درهرصورت بعدازاینکه آموزشهای این دو ناو سام و زال را دیدیم، بهطرف ایران برگشتیم. البته یک سری موشکهای سطح به سطح داشتیم که باید میرفتیم و از ایتالیا تحویل میگرفتیم. چون اولین موشکهای سیکیلر بودند، باید آنجا آزمایش میکردیم. بنابراین از انگلیس آمدیم. زن و بچه را نزد خانواده خودشان به ایران فرستادیم. آمدیم ایتالیا، موشکها را گرفتیم و به ساردینی رفتیم. آنجا یک سایت موشک بود، یک سری موشک انداختیم و تمرین کردیم و مشکلات این دو ناو را رفع کردیم و بعد راه افتادیم و از دور آفریقا آمدیم.
فرمانده یک ناو ناخدا پورزند و فرمانده ناو سام ناخدا آزادی بود. من افسر عملیات زال بودم و با ناخدا پورزند همکاری میکردم. در یک ناو اول فرمانده ناو بعد فرمانده دوم و بعد افسر عملیات هدایت شناور را به عهده دارند. یعنی من سومین نفر ناو بودم، ولی واقعیت این بود که افسر عملیات، ناو را ازنظر عملیاتی، اداره میکرد و توقع میرفت که این کار را بتواند بهخوبی انجام دهد. افسر عملیات نقش کلیدی داشت. وقتی از ایتالیا به سمت ایران راه افتادیم، به ما مأموریت داده بودند که به تمام بنادری که با آنها روابط خوبی داشتیم برویم و دو سه روز بمانیم. سفرای ایران از ما پذیرایی میکردند، یک وابسته نظامی هم داشتیم که به استقبالمان میآمد. معمولاً مهمان نیروی دریایی آن کشور بودیم. بهطور مثال به اسپانیا آمدیم، جای قشنگی بود. آنجا مهمان نیروی دریایی اسپانیا بودیم. بعد ازآنجا به جبلالطارق آمدیم و مهمان نیروی دریایی انگلیس بودیم. ازآنجا به کازابلانکا رفتیم و مهمان نیروی دریایی مراکش شدیم.
سپس به سنگال، ساحلعاج و آنگولا آمدیم و چند روزی ماندیم.
آنگولا مستعمره پرتغالیها بود، ولی مدتی به دست شورشیهایی افتاده بود که از پرتغال استقلال میخواستند. هنگام حرکت از نیروی دریایی انگلیس پرچمهایی از تمام ملیتها خریده بودیم. انگلیسیها بهاشتباه به ما پرچم شورشیهای آنگولا را فروخته بودند. یادم هست فرمانده پرتغالیها را به ناو دعوت کردیم. طبق معمول هرجایی میرفتیم کنار پرچم ایران، پرچم آن کشور را بالا میبردیم. برای همین پرچم شورشیهای آنگولا را هم کنار پرچم ایران زده بودیم. ژنرال پرتغالی تا چشمش به این پرچم افتاد باحالت قهر برگشت و از ناو بیرون رفت. فرمانده متوجه شد جریان چیست. یکی از این افسرهای پرتغالی گفت: «این چه پرچمی است که روی ناو زدهاید؟»
فرمانده هول شد، بلافاصله رفت از آنها معذرت خواست. پرچم شورشیها را پائین آوردیم و پرچم پرتغال را بالا بردیم. از انگلیس که به سمت ایتالیا آمدیم، از لیسبون هم گذشته بودیم، بنابراین پرچم پرتغال را داشتیم. خلاصه پرچم پرتغال را بالا بردیم. دقیقاً وقتی از انگلیس به سمت آنگولا راه افتاده بودیم، دوباره آنگولا به دست پرتغالیها افتاده بود. قبل از آن شورشیها کنترل این کشور را به دست گرفته بودند.
بعد از آنگولا به آفریقای جنوبی رفتیم. آن دوره آفریقای جنوبی در اوج آپارتاید به سر میبرد. بین سیاهپوستها و سفیدپوستها تبعیض نژادی شدیدی حاکم بود. با سیاهها بسیار بدرفتاری میکردند. به سینما راهشان نمیدادند. در افریقای جنوبی ظاهراً خیلی با آنها مشکل داشتند. آنجا هم یک کنسول از دوستان ارتشی یا نظامی داشتیم که خیلی پذیرایی میکرد. یک مهمانی آنچنانی برای ما برگزار کردند. نیروی دریایی آفریقای جنوبی هم خیلی خوب از ما پذیرایی کرد، چون آن دوره متحد ایران محسوب میشد و از ایران نفت میگرفت. حتی ما را به اتاق جنگشان بردند. تمام کشتیهای جنگی یا کشتیهای تجارتی را رصد میکردند. اینقدر خودمانی شدند که تمام قسمتها را نشان دادند. تأسیساتی را به ما نشان دادند که حتی اگر حمله اتمی بشود، میتوانستند سه هفته خودکفا زیرزمین کار بکنند. دستگاهی داشتند که زمین را سوراخ میکرد. اگر روی زمین خراب میشد این دستگاه از زیر فاصله زمین را با مته سوراخ میکرد، بیرون میآمد و آنتن مخابرات و آنتنهای مختلف بیرون میداد. دستگاههایی که اکسیژن درست میکرد و سه هفته میتوانست به صورت خودکفا، هوا تولید کنند. همه را پیشبینی کرده بودند.
آن زمان آفریقای جنوبی زیر نفوذ انگلیس بود؛ چون افسران نیروی دریایی این
کشور همه تیپ انگلیسی بودند و انگلیسی حرف میزدند؛ اما مجبور بودند دو زبان، بومی آفریقایی و زبان انگلیسی را فرابگیرند. سفیدپوستان آفریقای جنوبی یکی از ملتهای هلندیاند، بنابراین زبانشان به هلندی نزدیک بود. تمام مدارک اینها به زبان انگلیسی و بومی ثبت میشد. مدارکی هم که روی ناو میآوردند و برگههایی که باید پر میکردیم دوزبانه بود. نکته خندهدار برای ما اخبارشان در تلویزیون بود. اخبار به دو زبان پخش میشد. یکبار اخبار را به انگلیسی و یکبار اخبار را به زبان بومی میگفتند. این مسئله گویا در قانون اساسیشان به تصویب رسیده است، اما تبعیض نژادی شدیدی بر این کشور حاکم بود. آن روزها اسرائیلیها هم کاملاً در این کشور نفوذ و حضور داشتند. آنوقتها در سیاست نبودیم و در این موارد دخالت نمیکردیم. فقط کنجکاو بودیم که چه میگذرد.
خیلی بدمان میآمد که اینها با سیاهها به این شکل برخورد میکنند، همهمان از این تبعیض نژادی واقعاً ناراحت بودیم. یک سری پرسنل بندرعباسی داشتیم که سیاه چرده بودند، اینها سعی میکردند با سیاهپوستان ایرانی مدارا کنند. اگر میفهمیدند به ما توهین شده، میآمدند و معذرتخواهی میکردند. یعنی اینقدر خودشان را با ایران نزدیک میدانستند که به سیاههای ما هم احترام میگذاشتند. میگفتند سیاههای ایرانی نژاد آریایی دارند. همان حرفی را میزدند که از گذشته خودمان میزدیم. میگفتند اینها فرق دارند و آسیایی نیستند. اصلاً آسیاییها را قبول نداشتند. اگر به تاریخ نگاه کنید، با گاندی و هندیهایی که در آفریقای جنوبی بودند، رفتار بسیار بدی داشتند. آنها را Asian یعنی آسیاییها مینامیدند. گاندی مبارزات تبعیض نژادی را همانجا در آفریقای جنوبی شروع کرد. شهرت اصلیاش را بهعنوان یک وکیل مدافع همانجا به دست آورد و معروف شد، بعد به هند آمد و با مخالفت و ایستادگی در برابر استعمارگری انگلیس شهرت جهانی یافت.
در یک دریانوردی معمولی مدتی در آفریقای جنوبی ماندیم، چون باید روی داک میرفتیم، یعنی میرفتیم در حوض خشک و زیر کشتی را تمیز میکردیم که سرعتمان بهبود یابد و مصرف سوختمان پائین بیاید. باید بدنه را هم نگاه میکردیم تا ببینیم وضعش چطور است؟ چون کشتیها نو بود، بنابراین آنجا یک داکینگ هم کردیم. داکینگ به این شکل بود که کشتی توی یک جای مکعب مستطیل شکل میرفت، با دریا همسطح میشد. این محفظه را از آب بیرون میآورند. بعد در را میبستند. کشتی از آب خارج میشد و روی خرک مینشست. بهاینترتیب زیر شناور را نگاه و تمیز میکردند.
انتهای مطلب