عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (48)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت دوم – تاریخ شفاهی عملیات والفجر9

گروهان دوم گردان 158تیپ 55 هوابرد در عملیات والفجر9

سرتیپ 2 ستاد هوشنگ حیدری از فرماندهان وقت گروهان دوم گردان 158 تیپ 55 هوابرد

جابجایی از پل مارد آبادان تا مریوان 

در بهمن و اسفندماه سال 64 که زمان آغاز طرح ریزی عملیات والفجر 8 است. سه گردان از تیپ 55 هوابرد، از جمله گردان 158در پل مارد آبادان مستقر شده بودیم. در عملیات والفجر8 جزء طرح عملیاتی بودیم. لشکر 77 در سمت راست عمل کرد و 2-3 تا از لشکرهای دیگر بودند. محورهایی که ارتش جمهوری اسلامی ‌ایران مستقر شده بود، قرار بود عملیات تک فرعی انجام دهد، تا تک اصلی که به سمت فاو بود به انجام برسد.

ما در همان پل مارد بودیم که دستور حرکت به سمت منطقه عملیاتی شمالغرب به ما ابلاغ شد و از همانجا به سمت مریوان حرکت کردیم که بحث عملیات والفجر9 پیش آمد. کلیه جنگ افزارهای سنگین تیپ 55 هوابرد، شامل گردان توپخانه، دسته‌های موشک تاو، همه به منطقه فاو رفته بودند، حتی یک تعداد از قبضه‌های تفنگ 106و خمپاره اندازهای 120 ما  در عملیات والفجر 8 درگیر بودند.  با این شرایط، ما برای عملیات والفجر9رفتیم که برای ما یک عملیات پدافندی بود. خودم از این نظر تعجب می‌کردم، چون یک یگان وقتی می‌خواهد تک یا پدافند کند، باید تجهیزاتی در اختیار داشته باشد، مقدماتی برای آن تهیه شود، به چه صورت و چه میزان شناسایی انجام دهد، چطور مستقر شود، نیروهای تأمینی و نیروهای اصلی را به چه صورت بچیند، نقاط هماهنگی آنها و  ارتباط آنها به چه صورت باشد، ارتباط از بالا به پایین، سمت راست و سمت چپ و اینها همه تاکتیک­هایی بود که ما آموزش دیده بودیم.

چیزی که من احساس کردم  در انتقال نیروها از جنوب به شمال غرب مشکلات زیادی بود. از هر جهت بر روی ما فشار زیاد بود. به هرحال با همه این مشکلاتی که وجود داشت، واقعاًتیپ 55 هوابرد  و گردان 158 که من در آن گردان خدمت می‌کردم  با کمترین زمان و با هر مشکلی و هر وضعیتی که بود برای آن عملیات پدافندی آماده شدند.

ما در دره شیلر مستقر شدیم. حداقل 4-5 روزی مستقر بودیم. بحث استقرار بود، ولی به شناسایی نرسید. من خودم شناسایی نرفتم. این یک هفته هم که در شیلر بودیم برای این بود

که نیروهایمان باید کامل می‌آمدند و سازماندهی می‌شدند. اینها چیزهایی بود که فرماندهان قبل از عملیات انجام می‌دادند، عملیات والفجر9 یک عملیات پدافندی بود که در منطقه چوارتا تیپ 55 هوابرد در آنجا با سازمان کامل ( 5 گردان مانوری) حضور داشتند، گردان 135، گردان 158 و گردان 101، سه گردانی بودند که ما کنار هم بودیم. گردان 135 و 101 سمت چپ ما بودند. ما در قسمت مرکز و نوک بودیم که مقابل چوارتا بود. استقرار ما به این صورت بود که وقتی حرکت کردیم که در منطقه مستقر شویم، ما حقیقتاً نیروی پدافندی در منطقه ندیدیم. ما گردان 158 بودیم و گردان 135 و 101 با ما فاصله عمقی داشتند و نیروی تعویض شونده هم قبلاًمنطقه را ترک کرده بود. شاید در آن قسمت که گروهان ما می‌خواست مستقر شود، من فکر کنم 3-4 نفر از نیروی تعویض شونده در آنجا حضور داشتند، یعنی در حال عقب‌نشینی بودند و در حقیقت پدافندی وجود نداشت. چون منطقه هم منطقه دشمن بود. اینکه بگویم پدافند موثری بود که ما بتوانیم خطی تحویل بگیرم یا تعویضی کنیم یا فرمانده­ای را ببینیم، من اصلاً همچنین چیزی ندیدم. گردان ما به صورت پیکانی به جلو رفته بود. ما وقتی مستقر شدیم، دیدیم از سمت چپ و راست ما هم، آتش تیربارهای دشمن می‌ریزد.

 

حدود 15 روز عملیات پدافندی طول کشید

این عملیات پدافندی حدود 15 الی 16 روز  طول کشید. واقعاً مشکلات خیلی زیادی برای نیروهای خود داشتیم. آتش پشتیبانی نداشتیم که بخواهیم جواب دهیم. آتش ما در حد ابتدایی بود. فقط خمپاره­انداز 81 م م و 60 م م گروهان را داشتیم. اصلاً مواضع پدافندی وجود نداشت، نه شرایط پشتیبانی آتش وجود داشت و نه بحث شرایط مهندسی که ما بگوییم این ارتفاعات را می‌خواهیم و جاده‌ای زده شود. با توجه به این شرایط در آن صحنه­ها  و از خود گذشتگی سربازان و درجه‌داران و افسران که با شرایط و مشکلاتی که وجود داشت، 17 روز دوام آوردیم. ارتفاعات شیخ‌گزنشین که شهید باروزه فرمانده یکی از گروهان‌های گردان 101 در آنجا شهید شد.  شهید جاودانیان فرمانده گروهان 2 بود و آقای مهدی‌زاده هم فرمانده یکی دیگر از گروهان‌ها بود. شهید جاودانیان و شهید باروزه و مهدی‌زاده همه با هم بودند. خودشان همانند یک سرباز، در نوک پیکان یگان‌هایشان دفاع کردند و جنگیدند. شهید باروزه یک گلوله مستقیم به ناحیه شکمش اصابت کرد که با توجه  به نبود امکانات پزشکی 4 کیلو متر شهید باروزه را به عقب آوردند. جاده نبود، شهید جاودانیان نیز شهید باروزه را پیاده آورده بود. در این مسافت 4 کیلومتری، به دلیل خون‌ریزی داخلی، ایشان به شهادت رسید. ما خط پدافندی در منطقه واگذاری ندیدیم. زمانی که ما به آنجا رسیدیم چند نفری آنجا بودند و شاید وسایلی در آنجا داشتند که می‌خواستند تخلیه کنند.این نفرات به عنوان خط پدافندی نبودند، یعنی همزمان داشتند به عقب می‌آمدند. در اثر فشار دشمن شاید قسمت چپ و راست ما هم که خواهم گفت آنها هم شاید قبلاً به عقب آمده بودند که ما ندیدیم ولی آنها داشتند به عقب می‌آمدند که ما به آنجا رسیدیم. هم زمان و در کوتاه ترین زمان عملاً با تک دشمن مواجه شدیم، بدون اینکه سنگری داشته باشیم، بدون اینکه استقراری داشته باشیم، بدون اینکه سلاح پشتیبانی خود را مستقر کنیم. یعنی همان خمپاره انداز 81 م.م را، شرایط برپا کردن خمپاره‌انداز طوری است که در عملیات پدافندی باید 3/1 آتش خمپاره از لجمن به جلو باشد و 3/2 آتش عقب باشد. لجمنی وجود نداشت که ما بتوانیم خمپاره‌انداز 81 را مستقر کنیم، مثلاً ما خمپاره 60 را می‌خواستیم مستقر کنیم و از این طرف به خط بزنیم اما شرایط به گونه‌ای بود که احساس می‌کردیم بچه‌های گردان 101 سمت چپ ما از ما عقب­تر هستند ولی عقب ما هم آتش می‌آمد، بعضی وقت­ها من تماس می­گرفتم که این عزیزان به اشتباه ما را نزنند، یک حالتی بود که ما نمی‌توانستیم تشخیص دهیم، منطقه پدافندی کجاست و شرایط مهیا نبود.

ما در طی دوران دفاع مقدس،  خطوط پدافندی زیادی داشتیم. در همان منطقه نهر عنبر حتی جایگاهی بود که به آن تپه شصت می‌گفتند. در منطقه نهرعنبر که دید دشمن خیلی کامل بود، ما با عزیزان لشکر 58 وقتی خط را عوض کردیم دیگر شرایط مشخص بود. مثلاً توپخانه 3/1 آنها به عقب می­بردند؛ یعنی یک حالتی داشت که در آن خط پدافندی را اگر یگانی می‌خواهد مستقر شود توپخانه  آن بیاید نقاط آماج­هایی که آن توپخانه قبلی دارد را از این بگیرد و توجیه شود که آقا این آماج­ها را توپخانه ما برای تیراندازی در شب دارد، این کار را برای تیراندازی در روز می‌کنیم. مثلاً من 6 قبضه توپ و آتش بار دارم یا خمپاره‌انداز دارم شما دو قبضه را مستقر کن من دو قبضه به عقب می­برم. در بحث خط هم به همین صورت، در بحث تعویض خط می‌گفتیم 3/1 عناصر می­ماندند، یک شب دو شب پیش نفرات ما می­ماندند و توجیه می‌شدند، تأمین­ها همینطور، اطلاعاتی که باید در خط نیاز باشد، مبادله می‌شد.

شرایط تاکتیکی عملیات والفجر9 اصلاً مناسب نبود

اصلاً شرایط تاکتیکی برای عملیات پدافندی والفجر 9 به هیچ عنوان قابل بحث نیست. ما وقتی به محل تعیین شده در روی ارتفاع رسیدیم، هیچ چیزی نبود. چون قبل از آن یک حرکتی شده بود و به جلو رفته بودند، زمین بکر بود و استحکاماتی که بتوانیم نیروهای پدافندی را  در آنها مستقر کنیم نبود. حتی ما در بحث پشتیبانی که می‌خواستیم مستقر کنیم در سنگرهایی بود که برای دشمن بود و رو به ما بود و روی ما دید داشت. دشمن سعی و تلاش می‌کرد که منطقه را باز پس بگیرد و کارش هم در حال انجام بود. فشار بیشتری روی دشمن آمد و مقاومت ایجاد شد. به هر حال خود را جمع کرد و عقب رفت.

این 15 الی 16 روزی که ما درگیر بودیم، دشمن فشارش را قطع نکرد، ولی در اثر مقاومت عزیزان ما و همان ایثارگری که بچه‌ها داشتند، در بحث گروهان،گردان و تلاش­هایی که شد، به هر حال این 15 الی 16 روز ‌توانستند آنجا را حفظ کنند.حداقل طوری شد که دشمن نتوانست جلوتر بیاید. پشتیبانی آتش خمپاره و توپخانه کم داشتیم، بیشتر وقت‌ها هوانیروز و نیروی هوایی می‌آمدند و کمک می‌کردند و بمباران توسط آنها انجام می‌شد.  اینکه چه میزان باشند، اطلاعات دقیقی ندارم، چون هماهنگی هوایی در مورد هوانیروز و نیروی هوایی با قرارگاه بود که آنها می‌دانستند و اطلاعات دقیق­تری داشتند ولی ما در حد فرمانده گروهان بودیم و می‌دیدیم که پشتیبانی هوایی و هوانیروز در آنجا وجود داشت.

 

فداکاری سربازان در تدارکات

یکی از جاهایی که من صحنه فداکاری را می‌دیدم، هم درجه­دار و هم سرباز، بحث آمادی بود، ما یک جاهایی مستقر شده بودیم که ماشین نمی‌آمد و غذا و آب رساندن به عزیزان و خود ما سخت بود، دو تا از این عزیزان سرباز داشتیم که من مشخصات آنها را فراموش کرده‌ام، در اثر آسیب­هایی که خود ما هم در جنگ دیدیم. به هر حال، هم موج انفجار هم شیمیایی و بحث ترکش­هایی که خوردیم، دیگر حافظه آن موقع را ندارم. دو نفر از این عزیزان بودند که یکی از آنها بچه آذربایجان بود و دیگری بچه گیلان بود، آنها واقعاً خیلی تلاش می‌کردند و برای آمادرسانی، این 2 نفر می‌رفتندحدود یک کیلومتر پشت خط، ماشین می‌آمد در آنجا منتظر می‌ایستادند، بعد این دو نفر غذای این گروهان را بر می‌داشتند و با آن ظرف­هایی که داشتند داخل کیسه­های انفرادی می­گذاشتند، ظرف­های مکعب شکلی بود و در آن بسته می‌شد. یا داخل حلب، حلب­های 17 کیلویی که من به یاد دارم در آنها ناهار و شام را حمل می‌کردند. چون می‌خواستیم غذای گرم به عزیزان بدهیم تا انرژی داشته باشند و بتوانند وظیفه خود را انجام دهند و شب سر پست خود بایستند.

هوای آنجا هم در اسفند ماه هوای بسیار سردی است، صحنه­هایی که به هم کمک می‌کردند، فرمانده را چه‌طور کمک می‌کردند، واقعاً ایثارگری­هایی بود که از این عزیزان دیده می‌شد. در بحث آوردن غذا این بچه‌ها می‌رفتند و می‌آوردند و بلافاصله غذا را تقسیم می‌کردند و سپس سریع تفنگ و آر پی جی خود را بر می‌داشتند، یکی از آنها آر پی جی زن بود و دیگری تفنگ ژ3 داشت و تیرانداز ویژه بود. آنها سریع می‌رفتندو سر پست خود می‌ایستادند و به عزیزان کمک می‌کردند و یک لحظه آرامش نداشتند. حالا این غذا بود، مهمات هم به همین صورت، آب آشامیدنی هم به همین صورت.

 

سختی های تخلیه مجروحین

کسانی که مجروح می‌شدند ، واقعاً برای تخلیه آنان خیلی اذیت می‌شدیم تا بتوانیم آنها را به عقب منتقل کرده و به جایی برسانیم که آمبولانس آنها را تخلیه کنند، ولی با هماهنگی و انسجام و حفظ روحیه که عزیزان داشتند واقعاً خیلی عالی بود و قابل توصیف نیست، یک­موقع واقعاً امکانات هست و به هر حال شما می بینید ارتش­های جهان وقتی می‌خواهند در یک منطقه‌ای عملیات کنند ، آفند یا پدافند کنند تمام امکانات باید باشد. آخرین نفرات کسانی هستند که پیاده هستند. در تاکتیک هم ما داریم، وقتی می‌خواهیم عملیات آفندی انجام دهیم، آنقدر باید آتش تهیه ریخته شود که وقتی نفرات پیاده به مواضع دشمن می‌رسند، عناصر باقیمانده از دشمن را بتوانند منهدم کنند. ولی ما می­بینیم که در صحنه عملیات والفجر9 همچنین چیزی واقعاً بر عکس است یعنی  پیاده همه کارها را خود انجام می‌دهد، یعنی مقاومت ها همه برروی دوش نفرات پیاده بود.

 

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده