چهره به چهره دریا-19
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

آن زمان برای محاسبات ریاضی هنوز حتی کامپیوتر مکانیکی معمولی هم نداشتیم یا حداقل به ما یاد نمی‌دادند،چه برسد به کامپیوترهای دیجیتال. یک سری کامپیوترهای مکانیکی بود که با دست حرکت داده می‌شد. این‌ها سرعت محاسبه را خیلی زیاد می‌کردند. رادار، سمت کشتی یا هواپیمای دشمن و سرعتش را به ما نشان می‌داد. وقتی رادار مختصات این‌ها را می‌گرفت می‌توانستیم محاصره‌شان کنیم. در گام بعدی مختصات دشمن را با دستگاه کنترل آتش همسو می‌کردیم. این دستگاه در چنین مواقعی، سرعت و راه شناور ما را با جنگنده هوایی یا شناور دشمن محاسبه و ارائه می‌کرد. بلافاصله می‌گفت که برای این‌که این جنگنده را با توپ بزنیم، لوله توپ‌ در چه سمتی و چه ارتفاعی باید باشد. البته باید یک سری تصیحاتی را در این دستگاه وارد می‌کردیم؛ یعنی به آن‌یک مقدار اصلاح می‌دادیم.

به‌سرعت گلوله، وقتی از دهانه توپ درمی‌آید، شتاب گلوله می‌گویند. هر چه توپ تیراندازی بیشتری بکند، این شتاب کمتر می‌شود؛ به دلیل این‌که لوله گرم و منبسط و اصطلاحاً گشادتر می‌شود. این شتاب درنتیجه خوردگی و مسائل دیگر هم ممکن است کمتر شود. بنابراین هرچند تعداد گلولۀ توپی که رها می‌کردیم باید یک اصلاح هم به مختصات شلیک می‌دادیم. برای این کار یک جدول داشتیم و  طبق آن اصلاح

می‌کردیم. اگر ارتفاع در بالستیک توپ،‌ باد زیادی داشتیم باید تصیح[1] باد می‌دادیم.

باید سمت باد و سرعت باد را  می‌دادیم، خود سیستم اصلاحاتی برای مقابله با باد

مخالف یا موافق، برعکس وضعیت موجود، انجام می‌داد. بنابراین این‌ها را در این دوره به ما یاد می‌دادند.

آموزش عملی هم به دو صورت بود؛ یک تیراندازی کنترل از ساحل به دریا داشتیم. در این وضعیت می‌آمدند و یک هدف ثابتی می‌کشیدند، بعد به سمت این هدف ثابت شلیک می‌کردیم. در مرحلۀ بعدی یک هواپیمای بدون خلبان می‌آمد و به آن تیراندازی می‌کردیم. بعد از همه این کارها به دریا می‌رفتیم و به انواع و اقسام هدف‌های ثابت و متحرک تیراندازی می‌کردیم. هدف‌های کوچک و بزرگی می‌کشیدند، مثلاً یک یدک‌کش یا یک اژدرافکن می‌کشیدند و به این اهداف شلیک می‌کردیم. دوره توپخانه به این صورت بود. یک دوره موشک سی‌کت هم داشتیم؛ قرار بود آن را روی ناو ما بگذارند. این دوره موشکی را هم دیدیم.

معمولاً وابسته‌های نظامی ایران در طول دوره می‌آمدند و به افسرهای انتخاب‌شده ارشد نیروی دریایی سر می‌زدند. وقتی دانشجو بودیم بیشتر می‌آمدند، ولی افسر که شدیم خودمان به‌قول‌معروف مواظب خودمان بودیم. حواسمان بود که درس بخوانیم. اگر نمره بدی می‌گرفتیم برایمان بد می‌شد؛ بنابراین با نهایت اهتمام درس می‌خواندیم. در دوره ضد زیردریایی نفر اول و در دوره توپخانه نفر دوم شدم، این‌ها برایم خیلی خوب بود. در عملیات ضد زیردریایی، نمره‌ام خیلی خوب شد. این دوره تخصصی که در توپخانه طی کردیم، آموزش سلاح‌هایی بود که می‌خواستند روی آن چهار ناوی که خریده بودیم نصب کنند. این سلاح‌ها توپ 5/4 اینچ مارک پنج، سلاح ضد زیردریایی به نام مارک‌تلِ مارک 10 و موشک ضد هوایی سی‌کت بود.

موشک سی کت همان زمان هم موشک خیلی جالبی نبود، حالا اصلاً از دور خارج

شده است. باید با چشم یا تلویزیون هدایتش می‌کردیم. هدایتش دستی بود، خودکار نبود که روی هدف قفل کند. رادیویی کنترل می‌شد. البته موشک‌های فرانسوی از هوا به زمین توی هلی‌کوپترها بود که آن‌ها سیم داشت و ضد سطحی بود. این‌ها ولی یک پلان رادیویی گیرنده داشت که سکانش در این پلان رادیویی، حرکت می‌کرد. سکان بالا، پایین، چپ و راست می‌رفت. یک نشان آتش هم داشت. نشان آتش را روی هواپیمای دشمن نگه می‌داشتیم. توی تلویزیون هم می‌توانستیم این کار را بکنیم، وسط تلویزیون ضربدر داشت. تا آنجایی که می‌توانستیم باید آتش موشک را در هواپیما وسط این ضربدر نگه می‌داشتیم. شانس اصابت البته زیاد بود. یک نفر داشتیم که خیلی خوب می‌زد. همیشه وقتی تمرین‌های حسابی داشتیم و می‌خواستیم پز بدهیم، او را می‌آوردیم. جوان خیلی خونسردی بود. هنر این را داشت که موشک سی‌کت را خیلی خوب و دقیق هدایت می‌کرد.

در آن دوره‌ای که برای تحویل ناو زال به انگلیس رفته بودیم، مسئله اشغال جزایر در خلیج‌فارس پیش آمد. نحوه اشغال این بود که بیشتر این‌ها حل‌وفصل سیاسی شده بود؛ یعنی فقط با شارجه؛ مسئله تُنب مطرح بود که در مورد تنب نمی‌خواستند با ما راه بیایند وگرنه مسئلۀ ابوموسی حل‌شده بود. در مورد ابوموسی یک قراردادی به توافق رسیده بود و موافقت‌نامه‌ای امضاشده بود که در آنجا شیخ شارجه به‌تنهایی، اجازه داشت یک پاسگاه و یک دهکده داشته باشد. حالا دقیق نمی‌دانم، این قرارداد را نخوانده‌ام، ولی این‌ها در ابوموسی یک دهکده کوچک و یک پاسگاه با پرچم شارجه داشتند. امارات حقی در این جزیره نداشت؛ پس مسئله ابوموسی حل‌شده بود.

مسئله تنب بزرگ و تنب کوچک هم بعد از مدتی حل شد. در تنب کوچک اصلاً چیزی نبود که کسی اشغال بکند؛ در تنب بزرگ هم شارجه یک پادگان کوچک داشت. ناو آرتمیز با هواناوها به این پادگان می‌آیند و آنجا با یک سری تفنگدار دریایی درگیر می‌شوند. ناو آرتمیز هم نمی‌دانم تیراندازی توپخانه کردند یا نکردند، ولی هلی‌کوپتر هم همراهشان بوده است. بدون شک هلی‌کوپتر هم از ساحل پشتیبانی می‌کرده است. به آنجا می‌روند؛ وقتی‌که هواناوها نیروها را می‌برند تا پیاده بکنند، از همان پادگان شروع به تیراندازی می‌کنند. وقتی تیراندازی می‌شود، یک سری از ناوها و هلی‌کوپترها هم تیراندازی می‌کنند. چند نفر کشته می‌شوند. از آن‌ها حدود هشت نفر و از نیروی دریایی ایران دو سه نفر کشته می‌شوند. ناخدا خزعل نوه شیخ خزعل معروف که چند سال بعد سرطان زبان گرفت و فوت کرد در این عملیات درگیر شد ولی خودش آسیبی ندید. افسر خیلی خوب و خوش‌نامی بود. تخصص غواصی داشت. در این درگیری خوب عمل کرد. ناخدا خزعل در این عملیات نشان سپه می‌گیرد، این نشان، نشان جنگی خیلی مهمی بود.

درهرصورت این دوره ضد زیردریایی را دیدیم. موقعیت من در این مدت بسیار خوب بود. قرار بود بعدازاین دوره برای تحویل ناو زال بروم و آنجا یک عده را آموزش بدهم. ناو زال در سواحل غربی انگلیس توسط کشتی‌سازی نیکلز در حال ساخت بود. در این زمان جریان اختلافات ایران و عراق بر سر کشتیرانی در اروند پیش آمد و ما را به ایران فراخواندند. می‌خواستیم کشتی‌هایمان را در اروندرود حرکت بدهیم؛ بنابراین به ایران برگشتیم. در حقیقت می‌خواستیم با کشتی‌رانی در اروند بگوییم اروندرود خط مرزی ماست و متعلق به عراق نیست؛ مطابق قرارداد 1921 یا 1923 انگلیسی‌ها اروندرود را به عراقی‌ها داده بودند، یعنی گفته بودند فقط یک‌قسمتی از رود روبه‌روی بندر آبادان، کارون و خرمشهر، به ایران تعلق دارد. به‌این‌ترتیب ایران فقط این قسمت‌ها را می‌توانست به‌عنوان مرز آبی خود داشته باشد. تمام‌کارهای اروندرود توسط عراقی‌ها انجام می‌شد. برای حرکت کشتی‌ها باید عراق پایلوت می‌شد.

البته ناوهای جنگی از این پایلوت استفاده نمی‌کردند. پایلوت سیستمی بود که کشور میزبان کشتی‌ها را وقتی وارد یک بندر خارجی می‌شوند، توسط عوامل خودش راهنمایی می‌کند. راهنماها همه عراقی بودند، ولی ناوهای جنگی از این طرح و از گرفتن راهنما معاف هستند؛ بنابراین به ما کاری نداشتند، ولی کشتی‌های تجارتی وقتی‌که داخل شط العرب می‌آمدند و برای بندرهای خرمشهر و بصره بار داشتند، راهنمای عراقی همراهشان می‌رفت. به‌تدریج نیروی دریایی یک عده دانشجو از سازمان بنادر گرفت، این دانشجوها هم به ما پیوستند، آن‌ها را آموزش می‌دادیم که بتوانند بعداً راهنمای ایرانی‌ها بشوند.

درهرصورت دعوا و مرافعه ایران و عراق در سال 1347 ازاینجا شروع شد. برج 12 تمام شد و ما را به ایران فراخواندند. دقیقاً عید نوروز بود که با خانواده بلند شدیم و با هواپیما به ایران برگشتیم. برای تعیین تکلیف به تهران آمدم. مرحوم تیمسار رسایی فرمانده نیروی دریایی بود و با من آشنایی کمی داشت. مرا در تهران نگه داشتند، یک عده هم گفتند که این افسر عملیاتی خوبی است؛ برای همین رئیس اتاق جنگ نیروی دریایی شدم. آنجا عملیات اروندرود را که همه‌روزه یک سری وقایع داشت، هدایت می‌کردیم. ارتش در تمام غرب آماده‌باش بود.

[1] correction

انتهای مطلب

منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده