قسمت یکم – کلیات
استقرار گروهان در مقابل مواضع دشمن
در این منطقه در سمت سلیمانیه یا چوارتا این جاده میرفت روی این ارتفاع، ما یک دستهای را جلوتر از گروهان مستقر کردیم، ارتفاع کوچکی بود مثل یک حالت گشتی رزمی و به حالت کمین که اگر دشمن خواست وارد عمل شود، با آن دسته درگیر شود. فرمانده دسته افسری بود به نام ستوان دوم سهراب فریدونی که الآن هم مشغول خدمت هست، سرهنگی است در تیپ هوابرد شیراز، چندبار مجروح و جانباز شد. فرمانده دسته دوم، استوار دوم شهید رضا کریمی بود که در همین ارتفاع میشولان به درجه رفیع شهادت نایل شد. درجهدار بسیار خوب، معتقد و محبوبی بین پرسنل و همکارانش بود. دسته دیگری داشتیم فکر کنم به نام ستواندوم فضلی که فرمانده آن دسته بود.
عناصر فرماندهی گروهان پشت سر این سه دسته در دامنه ارتفاع مستقر بودیم و یک گروه ویژه فرماندهی داشتیم که ده الی دوازده تا سرباز بودند که آدمهای خیلی شجاع و نترس، ولی مسئله دار بودند. نوعاً مثلاً خالکوبی روی بدنشان داشتند و آدمهای ناآرام و سرکش و بیانضباط (البته انضباط از دید ما نظامیها بود) اینها آنقدر شجاع بودند که دور از چشم ما شرط بندی میکردند و میرفتند از سنگر عراقیها، وسیله میآوردند. ببینید هیچ آدم عاقلی این کار را نمیکند. اینها آدمهای ناآرام و ماجراجویی بودند که در سایر یگانها و عملیاتهای دیگر نمیتوانستند از اینها استفاده کنند، ولی من خوب میتوانستم با اینها کار کنم. یک آرم کوهنوردی هم به اینها داده میشد. همین ده الی دوازده نفر، از یک دسته برای من بیشتر کارایی داشتند و همیشه در عملیات با من بودند. در پدافند که بودیم احتیاط گروهان را تشکیل میدادند. افرادی زبده و نترسی بودند.در رانندگی، در ورزیدگی خیلی خوب از اینها استفاده میکردیم؛ ما در ار تفاعات میشولان مستقر بودیم و شروع کردیم به شناسایی منطقه و اعزام گشتی، عراقیها نیز همین کار را کرده بودند که گاهی میشد گشتیهای ما و عراقیها همدیگر را میدیدند ولی درگیر نمیشدند، تا به اهداف اصلی برسیم. بعضی از شبها در درگیریهای شدید، عراق پاتک میکرد و ما برای شناخت قدرت آنها تظاهر به تک میکردیم. در تمام منطقه والفجر 9 درگیری وجود داشت. حتی فرمانده تیپ، سرهنگ مرتضی محمدی، مجروح شدند و از همانجا سرهنگ مظفر کشاورز را از جای دیگر احضار کردند. چون از هوابردیهای قدیمی بودند، به عنوان سرپرست تیپ در حین عملیات معرفی شدند.
پاتک شب عیدسال 1365 دشمن و حوادث بعد آن
در شب عید سال 1365 نیرویهای عراقی پاتک سنگینی را اجرا کردند. در بهترین شرایط و با استعداد زیاد حمله کردند و منطقه را زیر آتش تهیه شدید گرفتند. واقعاً مثل باران، گلوله روی مواضع و سربازان ما ریخته میشد. یک درگیری تمام عیار و سنگینی بود. خوشبختانه پاتک دشمن جواب داده شد و تلفات زیادی هم از دشمن گرفتیم. ما تیربارهای دوشکا را در محلهای مناسب مستقر کرده بودیم و خیلی خوب کمک میکرد. در همانجا شهید علی اصلان بیگ از همدورههای ما در گردان 135 که در سمت چپ مستقر بودند به درجه رفیع شهادت نایل شدند.
جناب سرهنگ کشاورز که بعد از مجروحیت سرهنگ محمدی معرفی شدند، افسری ورزیده، چتر باز و نترس بودند. سریع آمد روی خط ما ایستاد و گفت آقای شهیدی، عراقیها کجا مستقر هستند، گفتم روی دامنه آن ارتفاع، گفت فاصلهشان که زیاد است، میخواهی من یک کیلومتر جلوتر بروم، در همین حین عراقیها آنجا را زیر آتش سنگین گرفتند و ایشان اصلاً خم به ابرویش نمیآورد.
در پاتک بعدی که خیلی شدید بود، یک گلوله خمپاره 120 میلی متری به یکی از سنگرهای ما اصابت کرده و این سنگر را به سطح زمین آوار کرده بود.3 الی 4 سرباز داخل آن بودند که ما فکر میکردیم همه شهید شدند. ما در درگیریها، اول خط را حفظ میکردیم، دوم مجروحها را نجات میدادیم و سوم وقتی در خط، آتش دشمن کاهش پیدا میکرد آنها را تخلیه میکردیم. از کنار این سنگر متوجه شدیم که صدای آه و ناله میآید. یکی دو تا سرباز و درجهدار فرستادیم آنجا و آوارهارا برداشتند، دیدیم یکی از سربازان به نام رضا دهمرده از بین آن 3 الی 4 نفر با جراحات بسیار شدید زنده مانده بود، او را به عقب خط تخلیه کردیم که از سربازان بسیار مستضعف و از شهر گرگان بود و حدود 30 درصد جانبازی گرفت. این سرباز شاهد زنده این عملیات بود. من در مدت این دوره، دو سه روزی مرخصی رفته بودم، در منزل، در اتاقی که خوابیده بودم. صبح که بلند شدم، دیدم تمام اعضای خانواده، پدر و مادر خواهرها همه دور و بر رختخواب من نشستهاند. به آنها گفتم مگر چه شده است؟ گفتند، مگر تو دیوانه شدهای؟ از شب تا صبح داری صدا میزنی، قاسم، قاسم، قاسم 5، بعد میگویی 106 سوخت، 106 آتش گرفت خاموش کنید. قاسم 5 همان دسته کمین بود که در درگیری، من آنها را صدا میزدم. من دو قبضه تفنگ 106 داشتم، از اینها خوب استفاده میکردم، نگران این 106ها بودم. اکثر در خواب، این نگرانی را بدون اراده تکرار میکردم. این پاتک آخر، یک شرایط خیلی سختی بود. اکثر گردانهای توپخانه نیروی زمینی ارتش جهت پشتیبانی آتش عملیات والفجر9 به سپاه پاسداران مامور بودند. آتش همان آتش همیشگی نبود به ویژه در مقابل آتشی که عراق میریخت.
عبور خیلی محدود بود، با توجه به حضور و شناخت دشمن از این راهها، آنجا را با آتش میبستند. در واقع عملیات تمام عیار و همه جانبهای را دشمن علیه مواضع ما آغاز کرد، با تمام پیشبینیها.آن دستهی جلویی ما هم درگیر بود و خیلی تلفات دید و آنها متقابلاً نیز به دشمن تلفات وارد کردند.
نهایتاً دشمن عملیات سنگینی را برروی میشولان و سایر نقاط اجراء کرد و از دو طرفِ نیروهای ما توانسته بود عبور کند و ما را دور بزنند. دشمن به گونهای عمل کرده بود که ما هم از جلو و هم در عقب با یگانهایش درگیر بودیم. خدا استوار دوم شهید رضا کریمی را رحمت کند. سربازان گروهان دوم که در وسط آن ارتفاع قرار داشتند و با آن تیربار دوشکا که سربازان شجاع در اختیار داشتند، صدها نفر از نیروهای عراقی را کشته و یا مجروح کرده بودند و تا آخرین نفس جنگیده بودند.
از دسته 30 الی 40 نفره فقط دو نفر باقی مانده بود
از آن دسته دوم 30 الی 40 نفره فقط دو نفر سرباز باقی مانده بودند و بقیه شهید و مجروح شدند. این دسته تا آخرین نفس جنگیدند. یک درجهدار داشتیم به نام گروهبان یکم علی زارعی که با درجه سرگردی بازنشسته شد. ایشان با دو سرباز مخابرات و چندین جعبه نارنجک دستی از داخل سنگری که رو به سنگرهای خودی بود (توالت صحرایی) که با گونی درست کرده بودند نارنجک زیادی به سمت نیروی دشمن که ما را دور زده بودند پرتاب کردند.در نقطهای که نیروی عراقیها میخواستند به سمت بالا، محل استقرار گروهان پیشروی کنند. تلفات گرفتند و توانستند نیروهای عراقی را به عقب برانند.
در اوایل درگیری، گلوله توپی به سنگر فرماندهی گروهان که تقریباً یک سولهای بود اصابت کرد، سنگر باز شد و پر از ترکش گلوله توپ شد، از لطف خدا یک نفر هم در این سنگر مجروح نشد. در هر صورت، این درگیری آن قدر ادامه پیدا کرد و عزیزانی مجروح و به شهادت رسیدند. تیپ 55 هوابرد، پس از آن در منطقه درگیری جمع شدند و جناب سرهنگ کشاورز برای تیپ صحبت کردند و دلداری دادند. تیپ را تجدید سازمان کردند و برای ادامه عملیاتهای بعدی آماده شدند.
انتهای مطلب