چهره به چهره دریا-24
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

نیروی دریایی‌ آفریقای جنوبی هم مثل نیروی دریایی انگلیس خیلی خوب بود. سفیدپوست‌ها معادن بسیاری داشتند. ما را بردند و معادن طلا را نشانمان دادند. معدن الماس هم داشتند، سیاه‌پوست‌ها در این معادن کار می‌کردند. بیچاره‌ها را وقتی صبح سرکار می‌آمدند، توی یک اتاق؛ لخت مادرزاد می‌کردند و به اتاق دیگری می‌بردند. یکدست لباس بهشان می‌دادند. لباس کار می‌پوشیدند و از راهروی دیگری به معدن می‌رفتند. وقتی‌که برمی‌گشتند، باز توی این اتاق می‌آمدند، لباس کارها را می‌کندند، لخت مادرزاد می‌شدند، از تونلی رد می‌شدند و به اتاقی می‌رفتند تا لباس خودشان را بپوشند و به خانه بروند.

به کارگران مشکوک بودند. البته این را هم باید بگویم که دزدی هم می‌شد، گاهی توی ناو ما الماس قاچاق می‌آوردند و می‌فروختند. همه جور آدمی برای این کار می‌آمد، سیاه‌پوست و سفیدپوست. همیشه از خرید امتناع می‌کردیم. هیچ‌وقت پیشنهادهای این‌چنینی را نمی‌پذیرفتیم. درست نبود که آنجا قاچاق بخریم، آن موقع اصلاً نیروی دریایی برای خودش حساب‌وکتاب‌هایی داشت. ما ایرانی هستیم، شرافتمان اجازه نمی‌داد. حالا نمی‌دانم، شاید یکی هم مخفیانه خریده باشد؛ نمی‌توانم بگویم نخریده‌اند ولی ما اصلاً دنبال این حرف‌ها نبودیم. اگر یکی توی ناومان می‌آمد، می‌گفتیم بزن به چاک، برو. کسانی روی کشتی‌ها می‌آمدند و چیزهای خاصی مثل تلویزیون، دوربین، ساعت و این چیزها می‌فروختند. می‌گفتند اگر بخواهید الماس هم هست، بیاوریم برایتان؟ می‌گفتیم نه نیاورید. به این افراد تدارک کننده کشتی می‌گفتند. این‌ها معمولاً همه‌فن‌حریف بودند.

در کشتی یک صندوق مخصوص داشتیم که همیشه پول داشت. در کشتی جنگی همیشه پول بود. هر بندری می‌رفتیم، بلافاصله پست می‌آمد. دو نوع نامه داشتیم، وزارت خارجه، مسئول پست ایران بود. هم از خانواده‌هایمان نامه می‌آمد و هم پست اداری و نامه‌های پرسنلی، دستورات، بخشنامه‌ها و… از نیروی دریایی می‌آوردند. معمولاً هرروز با بی‌سیم به تهران تماس داشتیم و وضعیت مواد غذایی و انبارمان را گزارش می‌دادیم؛ برد بی‌سیم HF بسیار زیاد بود. دائم با ستاد نیروی دریایی تهران تماس داشتیم.

شبکۀ HF برد زیادی دارد. اکنون با یک رادیو می‌توان امریکا را گرفت. یک گیرنده و یک فرستنده داشتیم. فرستنده‌ها آنتن‌های بسیار قدرتمندی داشت که پیام و بیسیم می‌فرستاد. اگر پولی می‌خواستیم و پولمان داشت تمام می‌شد، برایمان به بندر بعدی حواله می‌کردند. کنسولگری یا وابسته نظامی هم داشتیم که در صورت نیاز به ما پول می‌دادند یا می‌گفتند که به بانک فلان رجوع کنید، برایتان حواله شده است. به آن بانک، می‌رفتیم و پول را به دلار می‌گرفتیم. بنابراین اصلاً مسئله‌ای از این بابت وجود نداشت. روی ناو هم پرداخت حقوق فوق‌العاده داشتیم. حقوق فوق‌العاده کارکنان را به

دلار می‌دادند. سختی معیشت دریایی هم داشتیم ولی به ریال بود، دلار نمی‌دادند.

آن روزها دلار هفت تومان بود. وقتی انقلاب شد حقوق من در بندرعباس چهارده هزار تومان بود، یعنی دو هزار دلار حقوق ماهیانه داشتم. همسرم معلم بود، او هم حدود ده هزار تومان حقوق می‌گرفت. که آن‌هم هزار و پانصد دلار می‌شد، یعنی روی‌هم‌رفته درآمد ماهیانه ما سه هزار و پانصد دلار بود. بااین‌حال وقتی انقلاب شد، هنوز خانه نداشتم. قرار بود یک وام مسکن به من بدهند که به هم خورد. آقای بازرگان که آمد یک وامی به ما داد. سی هزار تومان سه‌ماهه گذاشتیم تا سیصد هزار تومان وام بدهند. این پول کل پس‌اندازمان بود. یک پولی هم پدرم داد تا خلاصه سال 1360 یک آپارتمان خریدیم که هنوز هم توی آن نشسته‌ایم. تا سال 1360 وقتی ناخدا یکم بودم، هنوز خانه نداشتم. زندگی‌مان یک زندگی ملوانی بود. چندان به فکر پس‌انداز کردن برای روز مبادا نبودیم. خوب خرج می‌کردیم، خوب لباس می‌پوشیدیم، همسر و فرزندانم بهترین جاها می‌رفتند و خرید می‌کردند، ولی این روش اشتباه بود. بعد از انقلاب، فهمیدیم که آدم همیشه نباید این‌جوری فکر کند و تمام تخم‌مرغ‌هایش را نباید توی یک سبد بریزد.

بگذریم… از آفریقای جنوبی به یکی دیگر از بنادر آفریقای جنوبی و بعد به بندر مون‌بَسای کنیا رفتیم. از مون‌بسا یک‌راست به پایگاه دریایی بندرعباس آمدیم. هنگام ورود به بندرعباس در تاریخ 1/6/1351، روی اسکله برایمان گارد و تشریفات گذاشتند. استاندار، فرمانده منطقه نیروی دریایی و فرمانده ناوگان برای پیشواز روی ناو آمدند. خانواده‌های کارکنان هم به بندرگاه آمده بودند؛ بعد از چند سخنرانی‌ بالاخره ناو وارد اسکله بندرعباس شد. از تمام این مراسم فیلم‌برداری کردند. جزو اولین کشتی‌هایی بودیم که وارد این بندرگاه شدیم. این پایگاه تازه تأسیس شده بود. وقتی مستقر شدیم برایمان یک سری مهمانی برگزار کردند. در پایگاه هم خانه‌های جدید ساخته بودند و به همه‌مان خانه دادند. تمام خانه‌های ‌سازمانی که به افسران و درجه‌داران دادند، نوساز و خالی بود. یک دسته از نیرو‌ها را به مرخصی فرستادیم. دو دسته را هم نگه داشتیم. دسته اول قرار بود 15 یا 20 روز به مرخصی بروند و خانواده و اثاثیه‌شان را بیاورند. بعد دسته اول باید روی ناو می‌آمدند تا دسته دوم و بعد دسته سوم برای انتقال زندگی به مرخصی بروند. مجردها را دسته سوم گذاشتم. هرکدام از افسران درجه‌دار مجرد بودند را در دسته سوم گذاشتم. خلاصه رفتیم زن و بچه را برداشتیم و آوردیم. حالا بامزه اینجا بود که بچه‌های ما ابتدا انگلیس درس‌خوانده بودند، بعد برای ادامه تحصیل یک مدت رفته بودند تهران و درنهایت به بندرعباس آمدند و درسشان را شروع کردند.

ما هم کماکان به دریا می‌رفتیم. ناو سام، زال و آرتمیز[1] دائم توی دریا گشت می‌زدند. بعداً مدت کوتاهی فرمانده‌ ناو آرتمیز شدم. آرتمیز یک ناوشکن سنگین دست‌دوم بود، قبل از رسیدن به ایران یک اسم دیگر داشت؛ به این ناو بَتِل‌کلاس[2] می‌گفتند، یعنی ناوشکن رزمی با توپ‌های سنگین. چهار لوله توپ سنگین داشت. ولی ما نام آرتمیز بر آن گذاشتیم. سام و زال ناوشکن‌های سبک بودند. اکنون دیگر از رده خارج شده است. آن را خردکرده و آهن‌هایش را فروخته‌اند. هنگام خارج شدن از رده دیگر در نیروی دریایی نبودم. فکر می‌کنم وقتی از نیروی دریایی بیرون آمدم، بعد از جنگ در سال 1372 یا 73، از رده خارج شده بود. تیمسار محتاج و تیمسار شمخانی آن را فروختند.

خلاصه با ناو زال تا سال 1353، روی آب خدمت می‌کردم. در آن دوره اصولاً دنیا به دو

بلوک شرق و غرب تقسیم شده بود. یک سری کشورها مثل عراق، مثل هند و… طرف

شوروی بودند، البته هند جزو گروه غیرمتعهدها بود، ولی عملاً اسلحه‌اش را از روس‌ها می‌گرفت. به‌ویژه بعدازاینکه بین چین و شوروی شکر آب شد، روس‌ها هندی‌ها را تقویت می‌کردند تا بتوانند در مقابل چینی‌ها بایستند. آمریکایی‌ها به چینی‌ها نزدیک بودند، یعنی زمان نیکسون اصلاً وضعیت فرق کرد. نیکسون هنگام سفر به چین، با چینی‌ها روابط دوستانه برقرار کرد و توانست این روابط را تعمیم دهد. در آن دوره اختلافاتی بین خروشچف و مائوتسه تونگ به وجود آمد و در حقیقت دو نظریه کمونیستی در جهان رواج پیدا کرد. روس‌ها به چینی‌ها تجدیدنظرطلب می‌گفتند و روابط خیلی خوبی باهم نداشتند.

1- آرتمیز یك زن فینیقی و فرمانده نیروی دریایی خشایار شاه بود. این زن دریانورد بسیار خوبی بود و باعث اعتلای ناوگان دریایی هخامنشی شد. آرتمیز به خلیج‌فارس آمد و تعداد زیادی ناوهای جنگی كوچك ساخت که از اقیانوس هند به دریای سرخ رفتند و بعد از كانال سوئز که زمان داریوش ساخته بودند عبور کردند و با یونانی‌ها جنگیدند. آرتمیز در این جنگ فرمانده نیروی دریایی ایران بود. در كتاب دریانوردی ایرانی‌ها، «2500 سال بر روی دریاها» كه تیمسار رسایی نوشته، همه این‌ها وجود دارد. (راوی)

انتهای مطلب

منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده