عملیات والفجر9 – تاریخ شفاهی (55)
اسفند 1364 در غرب مریوان

قسمت دوم – تاریخ شفاهی عملیات والفجر9

از جهت تدارکات مشکلی نداشتیم

از نظر پشتیبانی در گروهانم هیچ گونه مشکلی برای مهمات و غذا اصلاً نداشتم، گردان به من می‌رساند، هیچ مشکل آمادی نداشتیم، مثلاً در ذهنم است، اقلام غیر مرسوم نظامی، مثل میوه و کمپوت و اینها را هم می‌آوردند. ما گلایه‌ای از وضعیت پشتیبانی گردان به ذهنمان نمی­آمد که چرا به ما نمی­رسند.

 

تابستان 1365 برگشتیم فکه

ما زمستان64 رفتیم به شمال غرب و تابستان سال 1365 برگشتیم به جنوب و در فکه مستقر شدیم، در فکه خط پدافندی را از لشکر 16 تحویل گرفتیم بعد دیگر جابجایی­های مختلف تا پایان جنگ، در منطقه شمال غرب، لشکر 30 گرگان بعد از ما آمد و روی لری مستقر شد، قبلش هم ظاهراً لشکر 30 در منطقه بود، عمدتاً در منطقه شمال غرب بود.

تیپ 55 هوابرد، آن روز صبحی که ما می­آمدیم برای پاتک، آنها را هم سوار کامیون کرده بودند و می‌رفتند برای پاتک، من اینجا یک صحنه یادم هست هی می‌زدند و می‌رقصیدند، من در ماشین وانت تویوتا بودم و آنها را نگاه کردم و بچه‌ها نیز دست تکان می‌دادند، تیپ 55 به بچه‌های ما اشاره می‌کردند که پخ پخ، یعنی که داریم می‌رویم کشته بشویم. برداشت من این است که اینها رفتند شیخ گزنشین و برداشت دوم این است که به لحاظ عنوانی تیپ 55 هوابرد، اینجا مأموریت پاتک شیخ گزنشین را از ما گرفتند و به هوابرد دادند، حالا اینکه من نرفتم آنجا و تیپ 55 هوابرد موفق شدند یا نه، از حسرت­های من است.

 

توصیف روحیه خوب سربازان تیپ 55 هوابرد و گروهان ما

هوابردی­ها و بچه‌های ما روحیه داشتند. تازه بچه­های ما یک ماه قبل از آن، عملیات آفندی آمده بودند و 23 یا 24 تا شهید و نزدیک 30، 40 نفر زخمی‌داده بودیم، اینها رفیق‌هایشان شهید و زخمی شدند، بالاخره سرباز بودند، بسیجی که نبودند، ولی با این همه، هم در شلمچه، هم در منطقه والفجر 9 من به یاد ندارم که یک سرباز آمده باشد بگوید که من مادرم پیر است یا من گرفتارم، یا اینجا عقب جبهه باشم، ما خودمان ملاحظه می‌کردیم، ولی کسی بیاید به من بگوید یادم نمی­آید. من احساسم این است که این جوانان وقتی به کوران کار می‌آیند، بعضی مواقع که همان جوان را در شهر به او بگویی بیا برویم و او به اختیار خودش نیاید، ولی وقتی توی کورانی از حوادث قرار می­گیرند، بالاخره هیجانات جوانی و در کنارش آن اعتقادات، بعضی با آن خمیرمایه، هست. دیگر اصلاً ترس، محلی از اِعراب ندارد که مثلاً حالا بنشینی و راجع به آن فکر کنی که حالا بترسی یواشکی بروی یکجایی قایم بشوی تا ببینی چه پیش می­آید. شب اول عید وقتی سوار کامیون بودند، باور کنید هم سربازان ما و هم سربازان تیپ 55 هوابرد اگر کسی از دور اینها را می‌دید فکر می‌کرد که اینها دارند به عروسی می‌روند. کردهای عراقی، با جلساتی که در سطح فرمانده لشکر بود مسلح آمده بودند نشسته بودند که کمک کنند که حالا یا عملیات انجام می‌دادند یا نمی­دادند من نمی‌دانم.

 

نظر من با فکر امروز در باره عملیات والفجر9 

امیر حسام هاشمی آن موقع فرمانده قرارگاه شمال غرب و امیر صالحی فرمانده لشکر در سطح تاکتیکی بالا این دو نفر بهتر می‌توانند موشکافی کنند. من با فکر امروز دارم می‌گویم که ما در عملیات والفجر9 تاثیر آنچنانی در سرنوشت جنگ نداشتیم، در والفجر 9 ما سلیمانیه را هم می‌گرفتیم چندان اثری نمی­کرد. یکی از دلایل رفتن به شمال‌غرب این بود که نیروهای عراقی را به شمال غرب بکشند، ولی من فکر می­کنم که عراقی‌ها دست ما را خواندند. این را کسی جایی نگفته، ولی یک روز تحلیل می­کنند. ما در سال 66  آمدیم به سمت حلبچه، نیروی بسیار سنگینی آوردیم، بعد جنوب را خالی کردیم که به 2 هدف برسیم. یک فشاری به عراق بیاوریم و هم عراق را بکشانیم بالا، عراق به هیچ وجه از پایین (منطقه جنوب و والفجر 8) خودش را تکان نداد.ما یا نفهمیدیم عراق خودش را تکان نداده است و یا خودمان را به نشنیدن و ندیدن زدیم، چرا؟ چون درست 20 روز بعد از این که ما حلبچه را گرفتیم، ارتش عراق حلبچه را بمباران کرد، عراق آمد کجا؟ آمد فاو را از ما گرفت. یعنی معلوم شد نه تنها نیروهایش را نیاورده بود به سمت منطقه شمالی بالا، بلکه خیلی هم تقویت کردند و برنامه­ریزی کردند. ما جنگمان را باید از نظر تاکتیکی در غرب و از نظر سیاسی در جنوب تحلیل کنیم.

عراق همه جا را بست ما یک نیم دایره از شمال فکه تا فاو راه‌کارهای متعددی اجرا کردیم، موفق یا ناموفق نتوانستیم از نظر سیاسی به عراق فشاری را وارد کنیم که عراق مجبور شود به مذاکره و صلح و اینها بپردازد. از نظر نظامی ما باید از نزدیک­ترین مسیر، باید بغداد را تهدید می­کردیم، در توانمان نبود. آن موقع ما فرمانده گروهان بودیم، فرمانده لشکر که نبودیم.

انتهای مطلب

منبع: عملیات والفجر 9 – تاریخ شفاهی، کامیاب، محمد و همکاران، 1400، ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده