چهره به چهره دریا-21
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

این عملیات برای تنبیه عراق در اروند بود، نه توپی دررفت و نه درگیری خاصی شد. یکگسترش و یک عملیات به‌قول‌معروف تهدیدآمیز بود. اصولاً عراق در مقابل ارتش ایران کوتاه می‌آمد. آنجا از همین دوستان نیروی زمینی‌مان می‌شنیدم که توپخانه ایران در کردستان عراق مستقر است و از بارزانی‌ها پشتیبانی توپخانه می‌کند. بعدها در سال 1975 قراردادی بین ایران و عراق منعقد شد. نیروهای ایرانی عقب آمدند و صدام هم کردها را به‌شدت سرکوب کرد، واقعاً به آن‌ها ظلم شد. وقتی قرارداد 1975 بسته شد، دیگر بارزانی‌ها به کردستان عراق نرفتند و به ایران پناهنده شدند. برای بارزانی‌ها، فرزندان، سرانشان و خانواده‌هایشان و سربازهای بارزانی در کرج شهرکی درست کردند. بهشان جا دادند و آن‌ها ماندند. برای این‌که برایشان کار ایجاد کنند، بقیه این‌ها با زن و بچه‌شان به شکاربانی مأمور شدند؛ اتفاقاً چون توی کوهستان جنگجوهای خوبی بودند، خیلی هم خوب شکاربانی می‌کردند. وضع اقتصادی در ایران طوری بود که کسی نمی‌رفت شکاربان بشود، شکاربان‌هایی می‌خواستیم که کسی گوزن‌ها، قوچ‌ها و حیوانات حیات‌وحش را شکار نکند. بنابراین از این‌ها استفاده می‌کردند. چشم‌های خیلی تیزبینی داشتند و از دور همه‌چیز را می‌دیدند. شکار را از فاصله زیاد تشخیص می‌دادند. شکاربان‌های خیلی خوبی شده بودند. وقتی بندرعباس بودیم، گاهی شکار می‌رفتیم و می‌دیدیم این‌ها خیلی باعلاقه کار می‌کنند.

بعدازاین اسکورت تنش بین ما و عراق هرروز بیشتر می‌شد. این وضعیت به آنجا رسید که دائم ارتشمان تقویت شد. یک مسابقه تسلیحاتی به وجود آمد. عراقی‌ها از روسیه و ما از آمریکایی‌ها اسلحه می‌گرفتیم، ولی عراق به‌طورکلی از نیروی هوایی و نیروی دریایی ارتش ایران حساب می‌برد. نیروی دریایی ما هنوز چندان ‌قدرتمند نبود، آن‌ها هم هنوز پایگاه ام‌القصر را نساخته بودند. از بصره به شط العرب خودشان یا اروندرود ما می‌آمدند. ناوچه‌های اوزا و کمار داشتند، اوزا و کمار موشک‌هایی به نام استیکس داشت که بُرد این استیکس‌ها 12 میل دریایی و موشک‌هایی با سر جنگی قوی بود که اگر یکی از آن به هر ناوچه‌ای می‌خورد، ناوچه را پودر می‌کرد. موشک خوبی بود؛ ماده جنگی زیادی داشت؛ اما نیروی هوایی ما خیلی زود می‌توانست از پس این‌ها بربیاید. قبل از این‌که از رودخانه بیرون بیایند می‌شد از بینشان برد. بنابراین خودشان می‌دانستند که از پس ما برنمی‌آیند. به‌طورکلی زور ما می‌چربید. سرانجام شاه به کنفرانس سران اوپک به الجزیره رفت، صدام هم به آنجا آمد. در این کنفرانس باهم روبوسی کردند و قرارداد 1975 را بستند. این قرارداد در حقیقت خط تالوک را به‌عنوان مرز ایران و عراق مشخص کرد. تالوک یعنی عمیق‌ترین نقطه شط العرب یا اروندرود را مرز دو کشور قرار دادند؛ درنتیجه تنش پایان یافت و این قرارداد به نفع ما شد. با شروع جنگ تحمیلی، صدام قرارداد 1975 را لغو شده اعلام کرد. ظاهراً در تلویزیون یک کاغذ را نشان دادند و صدام قرارداد را پاره‌ کرد. درهرصورت زد زیر آن قرارداد که معلوم بود از روی میل نبسته بود. بعداً شنیدیم صدام گفته بود روزی که قرارداد 1975 را امضا کردم، در فکر این بودم که انتقام بگیرم. اصولاً عراق در آن دوره، میانه زیاد خوبی با ما نداشت.

باری بعدازاین دوره تنش و زمانی که این قرارداد بسته شد، مرا برای تحویل گرفتن ناوهای سفارش داده شده در انگلیس انتخاب کردند. اوایل سال 1348 بود که برای آوردن ناوهای زال و سام، به انگلیس رفتیم. در حقیقت زودتر از زمان تحویل رفتیم، ناو را در تاریخ 15/6/49 تحویل گرفتیم. یادم هست یک دوره افسری عملیات و ناوبری مخصوص را در همان دوران دیدم که اینجا اصلاً توی سابقه‌ام نیست. این دوره، حدود چهار ماه در مدرسه‌ای انگلیسی برگزار شد. در این مدت دوره طولانی ناوبری و سمت را دیدم که مقدار زیادی کارهای تاکتیکی و عملیاتی مشترک در آن بود، این دوره بعدها در جنگ و توی مانورهای دریایی خیلی به درد من خورد. رفته بودیم که یاد بگیریم چطور ناو را حرکت بدهیم. ما افسرهای کلیدی برای ناو به حساب می‌آمدیم. من افسر عملیات ناو بودم. در این دوره یک سال و 11 ماه و 15 روز افسر عملیات بودم. بعد نُه ماه فرمانده عملیات و یک سال و پنج ماه فرمانده ناو زال بودم. یعنی چیزی حدود 10 سال روی ناو خدمت کردم و روی دریا بودم. افسر عملیات بودم و کار عملیاتی زیادی داشتم. دوره‌های خوبی دیده بودم و خودم هم علاقه‌مند بودم، به همین دلیل از این لحاظ وضعم بد نبود. همیشه سعی می‌کردم روی ناو خدمت کنم و در قسمت عملیات باشم. طی دوره ناوبری و سمت یاد ‌گرفتیم چگونه ناوگان کشتی‌های تجارتی را همراه با اسکورت، در حالت حفاظت‌شده از جایی، به‌جای دیگری ببریم.

در این اسکورت ممکن بود تهدیدهایی برای ناوگان تجارتی پیش بیاید. روی دریا همیشه ممکن است تهدید هوایی، سطحی و زیردریایی وجود داشته باشد. در این دوره مقابله با این تهدید‌ها را به ما یاد می‌دادند. نام این دوره ناوبری و سمت بود و طی آن ناوبری دقیق را آموختیم. یعنی حتی بدون این‌که از قبل وارد بندری شده باشیم، باید از روی نقشه و در شب و تاریکی می‌توانستیم طرح بدهیم و با یک کشتی جنگی به آن بندر برویم. معمولاً کاپیتان‌های کشتی تجارتی اگر چند دفعه به بندری رفته باشند، بلد هستند خودشان به بندر بروند اما همواره راهنما می‌گیرند. این اتفاق زیاد می‌افتد، ولی بازهم ازلحاظ حقوقی باید خودشان را حفاظت کنند. بنابراین راهنما می‌گیرند که اگر اتفاقی افتاد، تقصیر راهنما باشد.

در این دوره ناوبری و سمت، در آب‌های کم‌عمق به ما ناوبری دقیق یاد می‌دادند. معمولاً بنادر کم‌عمق هستند و باید طراحی می‌کردیم تا بتوانیم در شب بدون این‌که از کسی کمکی بگیریم، وارد بندری بشویم. در این دوره مقدار زیادی عملیات و تاکتیک برای حفاظت ناوهای تجارتی برعلیه زیردریایی، حفاظت ناوهای تجارتی برعلیه حمله هوایی و حمله موشکی بود؛ همۀ این‌ها را به ما یاد دادند و درنهایت دوره را با دو افسر ایرانی دیگر به نام‌های آقای میر سجادی و آقای جمشید عطایی، طی کردیم. در نیروی دریایی دو جمشید عطایی داشتیم، عطایی بزرگ‌تر مهندس و دومی جمشید عطایی کوچک با من دوره ناوبری می‌دید. ایشان بعد از انقلاب کاپیتان نفت‌کش‌های بزرگ شد، خودش را به شرکت ملی نفت‌کش منتقل کرد و رفت. در حال حاضر نمی‌دانم کجاست، گویا دیگر ایران نیست.

چون قرار بود با ناو برگردیم و مدتی روی دریا باشیم، خانواده را هم با خود بردیم. آقای میر سجادی هم بعداً به ما پیوست. او هم خانواده‌اش را با خود آورد. وقتی آنجا رفتیم، بچه‌ها بزرگ‌تر شده بودند و مدرسه می‌رفتند. این مسئله مزایایی هم داشت، بچه‌ها یاد می‌گرفتند توی هر شرایطی درس بخوانند. خنده‌دار بود که بچه‌های من یا در انگلیس یا در بندرعباس مدرسه می‌رفتند؛ این دو جا از زمین تا آسمان باهم فرق داشت. گاهی بچه‌ها را مدارس انگلیسی می‌فرستادیم، بعدازآن طرف وقتی ایران بودیم و در بندرعباس ساکن می‌شدیم بچه‌ها به مدرسه‌های بندرعباس می‌رفتند. یک‌دفعه از مدارس انگلیسی با معلم‌ها و سیستم اروپایی باید در مدارس بندرعباس درس می‌خواندند. عادت کرده بودند. از این موضوع بدم نمی‌آمد. بچه‌ها به‌قول‌معروف حالت انعطاف‌پذیر داشتند. عادت داشتیم که انعطاف داشته باشیم، زندگی سخت و زندگی خوب را بپذیریم. یعنی از زندگی خوب لذت ببریم و خودمان را به زندگی سخت عادت بدهیم.

آموزش ارتشی به ما یاد می‌دهد که در جنگ چگونه از خودمان محافظت کنیم و دشمن را از بین ببریم. باید به سختی‌ها عادت کنید و وا ندهید. وقتی به ساحل می‌رسیدیم، به رستوران خوب می‌رفتیم، ورزش خوب می‌کردیم. این سیستم آنجا حاکم بود. حالا هم البته یک‌جور دیگری است، ولی قسمت اول را حتماً یاد می‌دهند. فکر می‌کنم هنوز هم دانشکده دریایی ایران در نوشهر بهترین دانشکده است؛ میان دانشکده‌های نظامی ازلحاظ آموزش بهترین محسوب می‌شود. حتی شرکت ملی نفت‌کش هم دانشجویانش را به دانشکده نیروی دریایی می‌فرستد. برای این‌که مدیرشان آدمی وارد و مدیر لایقی است. مسائل دریایی را خیلی خوب می‌داند.

مدت‌هاست که مدیرعامل نفت‌کش بوده و به همین دلیل دانشجویان نفت را آنجا می‌فرستند که خیلی خوب تربیت شوند.

انتهای مطلب

منبع:   چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده