تلاش زندگی (20)
خاطرات سرتیپ2عباسعلی امیریان از 1315 تا 1384

فصل سوم اعزام به آمریکا

30/2/44 یا 21 می

امروز روز فارغ التحصیلی دوره اول آموزش ما بود. خود را برای جشن آماده می‌کردیم. ساعت 11 مهیا شدیم، به اتفاق سربازان آمریکایی عازم محل جشن شدیم. البته جشن مفصلی نبود. در همان کلاسی که درس می خواندیم، تعدادی زن گروهبان که می خواستند فارغ التحصیل بشوند، حضور داشتند. ابتدا یک افسریار آمریکائی قدری صحبت کرد و سپس یک سرگرد آمریکائی حاضر و به ترتیب دانشجویان گواهی نامه تحصیلی خود را از او دریافت داشتند.

از روز چهارم خرداد دوره دوم ما در آمریکا شروع شد. سرساعت در کلاس حاضر شدم. کلاس جدیدی بود، همه چیز برایم تازگی داشت. دانشجویان همه درجه داران ارتش آمریکا بودند. ابتدا سرگردی آمریکایی سخنرانی نمود و پس از توجیه دوره از سوی استاد کلاس و یک سروان، کلاس شروع شد. من با زحمت زیادی توانستم چند کلمه ای بفهمم. ظهر چون از قبل بنا بود به دندان پزشکی بروم، خودم را به آن جا رساندم اما بدون نتیجه بازگشتم. روز بعد به دندانپزشکی مراجعه کردم و توسط پزشکی جوان دندانم پر شد.

 

8/3/44 یا 29 می

صبح قبل از طلوع افتاب برای انجام فرایض دینی بیدار شدم. نمازم را خوانده و دو مرتبه خوابیدم. ساعت 7:30 از خواب بیدار شدم. بعد از اصلاح سر و صورت عازم سالن غذا خوری شدم. در آن جا قدری روزنامه هم خواندم و بعد با یک نفر گروهبان آمریکایی چند دقیقه ای صحبت کردیم. صحبت در باره 10 نفر سرباز آمریکایی بود که روز قبل در ویتنام به دست کمونیست‌ها کشته شده بودند و در باره دو عدد بالگرد آمریکائی بود که در فاصله 100 پائی در حال پرواز توسط کمونیست‌ها متلاشی شده بودند. من و گروهبان آمریکایی دو نفری هر کدام از جنگ و خونریزی انتقاد نمودیم و بعد هم خداحافظی کردیم و هر کدام به طرف اطاق خویش رهسپار شدیم.

اکنون ساعت 10 صبح است، هوا قدری ابری، زمین مرطوب و پرندگانی در اطراف اطاقم به آواز در آمده اند. باغچه رو به روی پنجره اطاقم سبز و خرم صدای سربازان آمریکائی که در اطاق مجاور من زندگی می‌کنند بگوش می رسد.

ساعت 1:30 بعد از ظهر به اتفاق چندین نفر از دوستان عازم استخر شدیم. هوا قدری سرد بود. طاقت نیاوردم، لباس‌هایم را پوشیده، قدری دورتر از استخر محلی سرسبز و خرم بود. کتابم را به دست گرفته مدتی در این مکان عالی و طبیعی مطالعه کردم. بعد از صرف شام با یکی از دوستان ایرانی مدتی به تماشای طبیعت و شاهکارصنعتگران رفتیم، قدری صحبت کردیم و نزدیک غروب مراجعه نمودیم.

 

 

روز 14/3/44 یا 4 ژوئن

امروز از روزهای خوب من در ایالات متحده بود. مطابق برنامه یک مسافرت 8 ساعت رفتن و برگشتن در شهر نورفولک ویرجینیا داشتیم. این برنامه بازدید از تعمیرگاه تعمیرات کلی هواپیما در نیروی دریائی شهر نورفلک بود. ساعت 7 همگی در محلی اجتماع نموده، ساعت 7:10 دقیقه با اتوبوس حرکت کردیم. ساعت 8 وارد شهر و سپس به محل بازدید قدم گذاشتیم. این سازمان در کنار دریا قراردارد. ابتدا که وارد شدیم، در اتاقی یک فیلم توجیهی به معرض نمایش گذاشتند. سپس به گروه‌هایی 6 نفری تقسیم و توسط یک مهندس راهنما وارد تعمیرگاه شدیم. تا ساعت 12 بازدید از قسمت‌های بدنه و رادار و وسائل الکتریکی بود. در این تعمیر گاه پنج هزار نفر کارگر کار می‌کرد. 4 هزار نفر آن کارمندان شخصی و 600 نفر ارتشی و در حدود 400 نفر هم زن در این کارگاه مشغول کار بودند.

چهار ساعت از این کارخانه عظیم دیدن کردیم. هر قسمتی جالب تر از دیگری بود. دلم می خواست یک چنین تشکیلاتی هم در مملکت ما به وجود می‌آمد. ظهر ما را برای صرف ناهار به محل کافه تریا بردند. ساعت نزدیک به یک، به محل تعمیرات کلی موتور رفتیم و عظمت این محل، عظمت اولی را از خاطرم محو کرد. چیزهایی که به خاطرم می رسید، از راهنما سوال می‌کردم. او هم طرز کار موتورهای توربینی جت و موتورهای پیستونی را شرح می‌داد. بزرگترین موتور دنیا را که 28 سیلندر و سه هزارو پانصد اسب قدرت داشت، به ما نشان دادند. کارخانه دارای نظم و ترتیبی خاص بود و هر کسی سر جایش کار می‌کرد. از همه مهمتر جایی بود که دستگاهی کوچک مانند چراغ، نورهای زیادی از خودش نمایان می‌ساخت و می توانست شکستگی قطعه را به آسانی نمایان سازد. قسمت دیگری محل آزمایش موتور بود که دارای هزاران آلات دقیق بود که میلیون‌ها تومان ارزش داشت.

ساعت 2:30 این محل را ترک نموده ساعت 3:30 وارد پادگان شدیم. وسط راه سراسر از بین درختان سبز و خرم که اطراف جاده را زینت می‌داد، عبور کردیم. به محض رسیدن به پادگان نمازم را خواندم و به استخر رفتم. امشب قدری با دو سه نفرآمریکایی که زبان اول آنها اسپانیایی بود، حرف زدم. سربازان آمریکایی هنگامی که حقوق دریافت می دارند تا دو سه روز شاید تا یک هفته خوش هستند، ولی از هفته دوم به بعد پول‌ها را که خرج می‌کنند، ناچاردر سرباز خانه می مانند. اصلا فکر آینده ندارند. یعنی می دانند آینده آنها تامین است.

انتهای مطلب

منبع: تلاش زندگی، حسینیا، احمد، 1400،ایران سبز، تهران

 

0 دیدگاه کاراکتر باقی مانده