر 77 دارم و اینکه من این منطقه را شناسایی نکردهام، آن ارتفاعی که شما روی آن رفتهای، فرمانده گردانش شهید شده یا نشده؟ گفت خیر، گفتم، فرمانده گردان را به همراه 3 نفر از افسران جوان گردان که پاهای قوی داشته باشند به عنوان راهنما به من بدهید. بهخاطر اینکه برای گروهانهای حمله ور یک راهنما بگذارم. فرمانده گردان قبول کرد و گفت باشد، این افسران را در اختیار میگذارد، به نظر میرسیدکه قرارگاهش سقوط نکرده، یعنی ارتفاعی که در 1 کیلومتری تصرف کرده بودند، پاسگاه فرمانده گردان در یک کیلومتری خط اولش بود. بعد گفتم که من فقط میخواهم بروم به پاسگاه گردانش، تعجب کردند. شهید صیاد گفت میخواهی چهکار کنی؟ گفتم با این فرمانده گردان میخواهم بروم در پاسگاه فرماندهیش؛ به فرمانده گردان گفتم مهماتت همانجاست؟ گفت بله و دور و بر پاسگاه گردان، مهمات هست؛ گفتم مهمات اضافه هم نمیخواهم و میروم در پاسگاه گردان مینشینم به عنوان فرمانده گردان و مهمات هم آنجا هست و سه ستوان جوان را به گروهانهای تک کننده مامور میکنم و همانجا از همین مهمات استفاده میکنم که جابهجایی نداشته باشم و سریع عمل کنم. باید من همان شب عمل میکردم، هوابرد در احتیاط بود، ما آمادگی داشتیم که هر آن دستور دهند عمل کنیم.
من دو تن از فرمانده گردانهایم را آوردم و آمدم به همراه سرگرد محمدی و ستوانهایش رفتم در پاسگاه فرماندهی گردان محمدی که هنوز سقوط نکرده بود. همان ساعت در حالی که به شب هنوز زمانی مانده بود. نیروهای عراقی آتش هم روی ارتفاعات جلوی لشکر 77 میریختند. هم روی نقشه و هم روی زمین منطقه را به آنها نشان دادم؛ در منطقه گردانی که سقوط کرده بود سلاحهای پشتیبانیاش هنوز مستقر بود و فقط نفراتش رفته بودند. همان سلاحها را در اختیار گرفتیم.
ماموریت مجدد تیپ 55 برای ترمیم خط
گردان 146 به فرماندهی سرگرد عابدی را انتخاب کردیم که سروان احمد کریمی معاونش بود و سروان حیاتلو رئیس رکن سوم گردان و یکی از فرماندهان گروهان ایرج رادمهر بود که از افسران توانمند ارتش بودند. گردان 158 سرگرد عاقبتی و ستوانیکم آرین، نوک حمله بودند. رفتند و ساعت 23 همان شب عملیات را انجام دادند و نتیجه را به من اطلاع دادند. پلنگ سرو شکافش پوشش داده شد و ما 13 نفر سرباز، درجه دار و افسر عراقی را اسیر کردیم و خیلی هم
کم تلفات اعم از شهید و زخمیدادیم بهخاطر این شجاعتی که این گردان انجام داد.
من صبح فردای آن روز، ساعت 0600 تثبیت عملیات را به فرماندهان قرارگاه و نیرو اعلام کردم و گردان ما فردا شب تعویض شد؛ چون با حساب و کتاب و شناسایی عملیات میکردیم و تلفات کم بود.
گردان مستقر در جناح چپ تیپ سرهنگ سوداگر نیز عقبنشینی کرد و شهید صیاد دوباره من را احضارکرد. من یک ساعتی بود که به علت خستگی عملیات شب قبل، در حال استراحت بودم که توسط پیام ارسالی از بیسیم احضار شدم. شهید صیاد گفت که گردان سمت چپ از لشکر 77 هم عقبنشینی کرده، خط را ترمیم کنید. من در جواب گفتم من در روز نمیتوانم آن را انجام دهم، اما الان میروم شناسایی میکنم، فقط فرمانده لشکر با من هماهنگی کند، مثل شب قبل و طبق دستور قبلی که فرمانده نیرو داده شما یک فرمانده گردان و سه تا ستوان جوان را در اختیار من قرار دهید.
حضور در پاسگاه فرمانده گردان در خط و مجروح شدن من و همراهان
هنوز پاسگاه فرماندهی آن گردان سقوط نکرده بود و گفتند که فرمانده گردان در ارتفاعات مانده است، گفتم پس بیایید برویم پاسگاهش و با آنها حرکت کردیم و رفتیم. پس ار رسیدن به پاسگاه فرمانده گردان، در سنگر فرمانده گردان نقشه را پهن کردیم و هر چه خواستم نقشه را توجیه کنم به علت تاریکی نمیشد و ما از سنگر بیرون آمدیم و در بیرون سنگر نقشه را باز کردیم و توضیحات لازم را میدادم، اما غافل از اینکه یک دیدبان عراقی روی ارتفاعات مستقر بود و با دوربین حرکات ما را دیده بود. همان شب باید تک را اجرا میکردیم، یک دفعه دیدم که یک گلوله توپ آمد و در 500 متری ما به زمین اصابت کرد، من به بچهها گفتم مثل اینکه میخواهند ما را بزنند و در حال تشریح وضعیت بودم، یکباره متوجه شدم که در 20 متری ما یک گلوله دیگر خورد و یک ترکش به سرم اصابت کرد و موج انفجارش هم من را از زمین بلند کرد و بر زمین زد، سروان رادمهر نیز یک ترکش به لثهاش خورد و تا حلقومش پیش رفت و فرمانده گردانی که قصد توجیهاش را داشتم نیز ترکش به پایش خورد و پای او قلم شد، سربازی که اسکورت من بود نیز درجا شهید شد و نقش بر زمین شد و جیپ فرماندهی هم مورد اصابت ترکش قرار گرفت. باک آن منفجر شده بود و در حال سوختن بود. من بعد از مجروحیت بیهوش شدم و گلوله توپ دشمن به محل مهمات آر پی جی که در آنجا بود خورده بود و تمام آنها یک به یک منفجر میشد و هر کدام به سمتی میرفت، من در ساعت 5 بعد از ظهر که وقت اذان بود، زخمی و سپس بیهوش شدم که بلافاصله توسط بچههای تیپ به عقب تخلیه شدم.
انتهای مطلب