مؤسسهای انگلیسی که به چراغهای خلیجفارس میرسید، بلافاصله گزارش میدهد که چراغ دریایی جزیره فارسی خاموش است. این جزیره یک پست بود و اهمیت بسیاری داشت چون رادار ممکن بود جزیره را نشان ندهد و اگر آن چراغ خاموش بود، میتوانست حادثه بیافریند. امکان داشت کشتیها بروند و به آن جزیره برخورد کنند. آنها هم به وزارت خارجه ایران میگویند. گویا شخصیتی از دربار ایران در وزارت خارجه بوده و سفیر انگلیس جریان را به آن شخص میگوید، او هم به شاه بازگو میکند. خلاصه تحقیق میکنند و میبینند چنین داستانی به وجود آمده است. نیروی دریایی را میفرستند و باکمال سرافکندگی به این قضیه رسیدگی میشود.[1]
این مسئله برای نیروی دریایی خیلی بد تمام شد و رکورد بدی بود. درنتیجه تیمسار رسایی میرود و میگوید معاونین من دیگر خیلی پیر شدهاند و نمیتوانند به مسئولیتهایشان رسیدگی کنند و دستتنها هستم. در نیروی هوایی قانونی بود که گاهی به افسران درجۀ موقت میدادند. بنابراین بلافاصله تمام معاونین تیمسار رسایی بازنشسته شدند. به افسران دوره اول بعدازاین معاونین که پس از شهریور سال 1329 به دانشکده رفته بودند و آن زمان ناخدا دوم معادل سرهنگ دوم بودند، به همهشان درجه موقت دادند. همگی دریادار موقت شدند و جای تیمسارهای بازنشسته را گرفتند.
بنابراین وقتیکه با ناو زال و سام به بندرعباس رسیدیم، فرمانده ناوگان، تیمسار رمزی
عطایی[2] در خرمشهر، در بوشهر تیمسار حبیباللهی آخرین فرمانده نیروی دریایی قبل از انقلاب و در بندرعباس هم تیمسار وحدتی بود. البته پایگاه جدید تأسیس شده بود، هنوز هیچ شناوری در آن نبود. ما اولین کشتیهایی بودیم که آنجا رسیدیم. با این اتفاق نیروی دریایی دست جوانان افتاد. امرای قدیمیتر که متعلق به دوران جنگ دوم بودند، رفتند. البته اینیک تحول مثبت بود. فرماندهان جوان خصوصیات خوبی داشتند، آمدند و خیلی سریع شروع به نوسازی نیروی دریایی کردند. کسی مثل تیمسار رسایی، عقاید بهاصطلاح میهنی عمیقتری داشت؛ آدم بسیار پاکی بود، اصلاً تخلف نمیکرد، ولی تعدادی از این جوانان که آمدند، هول شدند، فکر کردند که میتوانند هر کاری کنند این بود که تخلفاتی همشکل گرفت که با آن برخورد شد.
وقتیکه به ایران رسیدیم در حالی که روی ناو زال بودم، افسر عملیات شدم. بهعنوان فرمانده دوم، یک سال و 11 ماه روی ناو خدمت کردم و بعداً یک سال و پنج ماه هم فرمانده کشتی بودم. افسر عملیات جانشینی است که در حقیقت بیشتر کارها با اوست. یعنی فرمانده را تقریباً آزاد میگذارد که به کار اصلیاش که آموزشهای رزمی و بردن کشتی به دریاست برسد. در حقیقت فرمانده نباید کار زیادی داشته باشد. باید حواسش به کشتی جمع باشد تا به خطر نیفتد. سیستم ناوگان به این شکل است، فرمانده دوم وظایف بسیار زیادی دارد. در حقیقت انگلیسیها به فرمانده دوم افسر فعال یا مدیر میگویند. به فرمانده هم که البته کاپیتان میگویند، ولی درهرصورت فرمانده دومها وظایف عدیدهای دارند، باید مراقب همهچیز باشند که کاپیتان زیاد ناراحت نشود و به کار حفاظت و ایمنی کشتی برسد و مطمئن باشد کشتی توی دریا به خطا نمیرود. بنابراین در این مدتی که روی ناو زال در ایران بودیم، مانورهای بیشماری انجام دادیم. گاهی جلوی شاه مانورهایی تشکیل میشد و یا در مانورهای بینالمللی شرکت میکردیم.
مانورهای بینالمللی سالیانه برای پیمان سنتو انجام میشد. در این مانورها کشتیهایی از انگلیس، آمریکا و پاکستان میآمدند. معمولاً از ترکیه فقط تیمهای غواصی و گروههای کوچک با هواپیما میآمدند و در مانور شرکت میکردند. البته مرکز سنتو در آنکارا بود؛ بنابراین یک عده از ستاد سنتو هم میآمدند و بهعنوان ناظر شرکت میکردند. معمولاً این مانورها را یک ستاد ساحلی هدایت میکرد. کار ستاد شناور ساحلی این بود که اطلاعات لازم را به ناوگان میداد و از روی زمین فرماندهی و هدایت ناوگان را به عهده داشت. تمام ناوگان در اختیار فرمانده ناوگان یا ایران بود، فرماندهی هم میچرخید. گاهی برای عملیاتی خاص، فرمانده ایرانی، گاهی فرمانده آمریکایی و گاهی انگلیسی انتخاب میکردند. بهاصطلاح به این کار OTC میگفتند. این OTC برحسب اینکه چه عملیاتی پیش رو بود و آن کار بیشتر در تخصص چه کسی بود، میچرخید. البته هرکدام از این کشورهایی که شرکت میکردند، یک ناو سرفرماندهی هم داشتند. وقتیکه ناو سرفرماندهی دست آمریکاییها میافتاد، هدایت عملیات توسط ناو سرفرماندهی آمریکاییها و وقتیکه دست ایرانیها میافتاد، هدایت عملیات از ناو سرفرماندهی ایران انجام میشد. معمولاً آن روزها ناو سرفرماندهی ایران آرتمیز بود. بعدها یک مدت کوتاهی فرمانده آرتمیز شدم.
ناو زال در مانورها شرکت میکرد. یک نوع موشکهای سطح به سطح هم از ایتالیا خریده بودیم که این موشکها زیاد خوب نبودند. اسمش را نمیبرم؛ به دلیل اینکه هنوز هم نمیدانم هست یا نیست، ولی در یک مانور روی ناو سام و زال، تیراندازی کردند، فرمانده و افسر توپخانه را در فرمان همگانی ارتش، توبیخ کردند. خوشبختانه من فرمانده دوم بودم و توبیخی شامل من نشد. در حقیقت آن دو نفر هم هیچ گناهی نداشتند. نزدیک خارک، هدفی بود که هلیکوپترهای نیروی دریایی با موشک 11SS یا 12SS میزدند. یکدفعه فرمان آمد که سام و زال با موشکهای جدیدی که دارند هدف را بزنند. خلاصه کشتی را به سمت هدف چرخاندیم و موشک را به هدف شلیک کردیم اما موشکهای هر دو ناو بهجای اینکه به هدف بخورد، توی آب افتاد و خیلی بد شد. فرمانده نیروی دریایی اتیوپی هم حضور داشت، بعدها وقتی در اتیوپی کودتا شد، او را کشتند.
منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز
1- این جریان در خاطرات اسماعیل زاد صالح معاون قرارگاه دریایی نوح سپاه به ین شکل روایت شده است: یک روز با ناخدا شفیعی فرمانده نیروی دریایی منطقۀ 2، بهطرف جزیره حرکت کردیم. جزیرۀ فارسی مثل نگینی وسط آبهای آبی و عمیق خلیج قرار گرفته بود. کل این خشکی میان آب دقیقاً اندازۀ زمین فوتبال است. فقط پنج نیروی ارتشی، سه سرباز و دو گروهبان نیروی دریایی در این جزیره بودند. به تیمسار گفتم: اینها نیروهای تبعیدیتان هستند؟ گفت: واقعا همینطوره! هرکسی بیاید اینجا، انگار تبعید شده است. وقتی اینجا میآیند، اگر هوا خراب شود، دیگر نمیتوانیم بهشان آب و غذا برسانیم. گاهی وقتها غذا و آبشان یک هفته عقب میافتد. تیمسار، ناخدای کارکشتهای بود و خاطرهای تعریف کرد، گفت: زمان شاه یک سری نیرو، مثل همینها، اینجا بودند. گرسنهشان میشود. هوا هم خراب بوده، اینها از بس ماهی و تخم لاک پشت خورده بودند، داشتند میمردند. اعصابشان خرد شده بود. روی چراغ دریایی که به آن «بویه» میگویند، پتو انداخته بودند. در سیستم دریایی کل دنیا متداول است، اگر چراغ دریایی خاموش باشد، باید سریع آنجا لنگر بیندازی و دیگر راهت را ادامه ندهی. وقتی میآیی، باید چراغ سبز، سمت راستت باشد، بویۀ قرمز هم سمت چپت. کشتی بین اینها حرکت میکند. اگر یکی از این بویهها خاموش باشد، شناور باید لنگر بیندازد، بیسیم بزند بیایند کمک کنند و مشکل ناوبری را حل کنند. باید شناور پایلوت اعزام شود و شناور را هدایت کند. این قانون دریانوردی است. تیمسار ادامه داد: اینها روی این چراغ پتو کشیدند. از قضا یک کشتی نفتکش انگلیسی هم داشت به عربستان سعودی میرفت تا نفت بزند. لنگر میاندازد، اینها میروند و به آن میچسبند. انگلیسیها ابتدا فکر میکنند اینها دزدان دریایی هستند. میترسند، برای شان طناب میاندازند. این نظامیها با اسلحه بالا میروند. داد و فریاد راه میافتد. میگویند: نترسید، فقط غذا میخواهیم. بهشان یکسری کنسرو و غذا میدهند و میآیند پایین. بعدازاین جریان، نخستوزیر وقت انگلیس و ملکه الیزابت به شاه میگویند: تو که عرضه نداری و نمیتوانی این جزیره را اداره کنی، چرا اصرار کردی و آن را نگه داشتی؟ راست هم میگویند. جزیره از خط مرزی ایران خیلی دورتر است، خط مرزی یک دفعه به سمت امارات و این جزیره میآید، بعد دوباره برمیگردد سر خط مرزی؛ یعنی این جزیره در حقیقت مال آنها بوده، اما شاه گرفته و بهزور نگهداشته بود. تیمسار گفت: به شاه برمیخورد، میگوید برای جزیره یک دستگاه هاورکرافت تهیه کنید که نیروها گرسنه و تشنه نمانند. «ناخدای نوح. خاطرات شفاهی اسمعیل زاد صالح. نگارش محمدعلی آقامیرزایی. زیر چاپ در نشر صریر.»
1- رمزی عطایی بعداً فرمانده نیروی دریایی شد و جزء دستهای بود كه یک اختلاسهایی كردند و یک عدهشان را گرفتند و یكی دو سال زندان بودند. بعد بخشیده شدند و بعد هم اکثریتشان از ایران رفتند. البته بعضیهایشان هم هیچوقت اقرار نكردند كه ما این كار را كردیم، ولی بعضی هم اقرار كردند و یک مقدار پول بهحساب نیرو ریختند. (راوی)
انتهای مطلب