عوامل بازرسی نزاجا در عملیات والفجر9
سرهنگ ستاد حسنعلی فرد پور افسر عملیات بازرسی نیروی زمینی ارتش
اعزام به ماموریت در اواخر اسفند 1364
والفجر 9 یک داستان عجیب و غمانگیزی بود. اواخر اسفند 64 سرهنگ آراسته به من مأموریت داد که بنا به دستور فرمانده نیروی زمینی برای پارهای از مواردی که نیاز به بررسی دارد به منطقه عملیاتی شمال غرب بروم و خود را در قرارگاه مقدم نیروی زمینی، به فرمانده نیروی زمینی معرفی کنم. فرمانده نیرو دستور داده بودند که عواملی از بازرسی در منطقه برای بررسی وضعیت در معیت ایشان حضور داشته باشند، من و ستوان علایی به قرارگاه عملیاتی منطقه شمال غرب و ازآنجا به سمت منطقه عملیاتی والفجر 9 حرکت کردیم.
تصور من این بود که قرارگاه فرمانده نیرو، مثل قرارگاههای دیگر مثل کربلا و قرارگاه عملیاتی شمالغرب در یک محل خاصی است و من اولین بار بود که به منطقه شمالغرب میرفتم. نزدیک غروب ما به قرارگاه مقدم نیروی زمینی در منطقه عملیاتی والفجر 9 رسیدیم و باکمال تعجب دیدم فرمانده نیرو در یک چادری که برپاشده است مستقر است و از سنگر خبری نبود و سؤال کردم که اینجا قرارگاه مقدم است؟ که در جواب گفتند بله اینجا قرارگاه مقدم است و امکانات برای ساخت سنگر نداریم و اتفاقاً قبل از رسیدن ما به قرارگاه یک گلوله توپ هم در حدود 20 متری (محل توالت صحرایی) اصابت کرده و آن را از بین برده است. درهرصورت خدمت فرمانده محترم نیروی زمینی ارتش رسیدم. در آن موقع به ایشان عرض کردم از بازرسی نیرو آمدهایم. از ما استقبال کرد و به من فرمودند که برای توجیه عملیاتی به قسمت عقب چادر که نقشه وضعیت ها در آنجا بود برویم.
یگانهای منطقه، شامل دو تیپ از لشکر 77، یک تیپ از لشکر 28، تیپ 55 هوابرد بود و پشتیبانیها و عناصر دیگر هم مستقر شده بودند.هوا داشت تاریک میشدکه بیسیمها به کار افتاد و صدای تیراندازی شنیده میشد و آرامآرام جبهه داشت شلوغ میشد. فرماندهان از طریق بیسیم، مرتب درخواست آتش پشتیبانی و کمک میکردند. آتش دشمن شدت گرفته بود، به نحوی که ارتباطات قطع شد، قبل از آن تماسهایی که گرفته میشدمبین آن بود که نیروهای دشمن با پشتیبانی تانکها در حال نزدیک شدن به خطوط نیروهای خودی هستند. فرمانده نیرو به من دستور دادند که به قرارگاه لشکر 77 بروم و ببینم وضعیت چگونه است و برای ایشان آخرین خبرها را ببرم. من اولین باری بود که به منطقه شمال غرب آمده بودم و هنوز قرارگاه لشکر 77 را ندیده بودم. یک سرباز راننده را که به منطقه آشنایی داشت برداشتم و چراغ خاموش بهطرف قرارگاه لشکر 77 حرکت کردیم. به علت آتش پراکنده توپخانه دشمن بهسختی به قرارگاه لشکر رسیدیم، محل فرمانده را پیدا کردم و وارد سنگر شدم، فرمانده لشکر (سرلشکر صالحی فعلی) با چند نفر روحانی در سنگر نشسته بودند و مشغول خواندن دعای توسل بودند، خودم را معرفی و عرض کردم من از طرف فرمانده نیروی زمینی به اینجا آمدهام و به علت قطع خطوط ارتباطی، ایشان دستور دادند حتماً با ایشان تماس بگیرید. وضعیت را از ایشان جویا شدم و مشخص شد عراق تک کرده و یگانها در خط پدافندی درگیر هستند و یگانها شامل تیپ 55 هوابرد، لشکر 77 و لشکر 28 بودند و هرکدام در قسمتی از خط پدافندی مستقر بودند.
ناپیوستگی دفاعی و عدم ارتباط و از هم پاشیدگی یگانها
هماهنگی بین یگانها وجود نداشت و یگانهای مجاور از همدیگر اطلاعی نداشتند و بهشدت با نیروهای عراق درگیر بودند و همه درخواست نیروی کمکی و آتش پشتیبانی داشتند.
من بعد از بررسی وضعیت به قرارگاه مقدم نیروی زمینی برگشتم و وضعیت را به عرض فرمانده نیرو رساندم، یککمی نگران شدند و وضعیت به همین صورت ادامه داشت تا ساعت 4 یا 5 صبح که هوا داشت روشن میشد نماز را خواندند. وضعیت به نحوی پیش میرفت که کنترل یگانها از دست خارج میشد، چون هیچ ارتباطی و فرماندهی مشخصی وجود نداشت، بعضی از یگانها عقبنشینی کرده بودند و بعضیها هم در منطقه مانده بودند.
حدود 7 صبح بود که من به قسمت جلویی قرارگاه مقدم رفتم که ببینم وضعیت چگونه است، مشاهده کردم که سربازان بهصورت انفرادی، تفنگها آویزان به دوششان و با وضعیت آشفتهای دارند به سمت عقب جبهه نبرد، میآیند. این اولین باری بود که میدیدم افراد یگانی بدینصورت عقبنشینی میکنند. آرامآرام جلوتر رفتیم، دیدیم هر چه جلوتر میرویم تجمع سربازان به سمت عقب بیشتر میشود با نفراتی که همراهمان بود سعی کردیم جلوی آنها را بگیریم و متوقفشان کنیم. تعداد سربازان زیاد شده بود و نمیتوانستیم جلوی آنها را بگیریم، بهقدری این صحنه تأثرآور بود که همه در حیرت بودیم که چرا وضعیت به این صورت شده است، اطلاعات رسیده این بود که نیروهای عراقی حمله کرده و مناطق پدافندی را متصرف شدهاند. آمدیم به سمت عقب، قرار بود که قرارگاه را جمع کنند، چون دیگر ماندن در آنجا ضروری نبود، من یادم میآید وقتی وارد قرارگاه شمال غرب شدم (چون محل قرارگاه را جلوتر آورده بودند) درهرصورت یگانها عقبنشینی کردند. با شروع این عقبنشینی، فعالیت نیروهای عراقی هم خیلی شدیدتر شد. همزمان بمباران هواپیمایی را نیز شروع کردند. هنگام ورود من، هواپیماهای عراقی در عقبه منطقه نبرد بمبهای آتشزا بر روی خودروها و چادرها میریختند. این بمبها همانند قیر بودند که روی هر چیز که میریخت آتش میگرفت. نیروهای خودی هم در منطقه پراکنده شده بودند و توسط هواپیماهایی عراقی بمباران میشدند، وضعیت خیلی آشفته بود.
دستور فرمانده نیرو برای تشویق نفرات منتخب
این عملیات با از دست دادن مواضع متصرفی و عقبنشینی به پایان رسید. با دستور فرماندهی نیرو، یگانها بازسازی را شروع کردند و دستور جلسهای با حضور بازرسیهای یگانهای مستقر در منطقه را صادر کردند و با این آقایان جلسهای گذاشتند و به آنها تأکید کردند که اتفاقی ناخواسته پیشآمده و سربازها و کلیه نیروها باید در منطقه مستقر شده و کار بازسازی را شروع کنند. یکی از کارهای خوبی که یادآوری کردند و من یادداشت کردم این بود که دستور دادند یک افسر و دو درجهدار و پنج سرباز از هر گروهان انتخاب کنید و پس از تحقیق و بررسی، شایستهترین آنها مورد تشویق قرار گیرد. در آن وضعیت که یگانها متلاشی شده، شکستخورده و پراکنده شده بودند، فرمانده نیرو دستور تنبیه ندادند و با این عمل، بهنوعی روحیه یگانها را تأمین کرد که آنها احساس شکست نداشته باشند. اما چرا این وضعیت به وجود آمد؟ منبعد از عملیات با کارکنان یگانها یکبهیک (گروهان به گروهان) صحبت کردم تا علت را جویا شوم. پس از بررسی، نتایج را به مسئولین بازرسی و فرمانده رسانیدم که به طورخلاصه فرازهایی از آن را بیان میکنم.
نیروهای سپاه بدون تصرف هدف اصلی منطقه را ترک نمودند
سپاه در عملیات والفجر 8 خیلی تحتفشار بود برای اینکه این فشار را کم کند تصمیم به یک عملیات در منطقه شمال غرب گرفت که نیروهای عراقی را متوجه جبهه شمال غرب کند و فشار را از منطقه والفجر 8 بردارد. عملیات را در منطقه شمال غرب شروع کردند. ارتش عراق در منطقه شمال غرب نیرویی نداشت یا اگر داشت، بسیار کم بود. ولی بهطورکلی هدفهای نهایی را که باید میگرفتند و در آنها مستقر میشدند، مانند ارتفاع 1404 که در آن منطقه بود و باید تصرف میشد، نگرفتند و بلافاصله بعد از عملیات، منطقه را تحویل ارتش دادند. نیروهای ارتش در حالت آمادهباش عملیاتی در منطقه جنوب بودند که به آنها گفتند که به منطقه شمال غرب بروید و خط را تحویل بگیرید. فرماندهان تیپ و گردان را جهت شناسایی منطقه با هواپیما به سنندج بردند و از آنجا هم با خودرو به منطقه آوردند و شناسایی کاملی انجام نشد. فرماندهان در حال برگشتن بودند که دستور دادند یگانها به سمت شمال غرب حرکت کنند، یعنی یگانها بدون حضور فرماندهان به شمال غرب رفتند و در بین راه به یکدیگر ملحق شدند و حتی نتوانستند آنچه را که دیده بودند بطور کامل، به یگانهای خود انتقال دهند. در هوای بارانی و نامناسب منطقه شمال غرب، نیروها به منطقه عملیات والفجر9 رسیدند. آنجا نه تجهیزات سنگری وجود داشت و نه تجهیزات پشتیبانی، خیلی باعجله به ارتفاعاتی که سپاه گرفته بود وارد شدند. سپاه هم بدون هماهنگی در مورد تحویل و تحول، بلافاصله به عقب برگشتند. یعنی یک نیروی تازهوارد، نا آشنا و بدون شناسایی وارد منطقه شد. تیپ 55 هوابرد، یک تیپ از لشکر 28، لشکر 77 و عناصری از توپخانه که در زمان عملیات در حال جابجایی بودند. هماهنگی بین یگانها وجود نداشت و باهم ارتباط نداشتند، یگانها در منطقه سنگر نداشتند، مهمات را آورده بودند به پایین ارتفاعات ولی نیرویی که آنها را به بالا منتقل کند، نداشتند. جادهها در حدی بود که جهاد سازندگی کشیده بود تا سپاه نیروهایش را به پای کار برساند و جاده مناسبی برای تدارک نیروها وجود نداشت. منطقه تصرف شدهای نبود، اصلاً مناطق متصرفی، منطقهای بود که عراق یا نیرو نداشت یا خیلی کم نیرو داشت. یک تک انجام شده بود و بلافاصله بعد از تک، سپاه عقب رفته بود و عواقب آن را برای ارتش گذاشت؛ بنابراین نیروهای ارتش با ناهماهنگی و وضعیت بدی وارد منطقه شدند و بلافاصله هم مورد تک دشمن قرار گرفتند. در خصوص عملیات تعویض برابر علم نظامی، باید فرماندهان قدیم و جدید حداقل 48 تا 72 ساعت در منطقه در کنار هم باشند و نقاط مختلف را باهم بررسی کنند و سنگرها را تحویل و تحول نمایند. این از کارهای علمی نظامی یک عملیات پدافندی میباشد. این هماهنگی انجام نشد. یگانها از جنوب حرکت کردند و در بین راه فرماندهان و یگان تحت امر همدیگر را ملاقات کردند؛ آنها پس از مستقر شدن در مواضع، از یگانهای همجوار خود خبر نداشتند. در بین صحبتهای فرماندهانی که من با آنها صحبت کرده و یادداشت کردم، خواهید دید که چه نکات قابل ملاحظهای وجود دارد.
انتهای مطلب