تلاش زندگی (5)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل اول دوران کودکی و تحصیلات

فراز و نشیب‌ها و موانع در ادامه تحصیل

در آخر شهریور برای ثبت نام باید به شهر سنقر می‌رفتم. اما به علت آن که برای ورود به اول دبیرستان یک سال اضافه سن داشتم، از تحصیل محروم شدم. با وجود مساعدت فرزندان ارباب و تلاش از طریق دادگاه، باز هم به نتیجه نرسیدم وامید من برای تحصیل از بین رفت. غصه و نا امیدی به من غلبه کرد. همسر ارباب بزرگ و برادر آقای هرمزان به نام آقای پرویز خان فرهنگ با یکی از نوه‌های ارباب به نام هوشنگ فرهنگی جملگی تصمیم گرفتند مرا از این ناراحتی نجات بدهند. هر سه نفر تعهد نمودند ماهیانه مبلغ سه تومان هزینه معلم خصوصی را پرداخت نمایند. در آن ایام طبق قانون یک نفر به صورت داوطلب می توانست سه کلاس یعنی اول، دوم و سوم دبیرستان را با هم امتحان بدهد. با مساعدت آنان یک معلم خصوصی برا ی تحصیل من استخدام شد. این معلم هر روزبعداز ظهر به محل سکونت ما می‌آمد و به من آموزش می‌داد. با تمام مشکلاتی که با آن روبرو بودم، با علاقه شروع نمودم. معلم به جای درس زبان انگلیسی، زبان فرانسه به من آموزش می‌داد. سه ماه این برنامه ادامه یافت. طوری کوشش می‌کردم که در این سه ماه به زبان فرانسه انشا می‌شدم.

من در واقع از زندگی و هزینه عمویم جدا شده بودم و در قلعه و در خدمت ارباب بودم. در قسمت بیرونی منزل یکی ازدایی‌های ارباب به نام احمدخان حیدری زندگی می‌کردیم. غذا از جانب خانواده دایی در قسمت اندرون آماده و برای هرمزان، من و سایر خدمتگزاران تقسیم می‌شد. کارهای ارباب هرمزان بر عهده من بود. پهن کردن و جمع نمودن رختخواب، اتوی لباس‌ها (در آن زمان از اتوی ذغال اسنفاده می‌شد)، همراهی تا دبیرستان و بالعکس همه را من انجام می‌دادم.

با وجود این فعالیت‌ها قصد کردم سه کلاس را در یک سال امتحان بدهم انجام چنین برنامه ای رنج مضاعف در پی داشت. ولی به خاطر ادامه تحصیل همه را برخود هموار کردم. اما از بخت بد بعد از سه ماهه اول ارباب مرا صدا زد و اعلان داشت تو نباید به درس ادامه بدهی. پرسیدم چرا؟ جواب داد اگر در قبولی این سه کلاس موفق بشوی از من جلو میافتی. این حس حسادت بچگانه ارباب کوچک باعث شد به وی بگویم چشم و با گفتن این کلام ضربه ای شدید بر من وارد شد و بر خلاف میلم از ادامه درس منصرف شدم. از این تاریخ به بعد کارم به خدمتگزاری محدود شد تا این که سال به اتمام رسید و ارباب یک سال تحصیلی از من جلو افتاد.

در یکی از روزها ی تیرماه مورد غضب ارباب قرار گرفتم، به یکی از نوکرها دستو داد کتک مفصلی نثار من نمود و مرا از قلعه بیرون کرد. چند روزی در منزل عمو مشغول جمع آوری غلات شدم. در این فاصله پسر بزرگ ارباب پرویزخان فرهنگ که در آن موقع سرباز و محل خدمت سربازی اش در شهر کرمانشاه بود، حکم ضابط برای من تعیین نمود. به این ترتیب که در یکی از آبادی‌ها که از املاک وی بود، باید برکار سهم ارباب از برداشت گندم رعیت‌ها انجام وظیفه می‌کردم. قبل از رفتن عمو شاه مراد اسب اش را در اختیار من گذاشت. برای انجام ماموریت عازم شدم و در منزل کدخدای ده در ده نخود تپه اسکان پیدا کردم.

روزها، برکارِ برداشت غله خرمن شده، نظارت می‌کردم که ضرری متوجه سهم ارباب نشود.(هرمزان، یکی دیگر از همکلاسان مقیم ده سطر را برای خدمتگزاری خود انتخاب کرده بود.) تابستان سپری شد و فرزند دیگر ارباب به نام فیروز فرهنگ به سن اول دبیرستان رسید. از جانب مادرش من برای خدمتگزاری او انتخاب شدم. این بانوی بزرگوار و پاک دامن همیشه مرا مثل فرزنداش مورد محبت مادرانه قرار می‌داد. این مهربانی‌ها سبب شد که من هم او را به اسم مادرم یاد کنم. در این سال (1336) قوانین و مقررات سه کلاسه به یک سال یک کلاس به صورت داوطلب در دوره دبیرستان تغییر کرد. با قانون جدید می توانستم در آخرسال امتحان بدهم. اول سال تحصیلی همراه ارباب جدید، در دبیرستان به صورت مستمع آزاد همراه آقای فیروزخان به تحصیل ادامه دادم. البته این ادامه تحصیل به خاطر نفوذ فرهنگ مورد پذیرش قرارگرفت. با این برنامه راه ادامه تحصیل برای من مهیا شد.

در آن سال محل اسکان این دو برادر(فرهنگ و فیروز) همراه دو نفرخدمتگزار در منزل خاله آنها بود. منزلی بزرگ با چندین اتاق با وسایل زندگی که در این منزل یک باب اتاق در اختیار من و فیروزخان و یک اتاق هم دراختیار آقای هرمزان و اصغرحیدریان(خدمتگزارش) قرار گرفت. خانمی مسن با مهارت پخت و پز برای آشپزی تعیین شد. هرمزان و حیدریان در کلاس دوم دبیرستان و من وآقای فیروزخان در کلاس اول مشغول ادامه تحصیل شدیم. تا آن که سال تحصیلی به پایان رسید. مطابق معمول در تابستان به ده سطر برگشتیم. بر عکس سال قبل اکنون در خدمت ارباب کم سن و سالی که بسیار مهربان و نسبت به من علاقه وافری داشت و همواره برایم احترام قایل بود، انجام وظیفه می‌کردم. هر کجا می‌رفت همراهش بودم. به خاطر احترام وی که کوچکترین عضو خانواده ارباب بود، همه فامیل‌ها ودایی‌هایش مرا عباسعلی داداش خطاب می‌کردند. این خانواده بزرگ و شریف، نسبت به من محبت داشتند. اگر خان بزرگ برای پسرانش لباس نو می خرید، مرا هم منظور می‌نمود. وسایل تحصیلم را فراهم می‌کرد و تا زمانی که درخدمت آنان بودم، کمبودی نداشتم.

امان الله خان فرهنگ

مرحوم امان الله خان فرهنگ انسانی والامقام و با کرامت بود. از نظر معلومات سرآمد همگان بود. از لحاظ قدرت اداره رعایا و زیردستان بسیار مدیر و مدبر و دلسوز مردم بود. اگر اهالی ده دچار مریضی و یا ناراحتی‌های جسمی می‌شدند، تا آمدن دکتر، امان الله خان به بالین آنها می‌رفت. او دارای اخلاق حسنه و طبعی شوخ بود. همواره منزلش از میهمانان خودی و غریبه موج می زد. روزانه بین دو تا پنج رأس گوسفند ذبح می‌شد و سفره با برکت خان بر روی همه باز بود. هنگامی که از اندرون وارد قسمت بیرونی می‌شد، پشت درب اتاق‌ها را ملاحظه می‌کرد، اگر تعداد کفش میهمانان زیاد بود، خوشحال می‌شد. هنگام پیاده روی در بیرون قلعه تعدادی پشت سرش حرکت می‌کردند و از گفتا رحکیمانه اش برخوردار بودند. صبح و ظهر شب در اندرون قلعه با نظارت همسرش غذا تهیه و به بیرون قلعه برده می‌شد تا میهمانان تغذیه شوند. به علمای دین احترام خاص قایل بود. همیشه تعدای روحانی میهمان خان بودند. بعضی از آنان سالی چند بار برای مدت طولانی در قلعه توقف داشتند. درماه محرم عزاداری سالار شهیدان حضرت امام حسین برگزار می‌شد و از غذای تهیه شده در روزهای تاسوعا و عاشورا همه اهالی ده از آن برخوردار می‌شدند. این خصلت انسانی و بخشندگی و کرامت خان سبب می‌شد پیوسته تعدادی میهمان در قلعه وجود داشته باشند. پذیرایی از این همه میهمان توسط تعداد زیادی خدمه که همگی حقوق بگیر بودند با نظم و ترتیب صورت می‌گرفت. خطا کاران و اشخاص قانون شکن هم در طویله اسب‌ها زندانی و اگر نیاز بود با ضربان شلاق مورد تنبیه قرار می‌گرفتند. این ارباب بزرگ بر خلاف بقیه خوانین منطقه پیوسطه علاقه‌مند بود با رعایا و خانواده اش در ده زندگی کند و کمتر مایل بود در شهر باشد. با این که املاک زیادی با عایدات فراوان در اختیارش بود، ولی اغلب اوقات مقروض می‌شد. دارای سه همسر بود که هرکدام با فرزندانشان در قلعه‌ای جداگانه ساکن بودند.

در زمان نخست وزیری وثوق الدوله یکی از یاغی‌ها به نام سنجرخان در منطقه بود که رضاخان در تعقیب وی بود. علی اکبرخان امجدی از راه دشمنی که با امان خان داشت، به رضاخان اطلاع می‌دهد که سنجرخان در ده سطر پنهان شده است. با این گزارش کذب رضا خان با تعدادی قزاق، ده سطر را محاصره می‌کند. از جانب امان الله خان به رضاخان اطلاع داده می‌شود که سنجرخان در ده سطر پنهان نیست. ولی رضا خان قبول نمی‌کند و می‌خواهد خانه به خانه به تعقیب خود ادامه دهد که این درخواست از طرف خان سطر پذیرفته نمی‌شود. در نتیجه جنگ سختی بین دو طرف به وقوع می‌پیوندد که رضاخان شکست می‌خورد و تعدای از قزاق‌هایی که وارد ده شده بودند، از ترس جان داخل حمام سطر پناه می‌برند. رضاخان به محاصره سطر پایان می‌دهد. به قصد تجدید قوا برای حمله دیگر آماده می‌شود. از طرفی چون خان سطر آن قدر نیرو نداشته که با قوای دولت درگیر شود، دستور تخلیه ده را صادر و با کل مردم ده و نیروهایش عازم مناطق دیگر دور از دسترس رضاخان کوچ می‌کنند. رضاخان با نیروی تقویت شده به ده سطر بر می‌گردد. چون ده را خالی از سکنه مشاهده می‌کند دستور می‌دهد تمام ده را به آتش بکشند و بعد به شهر سنقر در 12 کیلومتری سطر حمله می‌کند و تعداد سه نفر از طرفداران امان الله را دستگیر و هر سه نفر را اعدام می‌کند.

از این انسان بزرگوار 5 فرزند ذکور باقی مانده است. پسر بزرگتر به نام پرویز فرهنگ قبل از انقلاب یک دوره نماینده مردم سنقر و کلیایی بود که بعد از انقلاب در یک شرکت مشغول خدمت بوده و اکنون بازنشسته شده است. 4 پسر دیگر از همسر دیگرش (دخترعموی خان) که عبارتند از آقای هرمزان فرهنگ که بعد از انقلاب فرماندار استان کرمانشاه بود، اکنون در کشور هلند زندگی می‌کند. دومین فرزندش دکتر شاهروز فرهنگ بود که بعد از مدتی خدمت به مردم، چند سال قبل از دار دنیا کوچ نموده است. فرزند دیگرش فیروز فرهنگ کارمند سازمان آب کرمانشاه بود که چند سال پیش فوت نمود، یکی دیگر از فرزندان به نام آقای کامبیز فرهنگ وی در خارج استاد دانشگاه می‌باشد. چهارمین فرزند، آقای دکتر بهروز فرهنگ در بیمارستان میلاد مشغول طبابت می‌باشد.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده