چهره به چهره دریا-15
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

ریاضی در خلیج‌فارس

چند روز بعد از رسیدن به بندر خرمشهر فرمانده ناو ریاضی شدم و دو سال در این سمت خدمت کردم. همسر و فرزندم را هم به خرمشهر آوردم. خانه‌ای به ما دادند و با خانواده کوچکم در این شهر ساکن شدیم. در این دو سال کار ما این بود که به دریا برویم و مین‌های دریایی جمع کنیم. آن‌وقت‌ها در خلیج‌فارس بین عربستان سعودی و ایران دعوا و مرافعه بالا گرفته بود، مسئله فلات قاره هنوز جریان داشت. بحث عراق هنوز حاد نشده ولی اختلافاتی شروع‌شده بود. بیشتر با عربستان سر فلات قاره درگیری داشتیم. این‌ها به مناطقی در خلیج‌فارس که فلات قاره ایران محسوب می‌شد می‌رفتند، لوله‌گذاری انجام داده و بعد شروع به اکتشاف نفت می‌کردند. یکی از مأموریت‌های ما منفجر کردن و تخریب این لوله‌ها بود. این‌ها هر تأسیساتی می‌گذاشتند، منهدم می‌کردیم. می‌رفتیم و هر چیزی متعلق به شرکت نفت عربستان می‌دیدیم، با مسلسل می‌زدیم یا مواد منفجره می‌گذاشتیم و منفجر می‌کردیم تا نتوانند در آن ناحیه کار کنند.

بر سر مالکیت مناطق دریایی در خلیج‌فارس با عربستان درگیری شدیدی داشتیم. آن‌ها می‌گفتند اینجا به عربستان تعلق دارد. ما می‌گفتیم اینجا فلات قاره ایران است؛ هنوز فلات قاره تعریف درستی ‌نداشت و قراردادی بین طرفین درگیری بسته نشده بود. بالاخره بعد از چند سال نشستند، مذاکره کردند و به یک توافق رسیدند که حالا نتایجش را می‌بینیم. همین پارس جنوبی، نتیجه دعوا و مرافعه‌های آن زمان بود؛ یعنی در حقیقت یک بخش از پارس جنوبی متعلق به قطر است و بخشی از آنِ ماست. آن هنگام عین این کار را با قطر، عمان و امارات کردیم. نتیجه درگیری با امارات اشغال جزایر بود که در ادامه مفصل می‌گویم. قبل از برگشتن ما از مأموریت آوردن ناو ریاضی، جنگ دریایی مختصری بین ایران و عربستان بر سر مالکیت دو جزیره کوچک در خلیج‌فارس درگرفته بود. بالاخره مذاکره کردند، جزیره فارسی را ایران گرفت. آن‌ها هم یک جزیره کوچک را گرفتند و نامش را جزیره عربی گذاشتند. هنوز هم جزیره فارسی دست ما و جزیره عربی دست آن‌هاست. همه این‌ها مقدماتی برای خروج انگلیسی‌ها از خلیج‌فارس و در حقیقت تعیین تکلیف مرزهای آبی و مرزهای اقتصادی ایران بود.

در این دوره با مین‌جمع‌کن‌ها برای گشت می‌رفتیم و جلوی تعرض شرکت‌هایی که برای عربستان سعودی یا قطر کار می‌کردند را می‌گرفتیم تا این‌ها نتوانند به اکتشاف نفت بپردازند. این‌ها یک سری مواد منفجره توی آب می‌انداختند و بعد چیزی را دنبالشان می‌کشیدند و لرزه‌نگاری می‌کردند. ما جلوی لرزه‌نگاری این‌ها را می‌گرفتیم. گاهی با همین لرزه‌نگاری‌ها، لوله‌گذاری و علامت‌گذاری می‌کردند. می‌رفتیم و این علامت‌ها را می‌کندیم یا منفجر می‌کردیم. این کار ما اصولاً پایه و اساس شروع یک مذاکراتی شد که به تعیین فلات قاره ایران انجامید. می‌دانید که برای فعالیت‌های دریایی قانونی به نام «قانون دریاهای سازمان ملل» وجود دارد. در این قانون برای کشورهایی که دارای ساحل دریا هستند حقوقی در نظر گرفته‌اند. وظایفی برایشان تعیین می‌کنند و یک سری حقوق به این کشور‌ها می‌دهند. یکی از این حقوق آب‌های سرزمینی است. اکنون 12 سرزمین دریایی داریم. آب‌های انحصاری و اقتصادی، آب‌های فلات قاره هم هرکدام در این کنوانسیون تعاریفی دارد.

به کشتی‌های ایرانی دستور می‌دادند که آب‌های خودمان را حراست کنیم. همیشه دو کشتی باهم می‌رفتیم و حدود 10 روز روی دریا بودیم و برمی‌گشتیم. نوبتی می‌رفتیم و این کار را انجام می‌دادیم. یکی از کارهایمان مانورهای دریایی بود. با نیروی دریایی انگلیس، آمریکا، ترکیه و پاکستان مانورهای مشترک انجام می‌دادیم. این‌ مانورها جزو پیمان سنتو بود. در این مانورهای دریایی معمولاً کارمان مین جمع کنی بود. مین‌جمع‌کن‌های انگلیسی هم از بحرین می‌آمدند. آن زمان هنوزانگلیسی‌ها در بحرین حضور داشتند و از خلیج‌فارس بیرون نرفته بودند.

کشتی‌های بزرگ‌تر مثل ببر و پلنگ، با ناوهای آمریکایی می‌رفتند و تمرین تیراندازی توپخانه‌ای می‌کردند، ولی ما کارمان این بود که مین جمع کنیم. گاهی به هم می‌رسیدیم و دسته‌جمعی به‌اصطلاح تاکتیک کار می‌کردیم. این مانورها معمولاً یک هفته یا 10 روز طول می‌کشید. گاهی اوقات هم به دلایلی به ما می‌گفتند بروید در سواحل فلان جا گشت بزنید و کشتی‌ها را بگردید. یادم هست یک دوره‌ای قشقایی‌ها درگیری‌هایی ایجاد کرده بودند؛ در حقیقت یکی از سران این‌ها به نام ضرغام‌پور بلوایی به راه انداخته بود. دوره‌ای بود که فکر می‌کنم بختیار فرار کرده بود. دقیقاً زمانش یادم نمی‌آید ولی آن زمان می‌رفتیم و در سواحل گشت می‌زدیم. گاهی سه هفته روی دریا بودیم، ولی چون کشتی کوچکی بودیم، باید سوخت و آب به ما می‌دادند. به بندرهایی مثل بوشهر می‌رفتیم، سوخت می‌گرفتیم و برمی‌گشتیم. در آن ‌دوره‌های طولانی زن و بچه‌ام در خرمشهر تنها بودند، ما مدت‌های طولانی روی آب بودیم. البته 10 ماه دریانوردی هنگام برگشتن از آمریکا، طولانی‌ترین زمان دوری از ایران بود ولی این دوره‌ها هم از خانواده دور بودیم. دوره‌ای که فرمانده ناو ریاضی بودم، زندگی ما به این صورت گذشت.

وقتی برای برخورد با کشتی‌های لوله‌گذاری و لرزه‌نگاری از طرف عربستان می‌رفتیم به ما اعتراض می‌کردند. توی این بلندگوهای دستی می‌گفتند چرا نمی‌گذارید کارکنیم؟ ما قرارداد داریم. این‌ها بیشتر انگلیسی و فرانسوی بودند، با کشتی‌های مخصوص لرزه‌نگاری برای اکتشاف می‌آمدند. این کشتی‌های اکتشافی بیشتر در اجاره شرکت‌های نفتی بودند. همیشه اعتراض می‌کردند که اینجا آب‌های بین‌المللی است. راست هم می‌گفتند، هنوز آب بین‌المللی بود ولی ما می‌گفتیم اینجا فلات قاره ایران است. از بالا به ما می‌گفتند. این‌ها سیاست‌هایی بود که وزارت نفت ایران دنبال می‌کرد. این کشتی‌ها متعلق به کنسرسیوم بودند. اعضای کنسرسیوم را انگلیس، امریکا، هلند و فرانسه تشکیل می‌دادند. شرکت‌های نفتی اصلی هرکدام سهمی در این کنسرسیوم داشتند ولی سهم اصلی متعلق به انگلیسی‌ها بود.

دعوایی هم بین کمپانی‌ها وجود داشت، ولی کمپانی‌های هفت‌خواهران، اصل شرکت‌های نفتی بودند و تقسیماتی بین خودشان داشتند. قیمت نفت را هم کنترل می‌کردند، یعنی در حقیقت سعی می‌کردند قیمت نفت را در یک سطحی نگه‌دارند. واقعاً نمی‌توانیم بگوییم آن روزها هر چه به ایران می‌گفتند، چشم‌بسته اطاعت می‌کردیم؛ واقعاً دعوا و مرافعه‌هایی هم فی‌مابین بود، مسئولان ایرانی از تضادهای بین انگلیس و آمریکا و تضاد اروپا و آمریکا، استفاده می‌بردند. ضمناً تضاد بین شاه و ابن سعود هم در میان بود؛ بالاخره آن‌ها هم منافعی داشتند، منافع نفت عربستان کاملاً در اختیار ابن سعود بود. یعنی آن‌ها دیگر اصلاً حساب‌کتابی مثل ایران نداشتند. ما حداقل به‌ظاهر وزارت دارایی‌ و مجلس داشتیم.

در حقیقت آن‌ دوران ایران می‌خواست نفوذ هم داشته باشد. یعنی این‌جوری نبود که حس کنیم همه‌اش اطاعت می‌کنیم. خیلی جاها به ما ‌چیزهای محرمانه هم می‌گفتند که آمریکایی‌ها دوست نداشتند انجام بشود ولی ما می‌رفتیم و انجام می‌دادیم. گاهی این‌ها علاقه نداشتند با عراق دربیفتیم؛ یا سر کمپانی‌های نفتی، این‌ها در یک دوره‌ای علاقه نداشتند نفت گران بشود. در یک دوره‌ای هم فکر می‌کنیم کاملاً علاقه داشتند نفت گران شود. یعنی همه این‌ مسائل وجود داشت، حالتی بود که آدم می‌توانست بفهمد. به‌خصوص من که به تاریخ علاقه داشتم، دنبال این قضایا می‌رفتم. هرچند اصلاً وارد سیاست نمی‌شدم. وقتی افسر شدیم قسم دادند که وارد سیاست نشویم و تا انقلاب اسلامی که شاه از ایران رفت، روی این قسم ماندیم. وارد سیاست نمی‌شدم ولی آدمی هم نبودم که بروم خوش‌خدمتی‌های ضد مردمی بکنم. به همین دلیل هم بعد از انقلاب در ایران ماندم، شغل بالاتر هم گرفتم و به نیرویدریایی خدمت کردم. بعد هم جنگ شد و تا روزی که می‌توانستم، ادامه دادم.

معمولاً در ارتش از واحد ضداطلاعات می‌آمدند و سخنرانی‌های حفاظتی برای ما انجام می‌دادند. بیشتر در مورد حفاظت در مقابل کسب اطلاعات توسط بلوک کمونیست برایمان حرف می‌زدند. حتی به افسرها بخشنامه می‌شد که نباید با خارجی‌ها، از هر ملیتی، تماس داشته باشید. یعنی اگر می‌دیدند افسری با مستشاری زیاد معاشرت یا رفت‌وآمد می‌کند، یقه‌اش را می‌گرفتند که آقا تو چه‌کاری با این‌ها داری؟ حق نداشتیم با خارجی‌ها تماس داشته باشیم. آقای داستان‌گو خودش یک‌بار خاطر‌ه‌ای را به من گفت که یادم هست با ناوهای انگلیسی از انگلیس آمده بودیم. تو آمدی و به من گفتی چرا با خارجی‌ها مکاتبه می‌کنی؟

وقتی می‌رفتیم تا ناو بیاوریم، درجه‌داران جوان بودند. می‌رفتند و با دخترهای انگلیسی و آمریکایی دوست می‌شدند. بعد هم مکاتباتشان ادامه داشت. به این‌ها می‌گفتم آقا این کار را نکنید. من یادم نمی‌آمد ولی آقای ((د)) می‌گفت یک‌دفعه روی یکی از ناوها به او گفته‌ام که چرا با دختری خارجی مکاتبه می‌کنی؟ این دوره یک دوره‌ای بود که این قضایا وجود داشت، ولی در حقیقت نقش ناسیونالیستی و نقش ملی‌گرایی نیروی دریایی بسیار زیاد بود. تمام افسرها دلشان نمی‌خواست انگلیسی‌ها اینجا نفوذ داشته باشند. ما هم که در دوره دکتر مصدق و نهضت ملی، دبیرستان می‌رفتیم و تمام قضایا را به یاد داشتم، بیشتر این حس توی وجودم بود. اصولاً در آن دوره سعی می‌کردند ارتشی‌ها را خیلی ملی‌گرا بار بیاورند. البته ملی‌گرایی را باید تعریف کرد. ملی‌گرایی تعاریف خودش را داشت ولی ما دلمان می‌خواست یکه‌بزن تمام خلیج‌فارس باشیم و کسی هم حریفمان نشود.

انتهای مطلب

منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده