فصل پنجم
از پادگان بیرجند تا هوانیروز اصفهان
جلسات هفتگی و امور خیریه
در طول این مدت کم در بیرجند خیلی اقدامات مفید به نفع دین و مذهب انجام دادم که برای نمونه چند مورد را اشاره می کنم. تعدادی کتاب که به نظر دستگاه مورد تائید نبود، تهیه و هنگام بازدید از بیمارستان نظامی پادگان با خود میبردم و خیلی با احتیاط به مریضها و زندانیان میدادم. چون عنوان شغلی من افسر دینی بود، به هر بهانه ای به نام ارشاد زندانیان و یا عیادت از بیماران که هر دو موضوع جزء وظایف افسران امور دینی عنوان شده بود، کارها را انجام میدادم. لذا کمتر اقدامات من جلب توجه میکرد. اقدام مهم دیگراین بود، که خبردار شدم فیلم ضد دین به نام محلل در شهر مشهد در سینماها در معرض نمایش گذاشته شده و قرار است این فیلم در بیرجند هم نمایش داده شود. به نام افسر امور دینی دست به کار شدم، به علمائی که می شناختم، مضرات ورود این فیلم را توضیح دادم. به امام جمعه آقای ربانی اطلا ع دادم و سرانجام با کمک آقای فارابی رئیس شورای شهر که خودش روحانی و معلم اقای علم بود و از نفوذ وی استفاده نموده، از ورود این فیلم ضد دین جلوگیری شد.
در یکی از روزهای جمعه از افسرنگهبان خواستم در مراسم صبحگاه سربازان سخنرانی کنم. ایشان هم درخواست مرا اجرا نمود. در این مراسم سخنرانی سید جمال الدین را که در مصر برای 40 نفر از یاران مصری خود ایراد نموده بود، برای جمع ایراد و در پایان بین سربازها یکی از مریدان آقای کافی وجود داشت که صدای وی شبیه صدای آقای کافی بود. از این سرباز خواستم روضه خواند که بسیار موثر واقع شد.
اقدام دیگر در جلسات هفتگی دعای سمات و قرائت قرآن که به صورت هفتگی در منازل اعضا دایر میشد. قبل از شروع جلسه من سخنانی عنوان میکردم. سپس بقیه برنامهها شروع میشد. رسم بر این بود به منظور ارج نهادن به اعیاد ملی و مذهبی از هر نفراز اعضاء ماهیانه مبلغی درحدود سه تومان دریافت و در مواقع لزوم هزینه میشد. دریکی از شبها مطرح شد در این شهرخانوادههایی هستند هنگامی که مریض می شوند، هزینه درمان ندارند. بعد از بحث و گفتگوی طولانی پیشنهاد شد ترتیبی اتخاذ و از چند نفر از پزشکها خواسته شود در چنین اتفاقی هر پزشک ماهیانه یکی یا دو نفر مریض از ما مجانی ویزیت نمایند. بحث در این رابطه به درازا کشید. عده ای اظهار داشتند این کار انجام شدنی نیست، ولی عده ای آن را انجام شدنی می دانستند. من جزء انجام شدگان بودم
فردای آن روز پنجشنبه بود و در پادگان صبحگاه عمومی اجرا میشد. شب زیاد در این باره فکرکردم. به حضرت صاحب الزمان متوسل شدم ای امام بزگوار اگر این جلسا ت قرآن و دعای سمات مورد رضایت تو قرار دارد، فردا اولین پزشک نظامی که در مراسم صبح برخورد می کنم اگر جواب مثبت داد، معلوم میشود از این جلسات راضی هستید. چنان چه جواب منفی شنیدم مشخص خواهد شد که از انجام جلسات خوشنود نیستید و من آن را ادامه نخواهم داد.
فردا در میدان صبحگاه اولین پزشک ستوان یکمی اهل شهر مقدس قم بود. به محض مطرح نمودن درخواست من جواب شنیدم در هفته یک مریض؟ مطب من هر روز به روی مریضهای جلسه شما باز است. هر تعداد که داشته باشید، بفرستید. شنیدن این جواب امیدم را قوی تر کرد. به ریاست بیمارستان که خودش چشم پزشک بود، مراجعه و درخواست را مطرح کردم. او هم با میل و رغبت کامل جواب مثبت داد. بقیه پزشکها هم به همین نحو موافقت خود را اعلام نمودند.
با امیداری و توکل بذات خداوند بزرگ در جلسه قرائت قرآن موضوع را به اطلاع اعضاء رساندم. با خوشحالی موضوع حمایت از بیماران گرفتار مورد بحث قرارگرفت. قبلاٌ از هر نفر ماهیانه مبلغ سه تومان برای هزینههای مراسم جشن مذهبی و ملی دریافت میشد، اکنون نیاز بیشتری برای مخارج درمان بیماران مورد نیاز بود. برای حل این موضوع پیشنهاد شد هر نفر ماهیانه 5 تومان پرداخت کند. برنامه دوم از نظر تهیه دارو در شهر بیرجند فقط یک داروخانه وجود داشت. قرارشد با این داروخانه گفتگو شود نسخههایی که از طرف مریضها تحویل میشود، آخر هر ماه وجه آن پرداخت شود.
نحوه اعزام مریض و شناسایی آن توسط دو نفربرگ اعزام امضا شود، یکی از برادران شخصی و نفر دوم من، ستوان دوم امیریان امضا و مریض با این برگه به دکتر معرفی شود.
برنامه سوم در مورد تزیق آمپول، یک نفر درجه دار پزشکیار از اعضاء قبول کرد این کار را مجاناٌ انجام دهد. بعد از پایان جلسه از روز دوم این برنامه اجرا شد و من این سهمیه 5 تومان را سالها بعد از پیرزی انقلاب اسلامی هر کجا بودم پرداخت مینمودم. در طول زمانی که مریض به دکتر اعزام میشد، هیچ وقت دیده نشد مریض برای معالجه مجبور شود دو بار به دکتر مراجعه کند. بلکه بار اول مریضی وی برطرف میشد. این را از الطاف و توجه حضرت امام زمان می دانستم که ما اعضای جلسه با عقیده کامل آن را لمس نمودیم.
مسئله دیگر جلسات هفتگی قرائت قرآن در شبهای پنجشنبه و جلسه با برکت دعای سمات در عصر روز جمعه بود که به صورت دوره ای در منازل اعضا دایر شده بود که گاهی هم امام جمعه در آن شرکت میکرد. در این جلسات ابتدا من مطالبی در باره مسائل اسلام تهیه و در باره آن بحث میکردم. در این باره یک نفر افسر وظیفه روحانی با علم و دانش مرا راهنمایی میکرد. این بزرگوار حمدالله اسماعیلزاده بود که زمان تحصیل در دانشکده الهیات دانشگاه تهران یک سال در درسهای عمومی با هم همکلاس بودیم که در سا ل دوم وی با آقای ناطق نوری و تعداد دیگری رشته انتخابی آنان فلسفه اسلامی و من رشته فقه و حقوق اسلامی انتخاب کردم. در نتیجه از هم جدا شدیم که بعد از چندی همدیگر را در پادگان بیرجند پیدا کردیم. آشنایی قبلی من سبب شد که وی هرآن چه از اندوخته حوزوی کسب کرده بود و حس میکرد من به آن نیاز داشتم، در اختیارم میگذاشت که برایم به موقع و ارزنده بود
انتهای مطلب