یک افسر انگلیسی یک روز در مانوری به ما گفت شما ایرانیها مینشینید دو سه ماه طراحی و طرحریزی میکنید، بعد بهجای اینکه طرحتان را اجرا کنید، وقتی توی دریا هنگام اجرای طرح یک مقام بالاتر مثل دریادارِ، یا دریاسالارِ، بهتان میگوید این طرح را اینجوری اجرا کنید، فوراً طرحتان را عوض میکنید و طبق نظر او کار میکنید. این اتفاقات جزو تمرین است؟! شما دارید تمرین میکنید.؟!
برای بازرسی قدرت هوا دریاها و هاورکرافتها آمده بودند و این مانور به این دلیل اینجا تشکیلشده بود. افسران جدید هم تازه فرمانده نیروی دریایی شده بودند. فرمانده ناوگان و فرمانده منطقه، همه ناخدا دومهای درجه موقت گرفته بودند. البته قسمت هوا دریا بسیار خوب کار کرد، یعنی اینها تغییری در کارشان نبود. هم موشکهایشان خیلی قشنگ به هدف خورد، هم هاورکرافتها، تفنگدارهای دریایی را خیلی خوب پیاده کردند. کار سام و زال و آرتمیز هم تا آن لحظه خیلی خوب بود و مشکلی نداشت. فقط قسمت پرتاب موشک به مشکل خوردند. در خاطرات آقای علم خواندم که گفته بود خیلی آبروریزی شد. آن روزی که این اتفاق افتاد شاه به رمزی عطایی گفته بود شما را از سرهنگ دویی، امیر کردم که کار کنید. او هم گفته بود که تازه چند ماه است که فرمانده شدهام، هنوز کاری نکردهام، به من مهلت بدهید. این را آقای علم نوشته بود.
درهرصورت این مانور باعث شد که دو فرمانده این دو ناو و افسر توپخانه که هردو هم اتفاقاً از دوستان من بودند تنبیه بشوند. خودشان از این موضوع خیلی ناراضی و ناراحت شدند، به دلیل اینکه واقعاً هیچ گناهی نداشتند. اصلاً ربطی به اینها نداشت، موشک قرار بود خودش همه کارها را بکند ولی نمیکرد. البته بعداً تغییرات بسیاری روی موشکها انجام دادند که در جنگ هشت ساله هم به درد خورد. از آن توی جنگ استفاده میکردیم. 9 ماه بعدازاین اتفاق در تاریخ 1/3/52 فرمانده زال شدم. در این نه ماه فرمانده دوم بودم و بعد فرمانده ناو شدم. فرمانده قبلی ناو هم به ریاست ستاد ناوگان ارتقا پیدا کرد. یک سال و 11 ماه هم به عنوان فرمانده ناو زال بودم؛ یعنی جمعاً دو سال و هشت ماه روی ناو زال بودم. از وقتی این ناو را از انگلیس بیرون آوردیم، با این ناو خدمت میکردم، خیلی خوب آن را میشناختم و خیلی خوب ادارهاش میکردم. مدت زیادی با این ناو به دریا رفتیم. همواره به تمرینات شبانه و گشتهای مختلف میرفتیم و فرماندهانمان خیلی از من راضی بودند.
حداقل سالی یک مانور برگزار میشد. بهجز مانورهای سالیانه، مانورهای بازرسی هم داشتیم. آخرین مانوری که روی ناو زال داشتم، در اواخر مهر 1353 انجام شد. شاه به بندرعباس آمد و یک مانور خیلی بزرگ برگزار کردیم. در این مانور آبیخاکی ناوها هدفهای پروازی داشتند. شاه و ولیعهد روی ناو ببر آمدند. ناوهای بخاری ببر و پلنگ تازه به ایران آمده بودند. قبل از آن ناو بخاری آرتمیز را داشتیم که از انگلیس گرفته بودیم. ناوهای ببر و پلنگ از آمریکا آمده بودند. آن روز شاه روی ناو ببر و ولیعهد روی ناو پلنگ بود. آقای علم وزیر وقت دربار، نخستوزیر، امرای ارتش و ارتشبد ازهاری رئیس ستاد بزرگارتشتاران آن زمان هم در این مانور شرکت داشتند. فرمانده نیروی دریایی آمریکا هم برای دیدن کار نیروی دریایی به این مانور آمده بود. این مانور خیلی خوب برگزار شد. تمام هدفها را زدیم و اتفاقاً ناو ما هم بسیار خوب عمل کرد؛ یعنی با توپ 5/4 اینچ توانستیم یک هواپیمای بدون خلبان را بزنیم. وقتی هواپیما را انداختیم، یکباره دیدیم توی مدار گفتند که شاه ناو زال را تشویق کرده است. تمام ناوگان این صحبت را میشنیدند. یک سیستمهای تشویقی بود که فقط ناو را تشویق میکردند، در حقیقت میگفتند ناو بارکالله، خوب عمل کردی. یک پیام مخابراتی بود که به معرف میگفتند، منتها این دفعه معرفی را که اعلام کردند شاه بود. نگاه کردیم و توی تِم مانور، دیدیم که معرف، فرمانده کل قوای آن زمان است.
پیش خودمان گفتیم اینکه چیز مهمی نبود. بعد پرسیدیم که چطور شد تشویق شدیم؟ گفتند فرمانده نیروی دریایی آمریکا گفته بود، بعد از جنگ دوم جهانی، هیچوقت ندیده بودم کسی با توپ بزرگ هواپیما بیندازد، ولی ما این کار را میکردیم. توپهای انگلیسی ناو زال، دومنظوره بود. کنترل آتش ما هم اهداف سطحی و هم اهداف هوایی را میزد. آمریکاییها به دلیل اینکه همهشان موشک ضد هوایی داشتند، اصلاً از توپ دیگری استفاده نمیکردند. آنها انواع و اقسام سلاحهای ضد هوایی مثل 40 میلیمتری را داشتند. ما توپ 35 میلیمتری داشتیم، با 35 میلیمتری هم میزدیم، اما این برخورد اتفاقی شد، گلوله توپ 5/4 اینچ ناو نزدیک هواپیما میترکد. معمولاً به آن TTB میگفتیم. این TTB نزدیک عمل کرد و هواپیما را انداخت. چون این مسئله برایشان عجیب بود، ما را تشویق کردند. هیچکس هم نگفت جریان چیست، ولی ما خودمان میدانستیم که این هنر زیادی نیست. کنترل آتش خوب عمل کرده بود و تمام دستگاههایمان تنظیم بودند.
مانور که تمام شد، جون خیلی خوب برگزار شده بود، همان روز فرمانده ناوگان آن زمان تیمسار حبیباللهی و تیمسار عطایی، درجه گرفتند و دریابان شدند. البته گویا جانشین نیروی دریایی تیمسار رفیعی هم دریابان شد. همان روز وقتی کنار اسکله آمدیم، من ناو زال را به جانشینم تحویل دادم. قرار بود با همدورهام اسفندیار زنگنه که فرمانده ناو سام بود به دانشگاه جنگ انگلیس برویم. هر دو ناو را تحویل دادیم و به تهران آمدیم. از تهران هم به دانشگاه جنگ انگلیس در گرینویچ لندن رفتیم.
سال 1353 من و آقای زنگنه از ایران به دانشگاه جنگ انگلیس رفتیم. در دانشگاه جنگ انگلیس از هر ملتی دانشجو وجود داشت. انگلیسیها درگذشته مستعمره داشتند، بعدازاینکه مستعمرههایشان را از دست دادند، کشورهای مشترکالمنافع تشکیل شد، کشورهای مشترکالمنافع، همه حومهای از نیروی دریایی انگلیس بودند، یعنی نوع سازماندهی و آموزششان، همه دست انگلیس بود. این کشورها شامل هند، پاکستان، استرالیا، نیوزیلند، سنگاپور، آفریقای جنوبی و کانادا میشد. تمام این کشورها به دانشکده جنگ انگلیس دانشجو میفرستادند. ایران هم به دلیل اینکه عضو سنتو بود به این دانشکده دانشجو میفرستاد. گاهی ترکیه هم دانشجویانی را برای تحصیل معرفی میکرد. در دوره ما افسر ترکیهای نبود، ولی ترکیه هم در دورههایی اینجا دانشجو داشت. جالب اینجا بود که آمریکاییها هم به این دانشکده دانشجو میفرستادند؛ یعنی ما در دانشگاه جنگ انگلیس هم شاگرد و هم استاد آمریکایی داشتیم. یک عده افسر اروپایی هم در این دانشکده بودند. دانشجوی ایتالیایی هم داشتیم. به اینها تعویض میگفتند. اینها میخواستند به نحوه آموزش همدیگر پی ببرند و همدیگر را بشناسند؛ یعنی بدانند آموزشهایشان در چه موردی است. بنابراین افسر اروپایی هم داشتیم. البته از خود نیروی دریایی انگلیس هم افسران هوایی، زمینی و افسران تفنگدار دریایی برای تحصیل به این دانشکده میآمدند. به همین ترتیب در دانشگاه جنگ نیروی زمینی و نیروی هواییشان هم افسر دریایی وجود داشت، همه مشترکاً باهم جابهجا میکردند.
بهطورکلی، سیستم ارتش هنوز هم به همین شکل است، یعنی دانشجو باید اول دانشکده افسری را طی کند، بعد یک دوره مقدماتی دارد. این دوره مقدماتی، در یک زمینهای به افسران تخصص میدهد. مثلاً اگر فردی در دانشکده نیروی زمینی افسر توپخانه شد، دوره مقدماتی میبیند؛ بعد میرود و راجع به آتشبارهای خود کششی مثلاً 120 میلیمتری، دوره تخصصی میبینید. در این دوره کنترل آتش و مباحث مربوط به آن را فرامیگیرد و در شغل بعدیاش فرمانده آتشبار میشود. باز یک مدتی که فرمانده آتشبار بود، شغلهایی عوض کرده و فرمانده گروهان توپخانه میشود (گروهان، همان آتشبار است) پسازآن میرود دوره عالی میبیند. در دوره عالی توپخانه محاسبات توپخانه، بالستیک و خیلی چیزها را فرامیگیرد، یعنی در حقیقت یک توپچی خبره میشود. بعدازاین میتواند شغلهای بعدی را بگیرد.
دورههای تکمیلی برای فراگرفتن تخصصهای موردنیاز افسر الزامی است. من دوره مقدماتی مین جمع کنی را در آمریکا دیدم. دوره عالی توپخانه ضد زیردریایی بود، بعد روی ناو زال رفتم. دوره سمت ناوبری دوره عالی دیگری بود که به دلیل شغل عملیاتی دیدم. دوباره یک مدتی حدود 10 سال روی ناو بودم و خیلی کم در ساحل کار کردم. بعد باید به من شغل ستادی یعنی شغلهای فرماندهیهای ساحلی میدادند. بنابراین مرا دوره دانشگاه جنگ فرستادند که رتبه ستاد را یاد بگیرم، یعنی باید یک افسر ستاد خبره میشدم. در دانشگاه جنگ، هدف این بود که از تجربیات من استفاده کنند. باید برای دانستن استراتژی، تاکتیک و طراحی عملیات رزمی آماده میشدم.
البته بابت این دوره پول میگرفتند، این دورهها یک مقدار تعهدات همپیمانی سنتو و یک مقدار هم برای گرفتن پول بود، یعنی در حقیقت دورهها را میفروختند. دوره دانشکده افسری ما، تعهدات غرامت جنگ بود، بنابراین تمام هزینه غذا، مسکن و آموزش با انگلیسیها و پولتوجیبیمان با دولت ایران بود. اینجا در دانشگاه جنگ دیگر شبانهروزی نبودیم. نزدیک گرینویچ خانه گرفته و خانوادهمان را هم برده بودیم. فقط گاهی اوقات ما را ویزیتهای دور میبردند؛ مثلاً رفتیم و ستاد ناتو را در بروکسلِ بلژیک دیدیم، یا چند روزی ما را به دریا بردند و شبانهروز در حال آموزش بودیم. باقی اوقات مثل یک دانشجو و کارمند صبح تا عصر به دانشکده میرفتیم.
انتهای مطلب