قسمت یکم – کلیات
گردان 135 تیپ 55 هوابرد در عملیات والفجر9
سرتیپ2 ستاد زین العابدین مرادی فرمانده وقت گردان 135 تیپ 55 هوابرد
تیپ 55 هوابرد قبل از عملیات والفجر9
تیپ 55 هوابرد قبل از عملیات والفجر9 اصولاً خیلی در عملیاتهای پدافندی شرکت نمیکرد مگر در زمانهایی که میخواستند این تیپ استراحت کند، در خطوط پدافندی به کار برده میشد. به عنوان مثال، به تیپ در منطقه سومار به مدت شش ماه و در سورکوه شیلر در منطقه شمال¬غرب، خط پدافندی واگذار کردند. سپس در تپه¬های ابوصلیبی خات منطقه شوش مستقر شدیم تا اگر عملیات آفندی انجام شود، تیپ 55 را جهت عملیات آفندی جابهجا کنند. پس از تثبیت و پدافند در مواضع جدید، خط پدافندی را به سایر یگانها تحویل میدادیم و دوباره به مواضع قبل جابهجا میشدیم و شروع به بازسازی گردان میکردیم. به طوریکه در طی 4 سالی که من فرمانده گردان بودم، دو بار گردان 135صفر صفر شد و دوباره بازسازی شد. یکی در عملیات بدر و دیگری در عملیات قادر خیلی خسارت دیدیم.
در هر صورت بنا به دستور تیپ و قبل از عملیات والفجر 8، از منطقه شوش به جنوب استان خوزستان، در شلمچه یک تک فریبنده را اجرا کردیم و راه را برای عملیات والفجر 8 هموار کردیم؛ بعد از اجرای عملیات تک فریبنده، به منطقه شوش برگشتیم و در آنجا مدت کوتاهی را به بازسازی و آموزش میگذراندیم.
حرکت تیپ 55 به سمت شمالغرب
بعد ازمدت کوتاهی به سرعت تیپ 55 راجهت عملیات به سمت منطقه شمالغرب حرکت دادند. گردان 135 را با اتوبوس به سنندج و سپس به کنار دریاچه زریوار مریوان منتقل کردیم و از آنجا با خودروهای لشکر 28، از مسیر پادگان گرمک، ما را به منطقه عملیاتی والفجر 9 منتقل کردند.
آن زمان، سرهنگ جوادی فرمانده لشکر 28 بودند. با استفاده از امکانات لشکر با زحمت زیادی از یک ده نزدیک مرز به نام میرآباد به کوخلان عراق وارد شدیم و در سمت راست پادگان گرمک و روی ارتفاعی که در آن ناحیه بود مستقر شدیم. با توجه به جابجایی سریع تیپ، وسایل سنگری خود را از شوش به همراه نیاورده بودیم، ما باید عملیاتی را انجام میدادیم، ولی هنوز از ماهیت عملیات خبر نداشته و توجیه عملیاتی هم نشده بودیم. فقط گفتند بفرمائید عملیات انجام دهید، تازه وقتی هم به آنجا رسیدیم، فکر کنم یک یا دو روز در آنجا بودیم و فرصت داشتیم که شناسایی را انجام دهیم. محل استقرار هم به پنجوین خیلی نزدیک بود و با توجه به اینکه زیر دید دشمن بود ما را از یک مسیر دیگر به بانه بردند، از بانه به طرف این ارتفاعات عبور کردیم و رفتیم رسیدیم به قزلچه و از آنجا به طرف پل اسماعیل¬خان و از پل اسماعیل¬خان به ممیخلان رفتیم ، منتها در نقشه مماخلان آمده، در شاخ تارجر و درهمیانه یک شناسایی خیلی جزیی انجام دادیم.
شب همان روز، فرمانده تیپ جناب سرهنگ مرتضی محمدی، به علت اینکه تیپ خیلی در عملیات شرکت داده میشد، گردان¬ها را در تک، نوبت بندی کرده بود، مثلاً در یک عملیات گردان 126 تک اصلی بود و در عملیاتی دیگر نوبت به گردان 135 میرسید که تک کند. سرهنگ محمدی فرمانده تیپ، شب من را احضار کردند و به من گفتند که فردا صبح آماده شوم که میخواهیم به جایی برویم، گفتم کجا میرویم؟ گفتند به جایی که میخواهیم شناسایی را انجام دهیم. من صبح به همراه رکن سوم گردان آمدیم و رفتیم برای شناسایی و از پل اسماعیلخان گذشتیم و رفتیم سمت راست درهمیانه، فکر کنم ارتفاعات میشلان بود. ارتفاعی بود که محل قرارگاه و استقرار نیروهای سپاه بود، من را به بالای ارتفاعی بردند. برادران سپاهی گفتند که باید ارتفاعی در حوالی چوارتا را بگیریم. چون منطقه کوهستانی بود، سنگر پدافندی پیوستهای نبود و به علت وجود موانع طبیعی بین خطوط پدافندی شکاف¬هایی بود. تعدادی سنگر به ما نشان داد و گفت امشب باید آنجاها را بگیرید؛ تا ما آمدیم که برویم و با فرماندهان گروهانها دوباره برگردیم و منطقه را شناسایی کنیم، برادران سپاهی به ما اعلام کردند که دیگر لازم نیست این عملیات را اجرا کنیم و تقریباً عملیات لغو شد و من به محل استقرار گردان برگشتم.
درهمان حین که ما با برادران سپاهی برای شناسایی رفته بودیم، سرهنگ محمدی فرمانده تیپ در منطقه موبرا و ممیخلان در آنجا از ناحیه سر زخمی و تخلیه شدند و رئیس رکن سوم مرحوم سرهنگ حسن رنجبر به مدت 48 ساعت سرپرست تیپ شدند، خدا ایشان را بیامرزد.
گردان 101 و گردان 158 طرف هلوان پدافند میکردند، گردان 126 بین دره میانه و شاخ تارجر و گردان سوار زرهی لشکر 28 هم در موضع پدافندی بودند. یعنی قبل از ما تیپ 3 لشکر 28 در منطقه بود. منطقه دارای عرض زیادی بود و یک تیپ جواب¬گوی آن نبود. ما قرار بود که با 5 گردان برویم و 4 گردان در خط را تعویض کنیم که گردان¬ها رفتند و تعویض را انجام دادند، گردان 135 هم به عنوان احتیاط قرارگاه شمالغرب تعیین شد.
گردان 135 در احتیاط
منطقه تثبیت نشده بود و خط پدافندی مسیر و حد آن معلوم نبود. بدین صورت نبود که یگانی با یگان دیگر تعویض شود؛ البته گردن 135در احتیاط بود. ولی مکان¬هایی که من برای شناسایی رفتم، به آن صورت نیرویی ندیدم ولی میگفتند که به جلو آمدیم و اسیر گرفتیم.
عملیات تعویض هم یک شرایط دارد، تعویض شونده یک شرایط دارد و تعویض کننده هم به همین صورت، عملیاتی که هنوز ادامه دارد و یگانها در حال حرکت هستند، نمیتوان یگان را تعویض کرد؛ در هر صورت 24 ساعت طول نکشید که تیپ 3 لشکر 28 با عجله تعویض شد؛ چون نمیتوانست این منطقه را پوشش دهد، گردانهای تیپ 55 هوابرد هم به کمک تیپ 3 لشکر 28 رفتند؛ از جمله گردان 135 در همان نزدیکی گرمک دستور دادند که احتیاط باشیم. شب همان روز در حدود ساعت 24:00 از تیپ دستور آمد که حرکت کنم و بیایم و وارد عمل شوم، با آن شرایط و سختی و مکافات و ارتفاعات و زمستان (اواخر اسفند بود ولی هوا خیلی سرد و برفی بود) رفتیم خدمت مرحوم جناب سرهنگ حسن رنجبر و ایشان گفتند بروید منطقه احتیاط را اشغال کنید که گفتم صبح این را ابلاغ میکردید، به هر حال من شبانه رفتم کنار قزلچه روبروی لری یک رودخانه پر آبی است، روبروی لری من یک ارتفاعی را انتخاب کردم، البته به آن صورت نبود که بتوان یک احتیاط را در آن مستقر کرد ولی به علت کوهستانی بودن منطقه، محلی را انتخاب و گردان را شبانه به عنوان احتیاط در آنجا با زدن چادر مستقر کردیم.
شب عید سال 1365
شب عید سال 1365 بود و من در چادر فرماندهی گردان نشسته بودم و رادیو گوش میدادم و گوینده رادیو به زبان گیلکی می¬خواست شب عید را تبریک بگوید. نزدیک تحویل سال بود که شهید اصلان بیگ فرمانده یکی از گروهانهایم به من زنگ زد و گفت جناب سرگرد مرادی سین نمیخواهید؟! من هم گفتم سمنو کجاست، سنجد کجاست که گفت نه من یک سین درست کرده¬ام سرنیزه، سرباز، سروان، سرگرد، سین-هایی درست کرده بود و با من شوخی کرد، نشسته بودم که سرهنگ مظفرکشاورز که افسر ورزیدهای بود و به عنوان سرپرست تیپ به جای سرهنگ رنجبر تعیین شده بود، با تلفن صحرایی به من زنگ زد و گفت مرادی آماده باش درجه 5، گفتم بچهها بگیرید بخوابید آماده باش درجه 5 است، درجه یک که نیست.
تقریباً نیم ساعت نگذشته بود که سرهنگ مظفر کشاورز مجددا تلفن زد و گفت مرادی حرکت، گفتم به سمت کجا حرکت کنم، گفت سرهنگ کامیاب رئیس رکن 3 لشکر 28 و سروان سرآبادانی رئیس رکن دوم تیپ 3 لشکر 28 میآیند شما را هدایت میکنند، یادم است که با 8 بنز 911 از لشکر 28، چون ما به جز جیپ 107 و 106 و خمپارهانداز و چند تویوتا خودرو نبرده بودیم، اگر میخواستیم جایی برویم باید با وسایل نقلیه لشکر 28 میرفتیم. و در همین حین هم من شنیده بودم که تیپ 3 لشکر 77 آن زمان که سرهنگ صالحی فرمانده لشکرش بودند، آمده¬اند و پشت ارتفاع لری هستند. به من دستور دادند حرکت کنید و ارتفاع شیخ گزنشین سقوط کرده و شما باید بروید و وارد عمل شوید. گردان سوار زرهی لشکر 28 روی شیخ گزنشین مستقر بود. حرکت کردیم و از پل قزلچه عبور کردیم. فرمانده گروهانهایم ستوان کاظم تارخ فرمانده گروهان یکم، ستوان محمد مهدیزاده گروهان دوم، گروهان سوم ستوان اصلان بیگ بودند. نام فرمانده گروهان ارکان را به یاد ندارم. زمانی به ما دستور حرکت دادند که مرخصی¬ها آزاد شده بود و بعد از یکی دو هفته که منطقه تقریباً تثبیت شده بود، ما بعضی از فرمانده گروهانهایمان و آنهایی که بعد از 90 روز مرخصی نرفته بودند، به مرخصی فرستاده بودیم.
وارد عمل شدن گروهانها
گروهان دوم را با خودروهای لشکر 28 حرکت دادم، گروهان ستوان مهدیزاده بود. به مهدیزاده گفتم به آن طرف پل قزلچه پای ارتفاعات شیخ گزنشین میروید، قبل از آن یک ارتفاعی مشرف به رودخانه قزلچه به صورت کله قندی وجود دارد در آنجا توقف میکنید تا تمام گردان برسد و من هم بیایم؛ تقریباً من هنوز گروهان دوم را حرکت نداده بودم که ستوان مهدیزاده با بیسیم به من گفت که جناب کامیاب می¬گویند وارد عمل شویم، من گفتم گردان که هنوز نرسیده است و فقط یک گروهان است. در هر صورت من خود را سریعاً به گروهان سوم که گروهان اصلان بیگ رساندم و دیدم، نخیر آقایان دستور را داده¬اند، در هر صورت در عمل انجام شده قرار گرفته بودیم و خیلی عجولانه گروهان یکم را که میخواستند پشت سر گروهان سوم بیاید، نیامده ما وارد عمل شدیم. ستوان مهدیزاده به طرف شیخ گزنشین و ستوان اصلان بیگ بین شیخ گزنشین و شاخ تارجر رفتند و من تقریباً در عقب گروهان سوم حرکت میکردم.
انتهای مطلب