عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (52)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت دوم – تاریخ شفاهی عملیات والفجر9

چشم بسته وارد عملیات شدیم

عملیاتی بود که ما چشم‌بسته وارد آن شدیم. آمدیم و منطقه را شناسایی کردیم در روز روشن آمدیم، برای تیپ2 و تیپ1 منطقه پراکندگی انتخاب کردیم. ولی در این منطقه اگر درضد شیب هم مثلاً فرض کنید محلی را انتخاب می‌کردیم، آسیب‌پذیری ما ازنظر گلوله کمتر می‌شد، ولی از دید هواپیما مطلقاً محفوظ نبودیم. کما اینکه هرجایی که ما منطقه پراکندگی تیپ را انتخاب کردیم و سربازها در اسفندماه با آن هوای سرد منطقه چادر زده بودند، بلافاصله با هواپیما مورد اصابت قرار گرفتیم و مجبور شدیم جابجا شویم. مثلاً فرض کنید هر تیپی در این مدت کوتاه چهار یا پنج بار بر اثر تیراندازی هواپیماهای دشمن در این منطقه جابجا شدند. آسیب‌پذیری ما بسیار بالا بود.  لشکر 28 هم در سمت چپ ما در شیخ‌گزنشین عمل می‌کردند. این را هم بگویم که در منطقه شیلر تعدادی از عناصر دموکرات، خبات، نیروهای رستگاری و تعدادی از گروه منافقین  آنجا بودند و هر کدام آنجا چادری داشتند. هرکدام هم به نحوی کل حرکات ما را زیر نظر داشتند. ضمن اینکه تعدادی آدم‌فروش و جاسوس دو جانبه هم آنجا بودند. یعنی برای عراق کار می‌کردند، شاید اگر نیازی بود برای ایران هم کار می‌کردند. زیاد هم مورد اعتماد نبودند.

در یکی از این عملیات‌ها که به بچه‌ها می‌گفتیم شما شب گشتی نرفتید، دستور را اجرا نکردید! توضیح می‌خواستیم، می‌گفتند که والله که ما رفتیم، عملیات گشتی را انجام دادیم، با دشمن درگیر شدیم، گفتیم شما یک نشانه، یک مواردی حتماً برای ما بیاورید که رفتید و با دشمن برخورد داشتید. شب بعد من و امیر صالحی رفتیم پاسگاه اینها، رفتند منطقه‌ای که با دشمن درگیر شده بودند، شاید مثلاً فرض کنید، حدوداً 8-10 کیلومتر فاصله داشت که این گشتی جلو رفته. رفتند جنازه یک سروان عراقی را روی دوش گذاشتند و برگشتند، آن جنازه را جلوی پاسگاه گذاشتند، گفتند این برای عملیات گشتی دیشب ما بود. یک تعدادی را کشتیم و فقط توانستیم جنازه این سروان را برداریم و بیاوریم.

در هر صورت، طوری بود که دستور عقب نشینی اجباری داده شد. اگر اختیاری بود، شاید موضع مناسبی را انتخاب می‌کردیم. به تناوب می‌آمدیم. ولی این یورش همه‌جانبه ارتش عراق به‌خصوص با این هواپیماها که حتی توسط هواپیماهای سم‌پاش هم به ما تیراندازی می‌کردند، طوری شد که لشکر  و همه نیروهایی که آنجا بودند، از این جنبه واقعاً عاجز شده بودند، حتی تیپ55 هوابرد، که من رفته بودم در خط مقدم بازدید کنم، سرهنگ مرتضی محمدی فرمانده تیپ 55 هوابرد با همراهان، همان جا ترکش خوردند و بلافاصله تخلیه شدند. این واحدها به ترتیب  از مواضع خود به عقب آمدند. این عقب نشینی، شاید بدترین و اسفناک ترین عقب نشینی بود. یک تعدادی از سربازها در آن وضعیت بارانی و در آن گِل و شُل، آورکت شان را جاگذاشته بودند، بدون پوتین بودند، بعضی‌ها تفنگ‌شان را هم جا گذاشته بودند، در سرمای زمستان عقب نشینی کردند. سربازان با پای برهنه بدون تفنگ و وسایل خواب، این‌ها آمدند در منطقه شیلرجایی که دور از دشمن بود، ما آمدیم آن جا پلاستیک دادیم خیلی محدود آن هم دور درخت ها می پیچیدند و آتش روشن می‌کردند که تا صبح بنشینند. مسئله را تا فرمانده قرارگاه در جریان بودند، همه کمک می کردند، ولی موقعیت طوری نبود که کمک آن چنانی باشد که واحد بتواند خودش را بازسازی بکند. حتی روز بعد فرستاده بودند از مریوان، پتو، پوتین و  لباس آوردند و تمامی وسایل را آورده بودند آن جا که ما دوباره آماده بشویم برای عملیات، شدیداً نیروی هوایی عراق با هواپیما بمب باران می‌کردند. من یادم است که در همان دره شیلر  فاصله خیلی زیادی با دشمن داشتیم، آشپزخانه‌ها و تدارکات پشتیبانی برقرار کرده بودیم. در یک منطقه نزدیک آشپزخانه، یک چادر گروهی بود که 3تا سرباز آشپز آن جا مشغول آشپزی بودند. گلوله توپ مستقیم خورد وسط این 3نفر سرباز که ما فقط توانستیم یک تعدادی دست و پا را جمع کنیم.

 

منطقه پراکندگی بعد از عقب نشینی

به ترتیب که عقب آمده بودیم،درخود منطقه پراکندگی‌های خوبی داشتیم،آسیب    پذیری‌مان کم شده بود و در این جا تنها امکاناتی که ما توانستیم برای لشکر داشته باشیم، شاید امیر صالحی هم یادشان باشد، یک چادر دو نفره برای فرمانده لشکر و معاون لشکر داشتیم که من در خدمت‌شان بودم. ساعت 12شب ما موقعی که کارها را سر و سامان داده بودیم و با واحد‌ها هر لحظه ارتباط داشتیم، آن موقع ما دو نفری از ساعت 1شب تا 4صبح زیر این چادر دو نفره استراحت می‌کردیم، استراحت که چه عرض کنم با بیسیم با واحدها در تماس بودیم، صبح که می‌شد بلافاصله پراکنده می کردیم تا اتفاق ناگواری پیش نیاید.

ما زمانی که شیخ‌گزنشین را گرفته بودیم، مرتب در ارتفاعات لری در آن قسمت دیدبانی داشتیم و از آن جا هم دیگر نفوذ دشمن را تقریباً سد کرده بودیم و سمت چپ لشکر 77 هم لشکر 28سندج بود که حتی سرهنگ جوادی که فرمانده لشکر بودند آمدند گفتند از این به بعد مسئولیت با شماست. گفتیم  نیروی زمینی دستور نداده است و شما واحد سمت چپ ما هستید و این منطقه را باید خودتان اشغال بکنید که از آن به بعد ایستادند. تقریباً می‌خواهم بگویم جلوی نفوذ دشمن را گرفتیم و یک خط پدافندی به این شکل تشکیل شد.

یگان‌هایی که اکثراً به منطقه غرب می رفتند، مورد کمین دشمن واقع می شدند، تنها لشکری که مطلق اسیر  نداد و یا کمین نخورد لشکر 77بود. ما از ساعت 4بعد از ظهر به بعد کلاً تردد را ممنوع می کردیم و تا آخر هم ایستادگی کردیم و خدا را شکر که مسئله آن‌چنانی نداشتیم. فقط یکی از این مواقع یادم است که فرمانده قرارگاه یا فرمانده نیروی زمینی شهید صیاد بودند که خواستند ما در خدمت‌شان باشیم، هلی کوپتر فرستادند در ارتفاعات ممی‌خلان، شهید سنجابی در آن بود. هلی کوپتر نتوانست در منطقه فرود بیاید، از بس گلوله خمپاره توپ و تانک بود. فقط من یادم است اسکی هلی کوپتر که  یک متر با زمین فاصله داشت، من با  دست‌هایم اسکی هلی‌کوپتر را گرفتم و من را کشیدند بالا و سوار شدیم و برای گرفتن دستور بعدی رفتیم.

 

کاش عناصر اطلاعاتی سپاه ما را مطلع می‌کردند

کاش این پیش بینی می‌شد که برادران سپاهی که آن جا بودند، حداقل منطقه مسئولیت ما را مشخص می کردند. حداقل عناصر اطلاعاتی سپاه که آن جا بودند ما را از وضعیت دشمن مطلع می‌کردند.به جرأت می توانم قسم بخورم که کوچک ترین اطلاعاتی به ما ندادند و خدا شاهد است و می توانم قسم یاد بکنم به قرآنی که سینه محمد است، مطلق به ما چیزی نگفتند. ما یک دفعه دیدیم که فقط عناصر اطلاعاتی سپاه خودشان عقب نشینی کردند، اصلاً واحدی از سپاه را هم من ندیدم، هیچ کس نبود، به هیچ عنوان اینها نبودند یک چند نفری از برادران سپاهی بودند که نصف شب اینها هم خودشان تمام وسایل شان را جمع کردند و به عقب آمدند.

من یادم است که موقعی که هواپیماها منطقه را بمب باران کردند و دستور عقب نشینی دادند، یعنی عقب نشینی اجباری  کردیم، در خط مقدم، یک لحظه دیدم که سرهنگ حسام هاشمی آمدند در خط و من در  معیت ایشان جلوی سربازها را می گرفتیم که باز هم به این شکل حالت فرار نداشته باشیم. با خیزهای متناوب تقریباً ما توانستیم واحد را از آن درگیری نجات بدهیم . توسط بمب و رگبار هواپیماهای عراقی مورد تهاجم بودیم، واحدهایی هم که متفرق بودند همه واقعاً توسط بمباران هوایی و آتش توپخانه آسیب پذیر بودند یعنی آنها با نیروی کامل و ما تنها با تیر فشنگ، تقریباً مهمات بار همراه بود. دیگه اصلاً تجهیزات کامل هیچ کدام نداشتند.

وقتی که واحد از جزیره مجنون می خواهد عوض بشود، بلافاصله با اتوبوس و  با این عجله باشد، نتیجه‌اش چنین می‌شود. شاید من در طول مدت خدمتی که در جبهه حضور داشتم در دو عملیات، جلوی سربازها را گرفتم، یک بار در عملیات فتح المبین موقعی که ما از ارتفاعات سپتون آمدیم در جاده عین‌خوش که آن جا برای مرحله دوم عملیات آماده باشیم به طرف سایت ها که حتی بولدوزرها خاکریز زدند همه خط ها را که برای تداوم پشت خط بایستند جلوی سربازها را گرفتیم. من با سرهنگ نیکفرد، سربازها شاید آن موقع به ما دشنام می‌دادند و می‌گفتند شما خائن‌ هستید  و نمی‌گذارید از این خط جلوتر برویم و ما الان باید برویم روی سایت و عراقی‌ها را بگیریم شماها خیانت می‌کنید نمی گذارید. ما این سربازها را تفهیم کردیم که ما اول باید در این خط باشیم تا توپ‌خانه‌ها،خمپاره‌اندازها و وسایل پشتیبانی  ما که عقب بودند جلو بیایند و منطقه جلو را شناسائی کنیم و بعد برویم برای عملیات، یکی این مورد بود که جلوی سربازها را گرفتم و  مرحله‌ای هم که جلوی سربازها را گرفتم در ارتفاعات ممی‌خلان بود که با التماس جلوی سربازان ایستادیم که عقب نشینی به این شکل حالت فرار نداشته باشد. چون واقعاً ما اطلاعات دقیقی از این منطقه نداشتیم. پشتیبانی نشدیم، هواپیماهای دشمن با شدت بمب‌باران می کردند. لشکر فقط اطاعت دستور می‌کرد، یعنی جایی نبود برای چانه زدن که ما الان نمی‌رویم، ما الان این کار را نمی کنیم. ما، فرمانده لشکر بسیار مطیعی داشتیم، بسیار انسان شریف بودند. همه‌ کسانی که با ایشان خدمت می کردیم روش فرمانده لشکر را در پیش گرفته بودیم. شاید کمین ضد انقلاب نخوردیم، ولی در روی لشکر این عملیات بی نهایت مؤثر بود، به دلیل این که ما، کورکورانه و بدون تجهیزات جنگی وارد عمل شدیم، ما بدون شناسائی وارد عمل شدیم، ما موقع عقب نشینی شاید پشت سرمان را نمی‌شناختیم.

امیدواریم که اصول جنگ و آن قواعد کلی را در نظر بگیرند، فاکتورهایی که مهم است برای هدایت عملیات، اصول جنگ رعایت بشود که منبعد چنین مسائلی پیش نیاید. ما در خط ارتفاعات لری گسترش خیلی خوبی  پیدا کردیم و دید مناسب داشتیم. بعد توانستیم تدارکات و پشتیبانی برسانیم و یک خط پدافندی بسیار مناسب و خوبی ایجاد کنیم. سرهنگ هاشمی مرتب خودشان در خط بودند. امیر هاشمی این منطقه را دقیقاً در جریان بودند.

من یکی از این روزهایی که داشتم به طرف ارتفاعات لری می‌رفتم در اول دره شیلر در بازدید مواضع بودم که  بلافاصله هواپیما دشمن آمد، و من پریدم داخل حفره روباهی که در نزدیکی من بود که شاید 10،15متر یا 20متر اگر اشتباه نگفته باشم این بمب هواپیما به نزدیکی من به زمین اصابت کرد و از روی این سنگر ترکش ها رد شد و الحمدلله سالم ماندیم، یعنی آسیب پذیری بی نهایت بود. فقط به دلیل این که اصلاً پوشش هوائی نبود.

اطلاعات در حد صفر بود. سپاهی‌ها  شب بیسیم را جمع کردند و رفتند. اگر به ما می‌گفتند که ارتش عراق فردا مثلاً حمله می‌کند، حداقل ما سربازها را خیز به خیز عقب می‌آوردیم،  ما اطلاع نداشتیم. اگر از قبل پیش بینی شده بود، ما با بار همراه سرباز وارد منطقه نمی‌شدیم، حداقل تعداد فشنگ بیشتری می بردیم.

توپخانه لشکر در جنوب ماند، ما یک واحد تو جزیره داشتیم، توپخانه‌ها آنجا ماندند. فقط  تیپ های پیاده حرکت کردند. به جز آتش سازمانی گردان‌ها، توپخانه لشکری نداشتیم. هرچی بود از لشکر 28 و پشت ارتفاعات لری بود. در آنجا خمپاره 120 میلی‌متری یکی از گردان‌ها را  مستقر کردیم، من خودم رفتم  بالا دیده بانی کردم با گرایی که به این‌ها داده بودم به اون فرمانده دسته خمپاره گفتم که ببینید من حدسم این است که سومین گلوله شما به هدف برخورد می‌کند،  با توجه به نقشه‌ای که داشتیم اتفاقا همین جوری هم شد. تقریباً یک ضد شیب مناسبی انتخاب کرده بود. متکی به آتش توپخانه لشکری 28و گروه 44 مراغه بودیم. این حتماً اثر داشت. دیده‌بان‌های آنها بودند که ما از پشتیبانی آنها تو همان ارتفاعات لری استفاده می‌کردیم.بعدازخاتمه درگیری‌ها، لشکر حداقل  یکی دو ماه از سال 1365در منطقه شمال‌غرب بود و سپس به منطقه جنوب مراجعت کردیم.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده