زائران كوي عشق
سهشنبه 24/9/77
صبحگاه يك روز سرد پاييزي با همسفرانم بهروزي و ناييني بار و بنديل به دوش از ميان دود و دم و ترافيك با مشقت خودمان را به دفتر تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، محل كـار حجتالاسلام فخــرزاده، واقع در خيابان رشت ميرسانيم.
سفر ما از اينجا آغاز ميشود. در دفتر، آقايان رحمان ميرزائيان و براتي به ما معرفی میشوند. همراهان جديد گروه هستند. آنها هم بايد خبرنگاري نمايند.
رحمان ميرزاييان از جانـبازان ارتشي است و براتـي هم از بچـههاي دفتـر حوزه هنري. اين سفر اولين تجربه آنهاست. وظيفه خبرنگاران، ضبطِ صوتيِ خاطرات فرماندهان و رزمندگان در صحنه ميباشد. گويا مجدداً محسن کاظمی وقايعنگار هیئت، غيبت دارد، لذا ميبايد به جايش براي ثبت رخدادهاي سفر در كنار سرتيپ علي صياد شيرازي قلم را روي كاغذ بدوانم. ناچاراً به سختی از ضبط دانشجوييام كه شخصي هم است دل ميكنم و آن را به ناييني ميسپارم. نميدانم ذائقه قلم زدن را دارم يا خير؟ ولي ميدانم كاري بس بيوقفه و سنگين در پيش رو دارم. پا به پا بودن با صيّاد حتي فرصت نفس كشيدن هم براي شخصی نمیگذارد.
چند دقيقه به ساعت 8 نمانده است و وقت زيادي نداريم. لذا به اتفاق همراهان با آژانس عازم ترمينال پرواز ساها ميشويم. مسير سفر تا سرزمين خوزستان را با هواپيماي نيروي هوايي ارتش طي مينماييم. پرواز براي ساعت 10 تنظيم و اعلام شده است.
در مسير فرودگاه متوجه ميشوم ميرزائيان اهل قلم و شعر است. وي درباره جنگ رماني برگرفته از يك واقعة حقيقي به نام «رستاخيز عاشقان» نگاشته است.
خيابانهاي شهر و ازدحام ماشينهايش را به كندي پشت سر ميگذاريم. كلاف سردرگم ترافيك و هواي آلوده از مزاياي پايتخت نشيني است.
در بدو ورود به ترمينال پرواز ساها، با شمار زيادي از برادران ارتشي با لباس استتار و مزين به درجههاي ارشد نظامي مواجه ميشويم. نيازي به دقت نيست چرا كه گذر زمان گرد سفيد پيري را به رخسار بسياري نشانده.
تيمسار سيدحسام هاشمي يكي از مديران خونگرم هیئت معارف جنگ با رويي گشاده به استقبالمان ميآيد. فردي بسيار رئوف و هميشه در كنار تيمسار صياد و لاجرم پركار.
گويي ايندفعه مسئولان تصميم دارند با تركيب نسبتاً كاملي از فرماندهان وقت اعم از فرماندهان قرارگـاههاي رزمي و پشـتيباني به همراه عنـاصرشان مجدداً وقايع و رخدادهاي عمليات افتخارآفرين بيتالمقدس را در صحنه بازآفريني نمايند. حدود 180 نفر فراخواني شدهاند.
بسياري از اين افراد پا به سن گذاشته به افتخار بازنشستگي نائل و چه بسا مدتها قبل لباسهاي رزمشان را در صندوقچه كنج خانهها به يادگار سپرده باشند. ولي با تدبير مسئولان هیئت معارف جنگ و كسب اجازه از مقام معظم رهبري بار ديگر فرصتي به وجود آمد تا اينان بتوانند دوباره سنگيني جامههايي كه با آن حماسه آفريده بودند را به همراه نشانهايشان بر تن تجربه كنند.
اين گردهماييها بهانه خوبي براي تجديد ديدارها و مرور خاطرات پر فراز و نشيب گذشتهاي نه چندان دور ميباشد. كمتر كسي بر روي صندليها نشسته است. در هر گوشه و كنار سالنِ انتظار، جمعي به دور يكديگر حلقه زدهاند، شور و شوق در چهرهها موج ميزند. گويي رزميدر پيش است. سيدحسام هاشمي با لبخند سرتيپ مهدي رادفر همرزم قديمياش را در آغوش ميكشد و ميپرسد چه احساسي دارد؟ رادفر با رويي گشاده ميگويد:« احساس جواني ميكنم».
فراخــوانـي و هدايـت چنــين جمـعي كـار هر كـسي نيـست جـز سرتـيپ علي صيادشيرازي. ولي ميدانم وي و يارانش از عهده امر به خوبي برميآيند.
حال در كنار اينان قصد داريم به مرور مقطعي از تاريخ پرفراز و نشيب نه چندان دور كشور اسلاميçمان بپردازيم؛ میخواهيم نقبي به تاريخ پر التهاب حماسه و خون، در سرزميني مقدس بزنيم. در حقيقت ما زائران كوي عشقايم.
بيــــا مرور كنيم خاطـــره را به روزهاي خوش التـهاب برگرديم»
***
با دريافت كارت پرواز و انجام كنترلهاي لازم با چند دستگاه اتوبوس عازم پاي پلكان هواپيما ميشويم. بيشتر چهرهها برايم آشناست؛ سرتيپ حسين حسنيسعدي، سرتيپ2 علي موسوي قويدل، سرتيپ2 محسن شاهان، نصرتالله معينوزيري، مسعود بختياري، عبدالحسين مفيد، داود مشيري، كريم عبادت، عبدالرحمان مسائلي و… . داخل اتوبوس با سروان داود رحيمي مجري برنامه تلويزيوني ارتش احوالپرسي ميكنم. براي ثبت تصويري حركت تيمها چند گروه فيلمبرداري با تجهيزات كامل و دوربينهاي بتاكم ما را همراهي ميكنند.
ترمينال ساها و آشيانههاي هواپيماهاي ارتش از قسمتهاي ديگر فرودگاه متمايز است. از كنار آشيانههای انواع بالگردها و هواپيماهاي ترابري سبك و سنگين نظامي عبور ميكنيم. اين مناظر انسان را به هيجان مياندازد. هواپيماهاي C-130 هركولس با چهار موتور جت ملخدار و يـا F-27 فـرندشيـپ دوموتوره. هميشه شيفتة پرواز بودم.
بالاخره با عبور از ميان تعدادي هواپيماي بوئينگ، در كنار يك بوئينگ 747 متوقف ميشويم. پرندهاي عظيمالجثه و دور پرواز با چهار موتور جت پرقدرت. از بيرون جثهاش را با نگاهم كند وكاو ميكنم ولي در کمال تعجب هيچ پنجرهاي نمییابم! با اين حساب، از چشمانداز طول مسير محروميم. رنگآميزياش سفيد ولي ساده و دلگير مينمايد، در اينجا به روانشناسي رنگ پي ميبرم. روي بدنه نزديك سر حروف بزرگ لاتين را ميخوانم «CARGO» (كارگو). دماغه متحرك قسمت جلوي هواپيما سر به آسمان دارد، تيمي با ليفتراك در تكاپوي انتقال بار از آن قسمت، سخت مشغولاند. تيمسار عليصياد شيرازي با لباس آراسته نظامي و با آرامشي خاص در پایین هواپیما شخصاً از نزديك بر امور نظارت دارد، بالاخره ايشان را زيارت كرديم.
هواي آرام و آفتابي صبح سرد پاييزي نويد پروازي مناسب را ميدهد. پشت سر ديگران از پلكان بالا ميرويم، داخل كمي تاريك است. به اتفاق بچههاي گروه فرهنگي در انتها به انتظار پرواز مينشينيم. دو رديف چهارتايي صندليها اشغال ميشود، با وجود كثرت افراد به دليل بزرگ بودن هواپيما هنوز صندليهاي بسياري خالي مينمايد. نماي فضاي داخلي پرنده برخلاف هواپيماهاي تجاري فاقد هرگونه دكور و تزيينات تشريفاتي است.
دماغه هواپيما كه بهجاي خود برميگردد، از جهت روشنایی در مضيقه قرار ميگيريم. جز چند چراغ كم سو در سقف كه آن هم در ارتفاع زيادي قرار دارد نوري نداريم. گويي همه چيز بايد مانند گذشته عملياتي و جنگي باشد، حتي نحوه سفر! همين ابتداي كار رفتيم تو حسّ !
تغيير غرش موتورها و تكانهاي نرم حكايت از شروع حركت دارد. با چند چرخش و ايست كامل متوجه ميشوم سرباند آماده اجازه پرواز از برج مراقبتايم. با افزايش صـداي موتورها و رهایی ترمـز، ناگـهان گويـي كسي ما را به صندليهايمان ميفشارد.
بالاخره از زمين برميخيزيم تا از بلنداي صلابت كوههاي زاگرس به سوي سرزمين پر رمز و راز جنوب اوج بگيريم. در ميان ابرها گويي تعلق خاطري با زمين خاكي نداريم. ما نيز همراه اين قافله ميرويم تا سربلندي بياموزيم.
از جلو، برق فلاش عكاس جلب توجه ميكند. تيمسار صياد با چهرهاي بشاش به رسم مهمان نوازي تا انتهاي هواپيما جهت عرض خيرمقدم به پيشواز ميآيد.
دقايقي بعد حوصلهها كه سر رفت، بعضيها از جايشان برميخيزند. محوطة خالي انتهاي هواپيما فضاي مناسبي براي گپ و قدم زدن فراهم كرده است. در انتها تك پنجرهاي كوچك همه را به سوي خود فرا ميخواند. از تيمسار مشيري كه از روزنه پنجره به زير پايش خيره شده ميپرسم چرا از دو تا هواپيماي C-130 استفاده نشد؟ پاسخ ميدهد براي صرفهجويي در هزينهها و بعد جايش را به سرهنگ حسين خليلي ميدهد. خليلي هم درحاليكه لباس پرواز به تن دارد از پنجره به بيرون كنجكاوي ميكند. وي از بچههاي هوانيروز و خلبان هلـيكوپترهاي 214 ميباشد. اهل اصفهان است و فردي بسيار خوش مشرب. دوره خلبانياش را در ايتاليا طي كرده است. يكي از دوستان به مزاح ميگفت در آنجا به اساتيد ايتاليايياش لهجه اصفهاني را ياد داده! قبل از اينكه جايش را به من بسپارد بند انگشتش را به من نشان ميدهد و با لهجه شيرين اصفهانياش ميگويد از پايين الآن اين قدر هستيم. وقتي از پنجره به بيرون نگاه مياندازم به صدق گفتارش پي ميبرم. هواي زير پايمان خيلي غبار آلوده است. سطح زمين به سختي ديده ميشود.
انتهای مطلب