داستان اروند
در روزهای پس از تعطیلات نوروز سال 1348 به عنوان رئیس اتاق جنگ نیروی دریایی به خدمت مشغول شدم. آن روزها ناو سروان نیروی دریایی بودم. محل ستاد نیروی دریایی درست سر عباسآباد، در تقاطع خیابان شریعتی که به چهارراه قصر معروف است، قرار داشت. تا چند سال قبل هم همینجا بود. آن روزها حسن البکر رئیسجمهور عراق بود. صدام حسین هم بهعنوان معاون در کنارش کار میکرد. همیشه در غرب و اروندرود با عراق برخوردهایی داشتیم. در مدت این عملیات ارتش از شمال کردستان تا اروندرود در آمادهباش کامل قرار داشت. در اتاق جنگ با لشکر اهواز و اتاق جنگ خرمشهر که فرماندهی ناوگان اروند را به عهده داشت، تماس روزمره داشتم و دائم از آنها گزارشهایی میگرفتم. تیمسار مینباشیان فرمانده نیروی زمینی و من افسر اتاق جنگ نیروی دریایی بودم. هرروز ساعت هفت بعدازظهر با یک گزارش به ستاد نیروی زمینی میرفتم و در اتاق جنگ نیروی زمینی حضور پیدا میکردم.
ستاد نیروی زمینی در خیابان سوم اسفند آن زمان، خیابان سرهنگ سخایی[1] کنونی، قرار داشت. وقتی برای نخستین بار به ستاد نیروی زمینی رفتم تا گزارش روز اول را بدهم، با رئیس اتاق جنگ نیروی زمینی، سرهنگ فلاحی[2] آشنا شدم. تیمسار مینباشیان هر شب دقیقاً رأس ساعت هشت وارد اتاق میشد. همه به احترامش خبردار میدادند و احترام نظامی میگذاشتند. فرماندهان تمام ارکان نیروی زمینی آن زمان، یعنی رکن 1 و 2 و 3 و 4، همه سرلشکر بودند. تنها افسر دون پایه در آن اتاق من بودم. مرحوم تیمسار فلاحی هم با درجه سرهنگ دومی، ریاست اتاق جنگ نیروی زمینی را به عهده داشت. البته چند سرهنگ دیگر هم بودند که اسامیشان را به یاد ندارم. بهنوبت میرفتیم و گزارشمان را میدادیم. البته گزارش دادن از شمال ایران شروع میشد. اول رئیس رکن دوم نیروی دریایی و رئیس رکن سوم نیروی زمینی، گزارشهایشان را میدادند. بعد من گزارش قسمت اروندرود را میدادم. تیمسار مینباشیان هم دستوراتی میداد و جلسه تا فردا شب تمام میشد.
این جلسات تقریباً هرروز برگزار میشد. یک حالت آمادهباش خفیفی هم برقرار شد. تا اینکه ایران یک کشتی تجارتی را اسکورت کرد. عراقیها میگفتند نمیگذاریم این کشتی از اروندرود رد شود. این کشتی توسط نیروی دریایی و نیروی هوایی اسکورت شد؛ آنها هم جرئت تیراندازی پیدا نکردند، ما هم کشتی را از اروند بیرون بردیم. آن زمان اینجوری نبود که بخواهند با ما وارد جنگ شوند. البته نیروی زمینیهم در آن مقطع در کردستان عراق فعالیتهایی داشت. میان دو کشور تنش شدیدی بود.
کردهای بارزانی، طرفدار ایران بودند. پدر مسعود بارزانی که اکنون با جلال طالبانی دو رهبر کردهای عراق هستند، با ایران همکاری داشت و ایران به او اسلحه و تجهیزات میداد. حتی توپخانه نیروی زمینی ارتش ایران داخل خاک عراق میرفت و به اینها پشتیبانی آتش توپخانه میداد. بهطورکلی کردها همیشه با بعثیها مشکل داشتند. اینها ازلحاظ دینی سنی بودند، البته بعد از جنگ دوم و زمان اوایل پهلوی خودمان با کردها کمی مشکل داشتیم. وقتی ارتش روس در جریان آذربایجان در ایران بود، ملا مصطفی بارزانی و یک رهبر دیگر کرد در مهاباد، حکومت کردستان مستقل ایجاد کردند، ولی در آن دوره، کردهای بارزانی زیر چتر ایران با بعثیها مقابله میکردند.
کشتیهای بسیاری در اروند میآمدند و میرفتند، کسی هم کاری به کارشان نداشت. در حقیقت جز این ناحیه همهجا جنگ بود. توپهایمان را چیده بودیم، آنها هم توپ و تانک چیده بودند. گسترش نیروی نظامی در مرزهای دو کشور وجود داشت، اما تیری شلیک نمیشد. گاهی اوقات البته یک تیری از جایی درمیرفت. لشکر اهواز، نزدیکترین لشکر نیروی زمینی به اروندرود که گسترهاش در مرز عراق بود، در حالت آمادهباش کامل تیپهایش را در مرز عراق گسترش داده بود. لشکر زرهی کرمانشاه و لشکر پیاده سنندج هم در آمادهباش بودند.
هر شب به ستاد نیروی زمینی میرفتم. دقیقاً شغل مرا مرحوم تیمسار فلاحی در نیروی زمینی داشت. در ابتدا من و فلاحی تنها مینشستیم و کارهایمان را روبهراه میکردیم. اطلاعات روزانه را به او میدادم. فلاحی این تغییرات را روی پلات میگذاشت، من هم پلات خودم را میبردم و به دیوار میچسباندم. روی آن نقشه آخرین وضعیت اطلاعات را پیاده میکردیم. سر ساعت هشت شب تیمسار مینباشیان میآمد. رؤسای ارکانش که همه سرلشکر بودند، قبل از او وارد میشدند. مین باشیان سپهبد بود و در میان این افراد فقط من ناو سروان بودم. سال 1346 ناو سروان شده بودم. آنها خیلی از من ارشدتر بودند. تیمسار مینباشیان بسیار بددهن بود. یقۀ اینها را میگرفت و میگفت اگر این کار را بکنید، پدرتان را درمیآورم. در آن سن برای من جالب بود. یکبار گفت: به شرافت سربازیم میآیم فلان جا مین میگذارم و بهتان مهلت میدهم؛ اگر مینها را 24 ساعت جمع نکنید، میگویم بروید روی آن.خلاصه اینها را اینجوری میترساند. در خاطرات علم هم دو سه جا از سپهبد مینباشیان صحبتهایی کرده است. باوجود بداخلاقی شاید چون میدید توجیه هستم، با اینکه درجهام پایین بود، خیلی به من احترام میگذاشت. هیچوقت به من بددهنی نکرد. البته کار ما خیلی خوب و درست انجام میشد. به دلیل اینکه باید هر شب به ستاد نیروی زمینی میرفتم، تیمسار رسایی یک ماشین در اختیار من گذاشته بود که شبها مرا به منزل میبرد و برمیگرداند. اگر در طول شب خبری میشد، دوباره مرا به اتاق جنگ نیروی دریایی برمیگرداند.
در همین روزها عراقیها اعلامیهای دادند و اعلام کردند که دیگر نمیگذاریم کشتیهای تجارتی ایران بدون اجازه عراق از اروند بگذرند. اگر میخواهند در اروند کشتیرانی کنند، باید از ما راهنما بگیرند و پرچم عراق را روی کشتی بزنند. تا آنجایی که یادم میآید، قرار بر این شد که ناو باری ابنسینا را با پرچم ایران اسکورت کنیم. چهار ناوچه به نامهای تیران، مهران، کیوان و ماهان داشتیم. من مدتی همروی ماهان بودم، به آنها ناوچههای 85 تُنی میگفتند. فقط یک توپ 40 میلیمتری و یک سری اژدر ضد زیردریایی و بمبهای ضد زیردریایی داشت. سرعتش هم زیاد نبود، درنهایت 12، 13 گره میرفت.
خلاصه یکی از افسران نیروی دریایی به نام رمزی عطایی که به او رمزی میگفتیم، روی یکی از این ناوچهها این اسکورت را هدایت کرد. پوشش خبری خوبی داده شد؛ توی تلویزیون نشان دادند که ابنسینا اسکورت میشود و آنسو هم عراقیها را نشان دادند که پشت مسلسل، توپ و سلاح ایستادهاند؛ اگر میزدند، شناورهای ما همه غرق میشدند، اصلاً هیچ تردیدی در این مورد وجود نداشت؛ چون در فاصلۀ خیلی نزدیکی به نیروهای عراقی حرکت میکردند. در اروندرود کشتیها به ساحل عراق نزدیکتر حرکت میکنند. بههرحال جرئت شلیک نداشتند. البته روی هوا، بالای سر اینها دائم جنگندههای نیروی هوایی خودمان در حال پرواز بودند. گاهی آنها را نشان میدادند. رمزی هم روی عرشه ایستاده بود. البته گفتهاند که سرود میخواند. اینطور نبود، در تلویزیون سرودهای میهنی پخش میکردند.
رمزی که به بندر خرمشهر رسید این اسکورت تمام شد. آخرسر با رمزی در بیرون اروندرود مصاحبه کردند. آنجا خیلی قشنگ صحبت کرد و بسیار شجاعانه حرف زد. طوری صحبت کرد که پدر عراقیها را درآوردیم و هیچ غلطی هم نتوانستند بکنند. این قضیه برای او خیلی خوب تمام شد. بهسرعت توی ایران و میان همدورههایش معروف شد. بعداً هم او را انتخاب کردن که فرمانده نیروی دریایی بشود. اول او را بهعنوان فرمانده ناوگان انتخاب کردند و بعدازاینکه معاونین تیمسار رسایی بازنشسته شدند، فرمانده مناطق دریایی جنوب، مترادف همان فرمانده ناوگان، شد. یعنی همه خلیجفارس و دریای عمان در اختیار او بود. بعد هم که تیمسار رسایی را از فرماندهی نیروی دریایی برداشتند، او را بهعنوان فرمانده جایگزین کردند. تیمسار رسایی یک سال بعدازآن سناتور شد و به مجلس سنا رفت.
1- سید محمود سخایی کاشانی معروف به سرگرد محمود سخایی (زاده ۱۲۹۶ در کاشان- درگذشته ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در کرمان)، از یاران سرسخت دکتر محمد مصدق و رئیسکل شهربانی کرمان از جانب وی در سالهای نخست دهۀ سی خورشیدی بود. وی در جریان کودتای ۲۸ مرداد در شهر کرمان، به طرز فجیعی به قتل رسید و مثله شد. در نخستین سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران خیابانی قدیمی در شهر تهران واقع در حوالی میدان توپخانه به یاد او (و با یک درجه ارتقا از سرگردی به سرهنگی پس از قتل او به دست حامیان محمدرضا شاه پهلوی) به نام خیابان سرهنگ سخایی نامیده شد.
2- ولیالله فلاحی در سال ۱۳۱۰ در طالقان متولد شد. سال ۱۳۲۴ شمسی به تهران آمد و وارد دبیرستان نظام شد. از مهرماه سال ۱۳۳۰ در دانشکده افسری تحصیلات خود را ادامه داد پس از اخذ لیسانس در سال ۱۳۳۳ با درجۀ ستوان دومی فارغالتحصیل شد و در لشکر ۹۲ زرهی اهواز آغاز به کار کرد. وی در سالهای ۱۳۳۹ و ۱۳۳۴، دوره پرسنل نظامی و سپس دوره عالی آجودانی را در آمریکا گذراند. در سال ۱۳۴۸ جهت گذراندن دوره فرماندهی و ستاد به دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) اعزام شد. او از شاگردان ممتاز این دانشکده بود و بعد از اتمام دوره برای آموزش در همین دانشکده دعوت شد. علاوه بر تدریس، به مدت هشت سال مدیریت آموزش دانشکده فرماندهی و ستاد را نیز عهدهدار شد. از سال ۱۳۵۱ تا اواسط سال ۱۳۵۳ شمسی با درجه سرهنگ دومی به همراه گروهی از افسران ایرانی بهعنوان ناظر صلح سازمان ملل در آتشبس ویتنام، به آن کشور اعزام شد. فلاحی پس از بازگشت، به کار تدریس در دانشکده فرماندهی و ستاد ادامه داد تا آنکه در ۱۲ مهرماه ۱۳۵۷ شمسی به درجه سرتیپی ارتقا یافت و در همان تاریخ به شیراز منتقل و بهعنوان معاون فرماندهی مرکز پیاده شیراز مشغول به کار شد. چندی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سرتیپ فلاحی طی حکمی بازنشست شد اما طولی نکشید که با موافقت شورای عالی انقلاب اسلامی و با حکم دیگری از جانب سرلشکر قرنی به خدمت اعاده و به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. امیر فلاحی در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ شمسی به ریاست ستاد مشترک ارتش برگزیده شد. پس از عزل ابوالحسن بنیصدر اولین رئیسجمهوری اسلامی ایران فرماندهی کل قوا امام خمینی (ره) اختیارات فرماندهی کل قوا را به وی تفویض کردند. آخرین حضور شهید ولیالله فلاحی در منطقه، همزمان با عملیات «ثامنالائمه» (شکست حصر آبادان) بود. در هفتم مهرماه سال ۱۳۶۰ پس از اتمام این عملیات و هنگامیکه هواپیمای حامل ایشان و شهید فکوری، شهید کلاهدوز، نامجوی، جهانآرا و تعدادی از رزمندگان و مجروحان عملیات به تهران بازمیگشت دچار سانحه شد و همراه با یاران خود به شهادت رسید.
انتهای مطلب