چهره به چهره دریا-18
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

درهرصورت از یک تاریخی بعد از عقب‌نشینی امریکا از لبنان و شروع دکترین نیکسون، مسئله تقویت نیروی دریایی و نیروی هوایی به‌نحوی‌که نیروی هوایی هم بتواند در دریاهای دورتر به نیروی دریایی پوشش هوایی بدهد، موردبحث بود. به همین دلیل می‌بینید در هرکدام از شهرهای بندری مثل بوشهر، چابهار و بندرعباس، یک پایگاه شکاری نیروی هوایی داشتیم. این‌ها به‌غیراز بقیه پایگاه‌هایی بود که در غرب، مرکز و شرق به شکل عمومی فعالیت می‌کردند. این‌ پایگاه‌ها در جنوب درست شده بودند تا با هواپیماها به نیروی دریایی پوشش بدهند. به همین خاطر در فکر این بودند که هم زیردریایی و هم یک ناو هواپیمابر بگیرند؛ قرار بود ناو هواپیمابر را از انگلیسی‌ها بگیریم. این‌ها در حقیقت جنبه‌های تقویت نیروی دریایی و در کنار آن، نیروی هوایی بود. چون در حقیقت نیروی دریایی بدون نیروی هوایی بی‌معنی است. نیروی دریایی وقتی از جایی حرکت می‌کند، سرعت بسیار کمی دارد. کشتی‌هایی که با نیروی هسته‌ای حرکت می‌کنند، سرعت زیادی دارند، ولی آن‌هایی که با دیزل و بخار حرکت می‌کنند، حداکثر سرعت‌های اقتصادی‌شان 20 تا 25 گره است. هر گره دریایی حدود 1853 متر است. شناورهای دیزلی به‌طور مداوم با سرعت‌ بیش از 20 تا 25 گره نمی‌رفتند، چون مصرف سوخت خیلی بالا می‌رفت.

پس آنچه می‌خواستیم در نیروی دریایی داشته باشیم زیردریایی، یک ناو هواپیمابر، ناوشکن و رزم‌ناوهایی بود که قرار بود بیایند. اوایل کار مانورهایی روی آب داشتیم. سالی دو یا سه دفعه مانور برگزار می‌شد. این مانورها گاهی در کراچی پاکستان و گاهی در آب‌های اطراف خارک انجام می‌شد. آن روزها فرمانده ناو مین‌روب ریاضی بودم. معمولاً با گروه مین جمع کن‌های ایرانی و چهار مین جمع‌کن انگلیسی باهم برای مانور می‌رفتیم. یک سری تمرینات معمولی می‌کردند که جنبه مین جمع کنی نداشت. به این تمرینات، تمرینات تاکتیکی می‌گفتند.

پس‌ازاین تمرینات تاکتیکی، کمی تمرینات مین جمع‌کنی داشتیم. یک سری علامت‌گذاری روی آب انجام می‌دادند. معمولاً یک کانال خاص، به طول چهار یا پنج کیلومتر و عرض هزار متر را علامت‌گذاری می‌کردند. توی این کانال انواع مین‌های مشقی، مین‌های تأثیری و مین‌های ضربتی، می‌ریختند. این مین جمع‌کن‌ها می‌آمدند و به‌نوبت وارد کانال مین‌روبی می‌شدند. هر مین‌روب در قسمت خودش یعنی آن مستطیلی که به این‌ها تخصیص داده شده بود، در حالت به خصوصی حرکت می‌کرد. دستگاه‌های مین‌روبی را به آب می‌داد و توی آن مسیر جلو می‌رفت و مین‌ها را جمع می‌کرد.

اگر مین می‌گرفتیم خیلی خوشحال می‌شدیم. یک مسابقه‌ای بین ناوهای ایرانی و انگلیسی بود، ولی داستان فقط این نبود. داستان این بود که یک گروه مرکب از هشت تا ده فروند مین‌روب باید یک قسمت از دریا را از مین پاک می‌کردند؛ ‌یک کار تیمی بود، ولی این کار تیمی با یک مسابقه بین هر ناو با ناوهای خودش و با ناوهای خارجی توأم می‌شد. البته دوست داشتیم رکورد مین جمع کنی ایرانی‌ها بهتر از انگلیسی‌ها باشد. بین فرماندهان خودمان‌ هم رقابت بود که چه کسی می‌برد. مین‌های دریایی، یک کنتور‌هایی داشتند که از یک تا چند بار تنظیم می‌شد تا وقتی تحت تأثیر قرار ‌گرفت، منفجر ‌شود.

برای مثال حالا اگر مین‌روبی شش بار از روی آن مینی که روی شش گذاشته بودند رد می‌شد و مغناطیس، فشار یا صوت روی آن ایجاد می‌کرد، برای یک‌لحظه‌ مین فعال می‌شد و عمل می‌کرد. مین مشقی بود، فقط دود می‌کرد و صدا می‌داد. بنابراین وقتی مین می‌گرفتیم، برایمان جالب بود ولی در حقیقت یک کار تیمی بود. فرمانده مانور می‌دانست که چند مین گذاشته، کجا گذاشته و هر مین را روی چه ساعتی و در کدام بلوکی گذاشته، چند دفعه باید از روی آن رد شوند. یک محاسباتی می‌کرد و می‌گفت که، مثلاً این میدان مین 92 درصد با ریسک هشت درصد پاک شد. ناوگان تجارتی می‌آمد و از آن کانال رد می‌شد، ولی هشت درصد هنوز ریسک داشت. همه را حساب‌ می‌کردند. این تمرینات مین‌روبی را سالی چند بار انجام می‌دادیم.

کشتی‌های بزرگ‌تر می‌رفتند تیراندازی توپخانه، تیراندازی موشک و تیراندازی ضد هوایی و این‌جور تمرینات و عملیات ضد زیردریایی انجام می‌دادند. وقتی بعداً به ناوهای بزرگ‌تر رفتیم، ما هم این کارها را می‌کردیم. این مانورها که تمام می‌شد، باقی دریانوردی ما، دریانوردی گشت زنی بود. خاطرات مختلفی از آن دوران دارم. برای این‌که شرکت‌های خارجی از طرف عربستان یا قطر یا بحرین برای جست‌وجو و کشف نفت وارد منطقه نشوند گشت می‌دادیم؛ این در حقیقت یک سری گشت بازی بود که اثر زیادی نداشت. بارها قایق‌های تندرو می‌دیدیم که بافاصله‌ای از ما رد می‌شدند، سرعت ما به حدی نمی‌رسید که آن‌ها را بگیریم، ولی خب این گشت‌ها معمول بود. بنابراین آن‌طور نبود که بتوانیم بگوییم صد درصد مؤثر بودیم ولی درهرصورت نشاندادن پرچم ایران خودش یک نوع قدرت‌نمایی بود.

بالاخره مانورها گذشت. من در عملیات گرفتن جزایر در ایران نبودم. برای دورهعالی به انگلیس رفته بودم. دوره مقدماتی مین جمع کنی را در آمریکا گذراندیم. برای دوره عالی که دوره توپخانه موشک و ضد زیردریایی بود ما را به انگلیس فرستادند. دوره عالی ما در تاریخ 1/4/1347 در انگلستان شروع شد. طی این دوره عالی، رسته توپخانه و ضد زیردریایی می‌دیدیم. این دوره در تاریخ 28/12/1347 به پایان رسید. در طول دوره به ما گفتند چند ماه بعد از دوره هم اینجا می‌مانید تا با ناوهایی که داریم خریداری می‌کنیم برگردید. بنابراین زن و بچه‌مان را هم به انگلیس بردیم. هم‌دوره می‌دیدیم و هم قرار بود بعداً ناوهای خریداری‌شده را به ایران بیاوریم.

خانه‌ای در ساوت‌همپتون[1] نزدیک پورتزموس[2] گرفتیم، یعنی بین بندر نظامی پورتزموس و بندر تجارتی ساوت‌همپتون مستقر شدیم. هر دو دخترم ایران به دنیا آمده بودند ولی برای این مأموریت، خانوادگی به انگلیس رفتیم. در این مدت یکی‌شان اول ابتدایی و دیگری کودکستان می‌رفت. تازه شروع به یادگرفتن انگلیسی کرده بودند.

من هم هرروز برای آموزش به مدارس نیروی دریایی انگلیس می‌رفتم. مدارس تخصصی جنگی نیروی دریایی انگلیس، بیشتر دوروبر پورتزموس و نزدیک دانشکده دریایی بود. در هر دو مدرسه دوره می‌دیدیم. یکی از این مدارس مدرسه معروف توپخانۀ انگلیس بود. با چند نفر از هم‌دوره‌ای‌های قبلی و چند نفر از کسانی که بعد از ما آمده بودند، جمعاً حدود هشت نفر رفته بودیم. البته یک افسر بلژیکی هم با ما دوره می‌دید. بعد از طی این دوره رفتیم و دوره ضد زیردریایی دیدیم. در این دوره دوباره یک عده به ما اضافه شدند.

قرار بود بلافاصله بعدازاین دوره ضد زیردریایی روی ناوشکن‌های موشک‌انداز، که به آن واسپر می‌گفتند، برویم. اسم‌ این واسپرها بعداً وقتی به ایران رسید، عوض شد سام و زال، رستم و فرامرز نام گرفت. بعد از انقلاب این نام‌ها دوباره تغییر کرد. یکی از این ناوشکن‌ها در جنگ تحمیلی به‌وسیله آمریکایی‌ها غرق شد ولی هنوز  سه  تای  دیگر

در ناوگان نیروی دریایی ارتش ایران روی آب‌ شناورند. ناو سبلان اواخر جنگ تحمیلی غرق شد؛ فکر می‌کنم هنوز البرز، سهند و الوند در حال کار باشند. معمولاً دوره‌ها با یک سری مسائل تئوری و نظری شروع می‌شد. حتی کمی ریاضیات مخصوص محاسبات توپخانه به ما یاد می‌دادند. در طول دوره چند واحد هواشناسی توپخانه و یک سیستم کنترل آتش را به شکل نظری تدریس کردند. اول باید سیستم کنترل آتش را به شکل تئوری می‌گذراندیم، طریقۀ محاسبات ریاضی و چگونگی کار با دستگاه‌های الکترومغناطیس را هم طی دوره‌ فراگرفتیم.

آن زمان برای محاسبات ریاضی هنوز حتی کامپیوتر مکانیکی معمولی هم نداشتیم یا حداقل به ما یاد نمی‌دادند،چه برسد به کامپیوترهای دیجیتال. یک سری کامپیوترهای مکانیکی بود که با دست حرکت داده می‌شد. این‌ها سرعت محاسبه را خیلی زیاد می‌کردند. رادار، سمت کشتی یا هواپیمای دشمن و سرعتش را به ما نشان می‌داد. وقتی رادار مختصات این‌ها را می‌گرفت می‌توانستیم محاصره‌شان کنیم. در گام بعدی مختصات دشمن را با دستگاه کنترل آتش همسو می‌کردیم. این دستگاه در چنین مواقعی، سرعت و راه شناور ما را با جنگنده هوایی یا شناور دشمن محاسبه و ارائه می‌کرد. بلافاصله می‌گفت که برای این‌که این جنگنده را با توپ بزنیم، لوله توپ‌ در چه سمتی و چه ارتفاعی باید باشد. البته باید یک سری تصیحاتی را در این دستگاه وارد می‌کردیم؛ یعنی به آن‌یک مقدار اصلاح می‌دادیم.

به‌سرعت گلوله، وقتی از دهانه توپ درمی‌آید، شتاب گلوله می‌گویند. هر چه توپ تیراندازی بیشتری بکند، این شتاب کمتر می‌شود؛ به دلیل این‌که لوله گرم و منبسط و اصطلاحاً گشادتر می‌شود. این شتاب درنتیجه خوردگی و مسائل دیگر هم ممکن است کمتر شود. بنابراین هرچند تعداد گلولۀ توپی که رها می‌کردیم باید یک اصلاح هم به مختصات شلیک می‌دادیم. برای این کار یک جدول داشتیم و  طبق آن اصلاحمی‌کردیم. اگر ارتفاع در بالستیک توپ،‌ باد زیادی داشتیم باید تصیح[3] باد می‌دادیم.باید سمت باد و سرعت باد را  می‌دادیم، خود سیستم اصلاحاتی برای مقابله با بادمخالف یا موافق، برعکس وضعیت موجود، انجام می‌داد. بنابراین این‌ها را در این دوره به ما یاد می‌دادند.

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده