چهره به چهره دریا-28
زندگینامه و خاطرات ناخدایکم کوروش بایندر

بنابراین هدف از اعزام به دوره دانشگاه جنگ، این بود که افسران خوب نیروی دریایی که روی دریا بودند را به افسرهای عملیات ستادی مجرب تبدیل کنند؛ به همین سبب افرادی مثل من که مدت زیادی روی ناوها خدمت کرده بودیم را می‌فرستادند تا در دانشگاه جنگ تخصص ببینیم. در دانشگاه جنگ علاوه بر گروه کامل، به سندیکاها تبدیل می‌شدیم. مثلاً فرض کنید یک افسر زمینی، یک افسر هوایی، سه تا افسر دریایی، یک کانادایی و یک آمریکایی جمع می‌شدیم، به ما سندیکا می‌گفتند. یک استاد برای ما می‌گذاشتند که رئیس سندیکا بود. صبح‌ها معمولاً سندیکاهای جداگانه تشکیل می‌شد. بعدازظهرها همه جمع می‌شدند و سخنرانی‌های مختلف برایمان ترتیب می‌دادند. همه گوش می‌کردند؛ سخنرانی‌ها خیلی جالب بود، مثلاً وزیر کابینه یا مدیرعامل تانک چیفتن می‌آمد و برایمان سخنرانی می‌کرد؛ گاهی از وزارت دریاداری انگلیس، یا از وزارت هواپیمایی و وزارت دفاع برای سخنرانی می‌آمدند.

صبح‌ها معمولاً در سندیکا به ‌ما پروژه تک‌تک یا تیمی می‌دادند. عصر که داشتیم می‌رفتیم، یک‌باره می‌گفتند همه آقایان بروند توی پیجن باکس‌هایشان را ببینند. پیجن باکس یعنی لانه کبوتر، جعبه‌هایی شماره‌دار بود که هر چه می‌خواستند، برایمان آنجا می‌گذاشتند. هر کس یک شماره داشت، توی شماره‌هایمان چیزهایی می‌گذاشتند و می‌گفتند به پیجن باکس‌هایتان سر بزنید. می‌رفتیم می‌دیدیم داخلش یک پاکت است. باید پاکت را باز می‌کردیم، درون پاکت نوشته بود، امروز که به خانه می‌روید، فردا ساعت هشت صبح باید جواب این مسئله را بیاورید. گاهی باید تا صبح روی مسئله کار می‌کردیم و با چشم خواب‌آلود به سندیکا می‌آمدیم. باید می‌توانستیم یک مسئله را فوری حل بکنیم و صبح جوابش را بدهیم. گاهی اوقات این‌قدر بغرنج بود که یک‌شب تا صبح باید کار می‌کردیم. معمولاً 3، 4 ساعت کار داشت، به‌خصوص که به زبان‌ انگلیسی بود، باید تمام گزارش‌ها و جواب مسئله را به انگلیسی و خیلی تمیز می‌نوشتیم چون نمره داشت. جالب اینجا بود که من و همکار هم‌دوره‌ام، تجربه عملی کاری‌مان از افسران انگلیسی و خارجی دیگر بیشتر بود.

مسئولیت‌هایی که درگذشته داشتیم، خیلی به‌ ما کمک کرد. من قبلاً کار ستادی هم

کرده بودم. خیلی از چیزها را در مانورهای سالیانه سنتو انجام داده بودم. توی آن مانورها کمی طرح‌ریزی هم کرده بودم. به‌خصوص به دلیل علاقه‌مندی که داشتم، مأمور می‌شدم و می‌رفتم در این مانورها همکاری می‌کردم. مرا می‌شناختند، افسر خوبی بودم و فرمانده مانور که تیمسار مرحوم فاطمی بود، می‌گفت چه کسی بیاید.

غالباً هم مرا انتخاب می‌کرد. توی این مانورها می‌رفتیم؛ از نیروی زمینی سرتیپ و سرلشگر می‌آمد، از نیروی دریایی آن زمان ‌همین تیمسار فاطمی و تیمسار افخمی می‌آمدند که همه‌شان فوت کرده‌اند، خدا بیامرزدشان، به ما چیزهایی یاد دادند. از نیروی هوایی هم افسران جوان‌تری می‌آمدند ولی درجات بالاتری داشتند. ما درجات خیلی پایین‌تری داشتیم، چون اصلاً نیرو دریایی خیلی جوان بود. ما هم که می‌رفتیم میان این‌ها، افسرهای آمریکایی و افسرهای انگلیسی می‌آمدند و با این‌ها هم می‌نشستیم. چون بین نیروهای دیگری که می‌آمدند، انگلیسی‌مان از همه بهتر بود، نقش مترجم را بازی می‌کردیم و می‌نوشتیم، علاقه‌مند هم بودیم بنابراین خیلی خوب یاد می‌گرفتیم که طراحی کنیم. مانور دلاور هم به درک من از طراحی در دانشگاه جنگ انگلیس کمک شایانی کرد. البته عملیات در شغل‌های بعدی ازجمله همان مدتی که رئیس عملیات مناطق دریایی جنوب بودم و همچنین وقتی‌که از دوره عالی برگشتم، یک مدتی در عملیات مشترک اروندرود، در تهران رئیس اتاق جنگ و رئیس دایره عملیات بودم، همۀ این‌ها باعث تجربه و تبحر من شده بود.

حدود 10 ماه در دانشکده جنگ انگلیس دوره تخصصی دیدم، در دانشگاه جنگ نمره بسیار بالایی گرفتم و دانشکده جنگ در مورد من به نیروی دریایی گزارشی عالی داد. تز بسیار خوبی هم راجع به بحران نفت نوشته بودم که خیلی موردتوجه قرار گرفت. گزارش خیلی مفصل و خوبی برای من نوشتند. بعد که به ایران آمدیم در نیروی دریایی سر اختلاس جریانی اتفاق افتاد، یک عده را گرفتند. یک عده رفتند و یک عده جابه‌جا شدند. طبیعتاً ما که نمره خوب کسب کرده بودیم، شغل بالاتر گرفتیم.

چند ماهی به‌عنوان فرمانده ناو آرتمیز خدمت کردم. در این دوره جنگ ظفار در عمان جریان داشت و ما به پادشاه عمان کمک می‌کردیم. شورشی‌های کمونیست در عمان بسیار فعال بودند. نقش نیروی دریایی ایران در عملیات ظفار، پشتیبانی لجستیکی بود. تمام ملزومات سنگین را نیروی دریایی منتقل می‌کرد.کشتی‌های ما سیم‌خاردارهای زیادی برای ساخت مواضع به عمان می‌بردند. نیروبرهای ما در طول مدت درگیری دائم در حال تدارکات بودند. اگر وسایل سنگینی می‌خواستند، کشتی‌های ما آن‌ها را می‌برد. تیپ پیاده با تجهیزات سبک آنجا بود، این تیپ توپخانه سبک داشت. همه سلاح‌ها و لوازم موردنیاز تیپ را هواپیماهای 130 C می‌بردند. نیروی هوایی بیشتر درگیر بود. یک پایگاه انگلیسی را به تیپی که از ایران می‌رفت داده بودند. هرچند وقت یک‌بار به‌نوبت تیپی از لشکرهای نیروی زمینی به ظفار می‌رفت. وقتی من آنجا بودم به تیپی از لشکر مشهد به ‌فرماندهی تیمسار شرمیر مطلق رفتم؛ او هم از افسرهای خوب آن دوره بود.

در یک مقطع آخر از نیروی دریایی خواسته شد که یک عملیات توپخانه دریایی در پشت مواضع شیرشِیتی[1] انجام بدهد. به پایگاه مانس مافی مقرّ تیپ رفتم، برای عملیات از منطقه بازدید کردم. ‌خطی داشتیم که در آن چند پاسگاه درست کرده بودیم. نقش من افسر عملیات بود. آن زمان فرمانده آرتمیز بودم، ولی چون آرتمیز داشت موشک می‌گذاشت، کاری نداشت و به دریا نمی‌رفت. به همین دلیل مرا به‌عنوان افسر عملیات ناوگانی مأمور کردند. در طراحی و هماهنگی کارهای نیروی زمینی

کمک کردم و با تیمسار حبیب‌اللهی، شهریار شفیق و جمعی از افسران به آنجا رفتیم.

از دانشگاه جنگ برگشته بودم و در همان سه ماه از 15/6/54 تا هنگام عملیات در آبان ماه یعنی 18/9/54 که در آرتمیز بودم. آرتمیز در عملیات ظفار شرکت نکرد. ناوهای زال و سام هم برای تعمیرات رفته بودند. بعد از عملیات آرتمیز را برای تعمیرات زیرآبی به کراچی بردم ولی ناوهای ببر، پلنگ و فرامرز شرکت داشتند. چهار ناوشکن توپ‌دار فرامرز، رستم، ببر و پلنگ و یک سری هم ناوهای لجستیکی که سوخت بهمان می‌دادند در این عملیات شرکت کردند. نیروی زمینی ما چون نمی‌توانست از راه دریا حمایت شود، این‌ها به نیروی زمینی ما ضربه می‌زدند و پشت کوه‌ها در غارهای شیرشیتی پناه می‌گرفتند. پشت این کوه‌ها به سمت دریا بود، بنابراین روزی که می‌خواستند حمله کنند و کار را به پایان برسانند، از ما خواستند پشت این کوه‌ها که به سمت دریا بود را از راه دریا بمباران بکنیم. نیروی هوایی هم اگر می‌خواست این کار را بکند، باید سوخت‌گیری هوایی می‌کرد. تازه اگر هم شرکت می‌کرد نهایتاً دوتا بمب 250 پوندی می‌انداخت که تأثیری نداشت؛ درحالی‌که ما با چهار ناو ضربۀ مهلکی وارد کردیم.

تقریباً می‌توانم بگویم مهمات هر چهار ناو را تمام کردیم، به شکلی که درراه برگشت مجبور شدیم از ناو لجستیکی مهمات بگیریم. تأثیر این قضیه این بود که این‌ها نتوانستند آن‌طرف بیایند و آنجا پناه بگیرند. مجبور به عقب‌نشینی شدند و به یمن جنوبی رفتند و در حقیقت عملیات تمام شد. عملیات انهدام مواضع شورشیان را نیروی دریایی انجام داد. نیروی زمینی هم از راه خشکی پیشروی کرد و شورشیان را از سنگرهایشان متواری کرد. در حقیقت نقشه نیروی زمینی این بود که آن ناحیه‌ای که چریک‌ها شلوغ می‌کردند، اشغال بکنند و تا مرز یمن بروند. البته مین‌گذاری هم می‌شد، قبلاً این چریک‌ها مین‌گذاری کرده بودند. بیشتر تلفات نیروی زمینی هم سر این مین‌ها بود. پایگاهی به اسم مانس‌مان آنجا بود. یک‌بار به بیمارستان مانس‌مان رفتم و دیدم که بسیاری از سربازها پاهایشان روی مین رفته بود و پا نداشتند و در حال معالجه بودند.

البته نیروی زمینی آن روز 13 شهید هم داد، یک عده‌ای هم زخمی شدند. این شورشی‌ها یک عده کمونیست‌های طرفدار چین و چریک‌های مارکسیستی از طرف یمن جنوبی بودند. تک‌تیراندازهای ماهری داشتند. از فاصله دور آنتن بی‌سیم‌های نیروی زمینی را می‌زدند؛ یعنی تا آنتن از سنگر بیرون می‌رفت، می‌زدند. به هر صورت آن روزی که ما رفتیم، از ما خواسته شده بود که از طرف دریا، به هدف‌های معین‌شده روی تمام کوه‌هایی که سمت دریا بود، تیراندازی کنیم. یادم هست با فرمانده لشکر مشهد چند سفر با هواپیما به پایگاه نیروهای ایرانی در ظفار رفتیم. با تیمسار شهیر مطلق و سرهنگ آزادی که بعد از انقلاب هم سرتیپ شد و مدتی خدمت می‌کرد، این عملیات انجام شد.

درهرصورت می‌دانستیم شورشیان کمونیست‌اند و چینی‌ها در آن منطقه، اعمال‌نفوذ می‌کنند. خبر داشتیم که چینی‌ها به این‌ها اسلحه می‌دهند، نقش چین در این جنگ خیلی پررنگ بود. ما از چین ترسی نداشتیم. ایران فکر می‌کرد که اگر عمان سقوط بکند، این‌ها می‌آیند و درست در تنگه هرمز مستقر می‌شوند. نفت‌کش‌های ما باید نفت را از خلیج بیرون می‌بردند. نفت عربستان سعودی از دهران بار می‌شد باید ازآنجا عبور می‌کرد. همه می‌آمدند و از تنگه هرمز رد می‌شدند و اگر این‌ها پیروز می‌شدند تنگه هرمز، آسیب‌پذیر می‌شد. برای ما خیلی مهم بود که این‌ها اصلاً نتوانند به‌سوی شمال بیایند. در همان ناحیه مهارشان کرده بودیم. سه تیپ، یکی تیپ ظفار ایران، یک تیپ ارتش عمان و یک تیپ انگلیسی آنجا بودند. یک سرلشگر انگلیسی هم آنجا بود. یادم هست کل عملیاتی که کردیم، از 6 صبح شروع شد و تا 11 تمام شد. البته برای اولین بار هم ناوگان از طرف نیروی هوایی، پوشش هوایی 14 F داشت.

می‌ترسیدیم نیروی هوایی‌شان از یمن جنوبی بیاید و به ما حمله کند. ناو روی دریا اگر پوشش هوایی نداشته باشد بسیار آسیب‌پذیر و بی‌پناه است. این موضوع مهمی بود که پوشش هوایی داشتیم. هواپیماهای ایرانی می‌آمدند و می‌رفتند، ما هم تراک‌شان می‌کردیم. من در اتاق عملیات ناو ببر بودم. این‌ها را روی رادار هوایی‌مان داشتیم و می‌دانستیم کجا هستند. بهشان سِکتور می‌دادیم؛ یعنی به‌اصطلاح مثلث‌هایی می‌دادیم که در آن سکتور باقی بمانند و دور بزنند. معمولاً دو جنگنده بالای سر ناوها بودند، بعد این دو جایگزین می‌شدند. می‌رفتند سوخت‌گیری می‌کردند و دو جنگندۀ دیگر می‌آمدند. جالب اینجا بود که نیروی هوایی می‌گفت نیروی دریایی اصلاً ناو هواپیمابر نمی‌خواهد. ما خودمان به آن‌ها پشتیبانی می‌دهیم. ما می‌گفتیم که شما نمی‌توانید پشتیبانی از راه دور بدهید؛ به دلیل این‌که پشتیبانی از راه دور، خلبانتان را خسته می‌کند. حتی می‌دانستیم خلبان بعد از سه، چهار ساعت پرواز، وقتی‌که ماسک

را برمی‌دارد، صورتش ورم می‌کند.

فشار هوا و جاذبه زمین که به آن G می‌گویند، روی خلبان تأثیر بدی می‌گذارد. در حالتی که بالا می‌روند، حتی دست‌های خلبان ‌هم تحت‌فشار قرار می‌گیرد. وقتی دانشجو بودیم در نیروی دریایی انگلیس به ما آموزش داده بودند. حتی با جت پرواز هم می‌کردیم تا نشان بدهند G اصلاً یعنی چه؟ خلبان جنگنده، خیلی زود خسته می‌شود؛ یعنی هنرمند که باشد ماکسیمم، همان دو ساعت اول را بتواند پرواز کند. بنابراین نمی‌تواند بیشتر در آسمان بماند. به‌هرحال این‌ها آمدند و به ما پوشش هوایی دادند و این عملیات انجام شد. چند ساعت بعد برگشتیم، توی راه هم برای خودمان تمرین می‌کردیم و به ایران برمی‌گشتیم. این هم عملیات ظفار بود.

 

1- شیر شیتی نام دره‌ای عجیب در عمان است که حدود یک کیلومتر عمق داشت. راهی برای رسیدن به ته دره وجود نداشت و مهارت خاص کوهنوردان را می‌خواست تا با گذشتن از دیوارهای صخره‌ای و پرتگاه‌های خطرناک پائین رفت. در میانه دیوار بلند دره دهانه چند غار دیده می‌شد که درون این غارها هم انبار اسلحه و هم پناهگاه خانواده جنگجویان بود. شورشیان اسلحه و مهمات را در کنار دره شیر شیتی از شترها پیاده می‌کردند و بامهارت عجیبی بر دوش خود تا غارها حمل می‌کردند. بر دهانه غار هم نگهبانان با مسلسل و خمپاره هر هلی کوپتر و جنگنده‌ای را هدف قرار می‌دادند.

انتهای مطلب

منبع: چهره به چهره دریا، آقامیرزایی،محمد علی، 1400، ایران سبز

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده